طرح جلد شماره 26 زنستان با موضوع"ازدواج موقت" واکنش های متفاوتی را در پی داشت. در کنار استقبال ویژه ای که از آن شد برخی انتقادات نیز به آن صورت گرفت. از این رو تصمیم گرفتم شرح کوتاهی بر طرح جلد شماره 26 بنویسم.


تصویر روی جلد شماره 26، انتقادی آشکار به شرایط و فضای جامعه ایست که در آن افراد به موجوداتی صرفا غریزی و شهوانی تقلیل داده شده اند. در واقع، کاریکاتوری است از این موقعیت پست و غیر انسانی که انسان ها را به موجوداتی بی روح، بی منطق و سرگردان تبدیل می کند و از آن ها می خواهد بدون بهره گیری از عقل و عاطفه، با چشمانی بسته بر حقایق و وضعیت اسف بار جامعه شان، به زندگی ای غیر انسانی و پست تن دهند.

بدیهی است که چون در اینجا مقصود از ازدواج موقت برقراری رابطه جنسی بین زن و مرد است این نگاه صرفا جنسی، هم زنان و هم مردان را شامل خواهد شد. بنابراین پیکان تیز نقد نیز آشکارا از بالای سر جنسیت ها می گذرد و مقصد این حرکت را نشانه می گیرد و درباره پایانی که در این شرایط در انتظارمان است سوال می کند.

از این ها که بگذریم شاید آنچه خاطر بخشی از مخاطبان را برآشفت عادات بصری ای باشد که طی سال ها زندگی در دنیای مردسالار ( و نه تنها ایران مردسالار) و البته سرمایه دار در ذهن هایمان جاخوش کرده کرده و درونی شده است.

گویا همواره از تصویر می خواهیم آرام و سر به راه و خنثی باشد. از آن می خواهیم منظره (محل نظاره ما) باشد و به ما زیبایی و فرصتی برای لذت بردن ببخشد و اگر قرار است چیزی جز خوشی را برایمان آشکار کند آن چیز باید بدبختی و تیرگی دنیا های دور و زندگی "دیگران" باشد تا ما با فراغ بال بتوانیم برای حال کودکان گرسنه آفریقا، زنان و کودکان جنگ های دوردست ها،... متاسف شویم. این انتظارات از تصاویر، عادت بصری کهنسالی است که بر ذهن و جودمان حاکم است و چیزی بیش از آن ما را برمی آشوبد.

ما هنوز به دیدن تصویری که به ما نگاه می کند، سخن می گوید، اعتراض می کند و گاه می خندد و از ما می خواهد به او فکر کنیم عادت نکرده ایم، پس در مقابل این «خلاف عادت» دستپاچه می شویم و به جای عمیق شدن در آن دنبال مقصر خاطی می گردیم؛ بویژه اگر قرار باشد در این تصویر دو مرد را ببینیم و این تصویر نیز طرح جلد نشریه گروهی از زنان و مردان فمینیست باشد.

در فضای مردانه عادت می کنیم به این که زنان را در تصاویری ببینیم در موقعیت های تحقیر آمیز ، همواره زنی ببینیم ضعیف و مظلوم، در موقعیت دو گانه ی ضعف و اندکی هم جذابیت، تا هم چشم مان را نیازارد و هم از دیدن آن راضی باشیم و هم بتوانیم براحتی و با طیب خاطر فراموش اش کنیم. در واقع، خود ما زنان نیز به دیدن خود در قاب تصویر تنها به عنوان ابژه ی نگاه عادت کرده ایم.

