علی عبدی | سه شنبه ۱۵ آبان ۸۶ |  لینک های وارده

هیچ زندانی ظرفیت هفتاد میلیون انسان را ندارد/علی عبدی

به تو و به همه ‌‌ی آدم ‌های نازنینی که این چنین‌ اند می ‌نویسم.
به همه ‌ی آن‌ هایی که وقتی دوستشان دستگیر شد و کسی در خانه ‌ی دوستشان نبود که تولد پدر را جشن بگیرد هدیه‌ ی تولد خریدند و خانه‌ ی دوست رفتند و تولد پدر را تبریک گفتند؛ به آن‌ هایی که آن ‌قدر شیوا و خودمانی حرف زدند که حضورشان برای خانواده ‌ی دوست دربند موهبت بود. تسکین دهنده ‌ی درد دوری فرزند بود. "دل آرام" بود. خطاب به آن ‌هایی که صمیمیت‌ چهره ‌شان، مادر خانه را وا‌داشت که آغوش او را برای گریستن انتخاب کند.

به همه ‌ی کسانی که برابری خواستند و در تجمع صلح 22 خرداد شرکت کردند و اسپری خوردند و ضربات باتوم را به ‌جان خریدند و دست و پایشان شکست؛ به کسانی که متانت داشتند. صبوری کردند. درد داشتند و گریه نکردند. فریاد هم نزدند. به کسانی که سرشان را جلوی بازجو بالا گرفتند. با زندانی و زندان ‌بان حرف زدند و از تغییر قوانین گفتند. به کسانی که زندانی و حتی زندان ‌بان‌ را با خود همراه کردند.

خطاب به همه ‌ی آن‌ هایی می‌ گویم که دغدغه ‌شان دغدغه ‌ی کودکان کار و کودکان خیابان است. نشستن وسط پیاده ‌روست. نوازش کردن است. درددل شنیدن است. دست یاری دراز کردن است. اداره‌ های سرپرستی را سرزدن است. به کسانی که دغدغه ‌شان توانمندسازی است. قانون کار است. قانون سرپرستی است. حقوق کودک است. بهداشت است. ایدز است. سلامت است. آموزش است. دغدغه ‌شان خشونت علیه زنان است. خودسوزی است. پرخاش است. رنج انسان ‌هاست.

به همه‌ی کسانی که کار با کودکان زلزله‌ ی بم را عاشقانه انجام دادند. صبح با آن ‌ها از خواب برخاستند. نقاشی کشیدند. بازی کردند. خنده بر چهره‌ هاشان آوردند. خاک را از سر و صورتشان تکاندند. اشک گونه هاشان را پاک کردند. خود را جای مادر و پدر از دست‌ رفته ‌شان گذاشتند. قصه‌ گفتند. قصه‌ شنیدند. شب سر ‌به ‌‌سر کنارشان خوابیدند. عشق را میانشان تقسیم کردند.

به همه ‌ی کسانی که در جای ‌جای شهر ما، در کوچه پس کوچه ‌‌های خیابان‌ های شمال و جنوب ما، ابهت پوشالی مردسالاری را به سخره گرفتند؛ به آن ‌هایی که نابرابری جنسیتی را در قانون و فرهنگ و سنت و دین نقد کردند. شهامت داشتند و نقد کردند. به همه ‌ی آن ‌هایی که از تغییر دادن نترسیدند. در شوش، در پارک دانشجو، جلوی دانشگاه تهران، در میدان هفت تیر، در کافه ‌ها و پارک ‌ها و اتوبوس‌ های شهر از بی‌عدالتی گفتند. از برابری گفتند. نترسیدند. شهامت داشتتند و از برابری گفتند.

خطاب به همه‌ ی آن‌ هایی می ‌گویم که جُرمشان حرف زدن با مردم است. جُرمشان گفتن از قانون است. گفتن از واقعیت ‌هاست. گفتن از بی ‌عدالتی ‌هاست. گفتن از آزار‌هاست. گفتن از کتک‌ خوردن ‌هاست. گفتن از طلاق‌ هاست. از بی ‌سرپرستی‌ هاست. جُرمشان نوشتن از "درد زن بودن" و "خشونت در پامنار" و "روایتی از اعتیاد زنان" و "بم در سالی که گذشت" است. جُرمشان مشاوره دادن است. جُرمشان برگزاری کارگاه است. برگزاری کلاس است. جُرمشان جمع‌آوری امضا برای تغییر قوانین تبعیض آمیز است.