لایه های در هم تنیده و پنهان مرد سالاری در ناخودآگاه ما این بار زمانی آشکار شده که در طرح یک
کاریکاتور از شرایط غیر انسانی قوانین مان به جای تصویری کلیشه ای از یک زن مفلوک و درمانده یا حتی مرد قدرتمند چندهمسره، از تصویر دو مرد- به عنوان بخشی از مخاطبان این قانون- استفاده کرده ایم. در این کلیشه شکنی مفهومی، معادلات قدرت حاکم در رابطه " سوژه ی بیننده و فاعل" و" ابژه ی دیده شونده و مفعول " از کار می افتد و ما دریچه فوری و سریعی برای رسیدن به مفهوم نداریم. حال طبیعی است که حافظه بصری مردانه ناراضی باشد و با نگاهی که متاسفانه ساده انگارانه و بدبینانه است درباره مفهوم این تصویر قضاوت کند.( هرچند که مخاطب در برداشت از تصویر آزاد است و درک او از اثر الزاما با ایده طراح همراستا نیست).

درنهایت شاید علت چنین برداشت های شتابزده ای ترس پنهان و کهنه برخی از:" ضد مرد بودن فمنیست ها!" باشد درحالیکه توهین به یک جنسیت با هوشمندی وخواسته های زنان فعال در سایت زنستان فاصله زیادی دارد .


می گویند شرع، ازدواج موقت یا به قول معروف" زن صیغه ای" را برای آقایان متاهل هم مجاز کرده است. آمار می گوید مشتریان ازدواج موقت اکثرا مردان متاهل هستند . آمار رسمی را نمی دانم و نمی خواهم فرض کنم که این آمار هم درست باشد. فقط فرض کنیم تعدادی از آنان متاهل باشند که هستند. من در مورد این گروه می نویسم. یک آقای متاهل در گوشه ای از این شهر بزرگ ...
از سر خط شروع می کنیم : سالیان سال است که دوره خانوارهای گروهی سرآمده است و نوبت به خانوارهای هسته ای رسیده است : پدر، مادر و فرزندان. ازدواج موقت این ترکیب را به هم می زند . پدر، مادر، فرزندان و دوباره مادر ؟ مادر که نه، یک زن دیگر که اعصاب مادر را به هم می ریزد. کدام زنی را می توان پیدا کرد که به طیب خاطر شوهرش را با کسی سهیم شود و کدام زن را می توان پیدا کرد که به شوهر اشتراکی عشق بورزد؟ کمی عقب تر برویم. گفته شده است خداوند برای زن و مرد زوج هایی از جنس خودشان آفریده تا در کنار وی به آرامش رسند. پس زنی و مردی که ازدواج می کنند قرار است به آرامش برسند؛ لااقل از لحاظ شرعی و عرفی و قانونی امید است که این امر روی دهد. خانواده اولین واحد زندگی اجتماعی است. بی گمان اگر خانواده ها آرامش نداشته باشند، برقراری آرامش در جامعه نیز ناممکن است. زنی که مردی را برمی گزیند یا مردی را برایش بر می گزینند، یا به زور شوهرش می دهند؛ خود را به مردی می سپارد یا می سپارندش، قرار است به آرامش برسد. آیا مردی که آشکار یا پنهان دو یا چند زن دارد ، که برخی از آنها موقتی هستند، که می آیند و می روند و جای خود را به نفر بعدی می دهند، می تواند آرامش بخش باشد ؟آیا وقتی خانم خانه یا همان همسر اول یا مادر فرزندان آقای متاهل، که اینجا بهتر است وی را ضعیفه بخوانیم که به حق چنین است؛ زنی که هر لحظه با دلسوختگی و ترس و حسرت و خشم، نگاهش به نگاه آقای متاهل است که امروز و امشب کدامین هوس وی را به کدامین سو می کشاند، معنای آرامش را می فهمد؟ آیا آقای متاهل از نتیجه کارش احساس لذت می کند یا نفرت یا خجالت یا اصلا احساسی ندارد ؟ فرزندان شاهد این ماجراها چه می شوند ؟ همان ها که قرار است از پدر و مادر خود برای زندگی آینده شان الگو برداری کنند؟
آقای متاهل اکنون دو یا چند زندگی دارد که در بسیاری از موارد یکی را مخفی کرده و تمام لحظاتش را با دروغی بزرگ زندگی می کند. شرع گفته است دروغ از گناهان کبیره است و روانشناسان می گویند مخرب تر از دروغ در بهم ریختن آرامش شخص وجود ندارد. آیا این آقای سیاه شده از فریبکاری، می تواند پناهگاه دیگری باشد ؟
اگر مخفی نکند یا دروغش سر باز کند و همه از وجود آن دیگری خبردار شوند و آقای متاهل دائم مجبور به توجیه و جنگ و دعوا و کشمکش و تحمل نفرین باشد، آیا می تواند در دل زنش و خانواده اش جایی داشته باشد ؟ آیا در این زندگی اطمینان و اعتماد و همکاری معنایی خواهد داشت ؟ آیا بدون اینها خانواده مفهومی خواهد داشت ؟ یک میدان جنگ؟ آموزشگاه نفرت ورزیدن؟
چرا آقای متاهل خودش را تبدیل به چند آقای متاهل می کند؟ از همسرش راضی نیست ؟ دلش را زده است ؟ تنوع می خواهد ؟ تقصیر خود خانم است که چرا بهتر و مهربان تر و همدل تر و عزیزتر نشده است؟ چرا اول زن منفور شده اش را طلاق نمی دهد؟ تحت تاثیر دیگری یا دیگرانی است که آنان نیز چند زنه اند و صیغه می کنند ؟ زیادی پول دارد و نمی داند با پول هایش چه کار کند ؟ عقده محبت دارد یا عقده حقارت یا خود کوچک بینی ؟ بیمار جنسی است ؟
در هر حال آقای متاهل پس از داشتن زنی دیگر، هرگز پدر یگانه و همسر یگانه و موجودی آرامش بخش نبوده و خانواده های این چنینی هرگز جایگاهی برای رشد انسان هایی سالم نخواهند بود.
می گویند قرآن معجزه اسلام، کتابی است برای همه و برای همه اعصار. می گویند ازدواج موقت و چند همسری مجوزش را از اسلام می گیرد. مگر قرآن بالاترین منبع شرع نیست ؟ نص صریح آن را هم که نمی توان با تفاسیر دگرگون كرد. قرآن به روشنی شرط چند زنه شدن را برقراری عدالت بین آنها گذاشته است:

النسا 3 ... پس آنکس از زنان را به نکاح خود درآورید که شما را نیکو و مناسب با عدالت است : دو یا سه یا چهار و اگر بترسید که چون راه عدالت نپیموده و به آنها ستم کنید تنها یک زن اختیار کرده و به آن اکتفا کنید که این نزدیکتر به عدالت و ترک ستمکاری است ...

النسا 129و130 شما هرگز نتوانید میان زنان به عدالت رفتار کنید ، هرچند راغب به صلح و دوستی باشید. پس به تمام میل خود یکی را بهره مند و دیگری را محروم نکنید تا او معلق و بلاتکلیف بماند و اگر سازش کنید ... و اگر از یکدیگر جدا شوید باز خدا هریک را از دیگری به رحمت خود بی نیاز خواهد کرد ...

آیا واقعا کسی می تواند بین چند یا چندین زن که همه همسران وی باشند به اعتدال رفتار کند ؟ در مورد چند دوست یا همکار یا مرئوس یا حتی فرزند گاهی ممکن است. اما در مورد روابط زناشویی که بر پایه به اشتراک گذاشتن روح و احساس و عاطفه است، هرگز باور نمی کنم. مردی که هم هست و هم نیست، مردی که هم دوست است و هم دشمن ، مردی که هم درد است و هم درمان، مردی که شوهر هست و شوهر نیست ، چنین مردی می تواند عادل باشد و به عدالت رفتار کند ؟
نه اسلام شناس هستم و نه مفسر قرآن. اما این شروط قرآن، مرا یاد پدربزرگ مرحومم می اندازد. می گفتند پیش من که هستی اجازه داری هرکاری دوست داشتی بکنی. من با ذوق می پرسیدم واقعا هر کار ؟ جواب می دادند بلی. فقط یک شرط دارد، اینکه اصلا دروغ نگویی! و من می دیدم تمام غیرمجازها فقط با دروغ مجاز می شود! اسلام هم با یک شرط محال، چند همسری را مجاز کرده است و من این را معجزه قرآن می دانم !

تصاویری پراکنده به ذهنم می آیند ... : یک زوج میان سال از حاصل سال ها تلاش مشترکشان می گفتند، بالاخره در سن بازنشستگی موفق به خرید منزل شخصی شده اند؛ می گفتند ، دست یکدیگر را می فشردند و در نگاهشان به هم برق عشق می درخشید... روزنامه ورق می خورد و عکس یک آقای خندان در کنار خانمی با صورتی رنگ پریده جلب توجه می کند .خانم به دلیل سرطان پستان دچار نقص عضو همیشگی شده است. آقا می گفت زمانی که با او ازدواج کردم سالم بود. در خانه من بیمار شد. هرگز تنها نمی گذارمش. خودم نوکریش را می کنم. از نگاهش عشق می تراوید ... خانمی بیماری ام اس دارد و فلج شده است. در نگاه شوهرش جز عشق نیست. بغلش می کند، این سو و آنسو می بردش . می گوید صندلی چرخدار روحیه اش را خراب می کند ... و چرا راه دور برویم : آن آقایی که آنقدر غصه خورد که حتی به مراسم هفتم همسرش هم نرسید، دق کرد... یا آن دیگری که ...
می توان از هر کدام از این تصاویر کپی گرفت ؟ می توان مرد خندان و عاشق دو خانه و دو قلب بود ؟ می توان نزدیک ترین شخص به دو نفر بود؟ یا شاید شوهر بودن یعنی نفقه دادن به میزان کافی و برابری در تعداد نزدیکی های جسمی ؟
تصاویر دیگری به ذهنم می آیند ... : یک دوست جدید، با یک خروار درد دل جدید. دود سیگارش را با غیض بیرون داد و گفت از بچگی هیچ نفهمیدم؛ همه اش دعوای پدر ومادر... پدرم همیشه زن صیغه ای داشت... حالا این بلا سر خودم آمده است ... . داستانی که از دوستان خشمگین دیگری نیز شنیده بودم. دوستانی که با این خشم فروخورده بزرگ شدند و تا جایی که من دانستم خود نیز بدترین زندگی ها را به دوش کشیدند... آن پیرمردی که صورت سالخورده اش را اشک پوشاند وقتی گفت مادرم پیرزنی بود که پدرم زنی جوان، کوچکتر از ما را به خانه آورد ... تلخ ترین خاطره: بچگی خودم و همسایه مان، خانمی که برای من تصویر درخشانی از آینده بود، زنی کامل که شایسته تر از او وجود نداشت.خوش پوش و دانشگاه رفته، همیشه می خندید و زیبا صحبت می کرد، با سر برافراشته و قدم های استوار راه می رفت، غذاهای خوشمزه می پخت و همیشه خانه پر گل اش می درخشید. دو دختر قشنگ داشت و هر وقت خانه شان می رفتیم برایمان جدیدترین فیلم ها را می گذاشت. بعدها شبی در راه پله ها صورت گریانش را دیدم و داستان دو زنه بودن شوهرش را شنیدم و هرگز نفهمیدم چرا ؟
مرد می خواهد زنش "مال" او باشد. عفیف و پاک و مطهر. درستش هم چنین است که خانواده بر همین استوار است. اما آیا زن نمی تواند مردی را بخواهد که از آن او شود، "مال" او شود ؟ جسم و جان و روح و فکرش، قلبش را در اختیار او بگذارد و آن زن هر لحظه تمام و جودش نلرزد که ای وای این بار نوبت کیست ؟ فرزندان حق ندارند خانه ای بخواهند که ابرهای سیاه نفرت و ترس، آسمانش را نا امن و سیاه نکرده باشند ؟

یکی گفت شوهرم زن گرفته. ناباورانه پرسیدم شوهر تو ؟ تو به این خوبی ... با خجالت گفت بله. پرسیدم و تو چه کار می کنی ؟ گفت چه کار می توانم بکنم ؟ گفتم از او جدا شو. گفت ای خانم کجا بروم ؟ زیر کدام سقف؟
آن یکی گفت از وقتی پای آن زن به زندگی ما باز شد ... گفتم کدام زن ؟ گفت همان صیغه شوهرم. گفتم خوب ولش کن برو. تو به این زیبایی... گفت اگر جایی را داشتم حتما می رفتم .
و آن یکی گفت : ...
و آن یکی ...