به همه ‌ی آن‌ هایی می ‌گویم که در دانشگاه ‌های این مملکت درس مددکاری خواندند تا گره ‌ای از مشکلات باز کنند. به همه ‌‌ی آن‌ هایی که درد و رنجِ در ایران ماندن را به درس و راحتی از ایران رفتن ترجیح دادند. آن هایی که پیشنهاد برای رفتن داشتند و نرفتند. نرفتند و ماندند. اگر هم رفتند برای شرکت در سمینار و کارگاه رفتند. رفتند که برگردند. رفتند که یاد بگیرند چه ‌طور مردم را بیشتر دوست بدارند. چه ‌طور به کودکان و زنان بیشتر خدمت کنند. و برگشتند. می ‌توانستند برنگردند. اما برگشتند.

خطابم با شماست! با شما آدم ‌های خوب!
می ‌خواهم دریچه ‌ی دیگری به‌رویتان باز کنم. می ‌خواهم برای شما از آدم‌ هایی بگویم که شاید کمتر از آن ‌ها شنیده ‌اید. شاید شما آن ‌ها را نشناسید. اما آن ‌ها شما را می ‌شناسند. آدم‌ هایی هستند که شاید یک بار هم شما را از نزدیک ندیده‌ باشند. اما شما را می ‌شناسند. و خوب می‌ شناسند. دغدغه ‌هاتان را می‌دانند. نوشته هاتان را می‌ خوانند. همه‌ ی انسان دوستی شما را نگاه می‌کنند. یاد می ‌گیرند. به دیگران یاد می دهند. می خواهند فرزندانشان را مثل شما تربیت کنند. می ‌خواهند دوستانی مثل شما داشته باشند.

و این آدم ‌هایی که شما آن ‌ها را ندیده‌ اید و آن‌ ها هم شما را ندیده ‌اند بسیار دوستتان دارند. و دوستی‌ شان عمیق است. دوستی‌ شان از سر نیاز نیست. از سر عشق است. همین دیروز، یکی از این آدم ‌ها، که شما او را به نام و نشان نمی‌ شناسید، وقتی شنید که یکی از شما را به خاطر شرکت در تجمع صلح 22 خرداد می خواهند به زندان بیندازند، تأملی نکرد. گفت که اگر شما مُجرمید او نیز مُجرم است. اگر شما در تجمع صلح 22 خرداد کاری کرده ‌اید برای او بوده ‌است. او هم شریک جُرم شماست. گفت که او هم با شما به زندان می آید.
و من می گویم که نه فقط او که همه‌ ی کودکان و زنان و مردانی که شما برای بالا بردن امنیت ‌شان و نه علیه امنیت ‌شان تلاش کرده ‌اید، همه‌ی آن‌ هایی که شما برای کاهش رنج ‌شان تلاش کرده‌اید، همه با شمایند. همه‌ی آن ‌هایی که مبتلا به ایدز‌ هستند و آموزش ‌گری نیست که اعتماد به نفس را در آن‌ها زنده نگه دارد، همه‌ ی زنانی که در دادگاه ‌های خانواده طبقات را بالا پایین می ‌روند و دنبال قاضی منصفی می ‌گردند که حکم طلاقشان را بدهد، همه ‌‌ی آن ‌هایی که از خشونت خانگی در عذاب ‌اند و قرص اعصاب می ‌خورند و چون حق طلاق ندارند به خودکشی فکر می ‌کنند، همه ‌ی کودکانی که به جای بازی ‌های کودکانه صبح تا شب سر چهارراه ‌ها شیشه پاک می ‌کنند و دستمال می ‌فروشند و همه ‌ی آدم ‌هایی که روزی همین نزدیکی‌ ها ناامنی و رنج‌ را احساس می کنند، همه شریک جُرم شمایند و با شما به اوین می ‌آیند.
این را مطمئن باشید! هیچ زندانی در دنیا ظرفیت هفتاد میلیون انسان را ندارد.