آیا زنانی که سایه ازدواج دوم، موقت یا دائمی، را بر سرشان حس می کنند، اگر می توانستند بروند می ماندند ؟



در تجمع ۲۲ خرداد ۸۵ در ميدان هفت تير٬ ويژگي به چشم ميخورد که در تجمعات قبلي کمتر ديده شده بود: به دليل اطلاع رساني گسترده تجمع و برپايي آن در نقطه ای حساس و پرجمعيت از شهر٬ تعداد زيادي از مردم عادي نيز به تجمع کنندگان پيوسته بودند. افرادي که ممکن است به طور پيوسته به مسائل جنبش زنان توجه نکرده يا فعاليت عملي نداشته باشند٬ اما براي شرکت در تجمع با وجود خطرات ممکن بدون هيچ ترديدي آمده بودند. تعدادي از آنها افرادي بودند که صرفا دفترچه اطلاع رساني تجمع را ديده و خود را به محل رسانده بودند. براي بسياري از آنها٬ اين تجمع سرآغاز علاقه مندي و فعاليت بيشترشان در حوزه مسائل زنان بود. براي بررسي تجمع از نگاه اين دسته از همراهان آن٬ مصاحبه کوتاهي با دوتن از آنها انجام دادم. صحبت کوتاهی نیز با دلارام علی انجام دادم؛ دختری که در جریان خشونت پلیس در تجمع دستش شکست و عکسهای خشونت وحشیانه با او و دستگیری دلخراشش مدتها در دنیای مجازی دست به دست می گشت.


روشنک صالحی يكي از زناني است كه در اين رابطه با زنستان گفتگو كرده است:

چرا در تجمع ۲۲ خرداد سال ۸۵ شرکت کردید؟

من فکر میکنم در مورد اینکه در ایران در حق زنان اجحاف شده شکی نیست. به خصوص در قانون اساسی و همینطور قوانین دیگر. چون تجمع ۲۲ خرداد برای احیای حقوق زنان و اعتراض به قوانین تبعیض آمیز بود، تصمیم گرفتم که در آن شرکت کنم..

از چه طریقی از تاریخ و محل تجمع اطلاع پیدا کردید؟

از طریق دوستانم که فعال زنان هستند و همینطور سایت زنستان که همیشه آن را پیگیری میکنم. از تجمعات قبلی هم اطلاع داشتم اما این اولین تجمعی بود که شرکت کردم.

احساستان را از آن روز و اتفاقاتی که افتاد بگویید.

روبروی نشر چشمه از ماشین پیاده شدیم. از حضور آدمهایی که به حرفهای ما گوش میکردند و با بیسیم در حال پیگیری اوضاع بودند، از دیدن ماشینها و مینی بوسهای پلیس کمی ترسیدم اما آنقدر مصمم بودم که نخواهم آنجا را ترک کنم.

باشکوه ترین لحظه تجمع هم به نظرم زمانی بود که با باتوم به ما ضربه میزدند و ما نشسته بودیم و سرود "ای زن ای حضور زندگی" را میخواندیم.

از حضور زنان دیگر و اینکه دیگران هم از این تجمع اطلاع داشتند احساس شادی عجیبی داشتم. واقعا باشکوه بود.لذت این شکوه آنقدر بود که هیچ ناراحت کتک خوردن نبودم و دوست نداشتم آنجا را ترک کنم.

عکس العمل مردمی که رفت و آمد بودند چطور بود؟

اکثرا فقط نگاه میکردند ولی بعضی بودند که وارد تجمع میشدند و از کسانی که کتک میخوردند حمایت میکردند و راه را باز میکردند که ما بتوانیم از آنجا دور شویم.

نظر شما در مورد برگزاری تجمعات و استفاده از سیاست خیابانی در حرکت های جنبش زنان چیست؟

از نظر من اطلاع رسانی از طرق دیگر بهتر و کم هزینه تر از تجمعات است. حرکتهایی مثل کمپین یک میلیون امضا بسیار مهمتر است. من از آن روز به بعد سعی میکنم در مورد تبعیضات قانونی اطلاع رسانی کنم.

بهناز مهرانی نيز آن روز همراه با زنان و مردان برابري خواه در ميدان هفت تير حاضر شده است.

چرا در تجمع شرکت کردید؟

در یک جمله: برای اعتراض به قوانین تبعیض آمیز! از سالهای قبل موضوع زنان دغدغه من بوده است. هشت مارس فراموش کرده بودم در تجمع حاضر شوم٬ بنابراین میخواستم به جبران آن حتما در تجمع ۲۲ خرداد شرکت کنم. در آن زمان به جز عده ای معدود چون خانم کار، خانم عبادی و خانم احمدی خراسانی، با فعالین زنان آشنایی نداشتم و آن تجمع شروعی شد برای فعالیت بیشتر در این حوزه.

از کجا مطلع شدی؟

از طریق برادرم که او هم از طریق اینترنت مطلع شده بود.

آنروز را به طور خلاصه تعریف کنید.

ساعت ۳.۵ به پارک میدان هفت تیر رسیدم. روز عادی نبود. کنار پیرمردی در پارک نشستم. چند خانم آن طرفتر روی یک نیمکت نشسته بودند. از آقایی که کنارم بود پرسیدم: "اینجا همیشه اینقدر مامور است؟" مرد سرش را بلند کرد و گفت: " بله" اما دوباره دقیقتر نگاه کرد و گفت: " نه! امروز فرق میکند." چند مامور از خانمهای نیمکت کناری پرسیدند که برای چه به آنجا آمده اند. یکی از آنها گفت: " آمده ام به اینکه همسرم میتواند چند همسر داشته باشد اعتراض کنم." ماموران آنها را به بیرون از پارک هدایت کردند.

هنوز ده نفر بیشتر نبودیم. از پارک خارج شدیم و پس از یک ساعتی پیاده روی در کوچه های اطراف به پارک برگشتیم. ماموران دوباره از ما خواستند که پارک را ترک کنیم و در مقابل اعتراض ما گفتند: میخواهیم اراذل و اوباش را جمع کنیم!! و با اینکه اذعان داشت که به ما نمیخورد جزء اراذل باشیم ما را از پارک بیرون کرد! ما وارد خیابان شدیم. دیگر کم کم تعداد زنان زیاد میشد. ما درخیابان حرکت میکردیم که ناگهان پلیسهای زن وارد خیابان شدند و شروع به کتک زدن کردند. بعد از کمی تنش با ماموران و نجات یکی از زنان از دست ماموران٬ وارد یک مغازه شدیم و مغازه دار کرکره را کامل پایین کشید. فضا که آرامتر شد از مغازه خارج شدیم و دیدیم دو مرد، فردی را که بعد فهمیدم آقای خویینی است با خود میبرند. زنان آن طرف خیابان ایستاده بودند. پلیس تا ساعت شش که همه متفرق شدند مرتبا تجمعات کوچکی را که تشکیل میشد متفرق میکرد.

چه احساسی از شرکت در تجمع داشتید؟

در تجمعات قبلی که در مورد مسائل دیگر بودند٬ احساس ترس می کردم. اما در این تجمع به دلیل تبعیض حقوقی آشکار بین زن و مرد در قوانین، خشم جای ترس را گرفته بود. حتی به یکی از پلیسهای زن گفتم که این تجمع به خاطر شما هم هست. شما هم مثل ما زن هستید.


نظر شما در مورد برگزاری تجمعات و خیابانی کردن جنبش زنان چیست؟

به نظر من با در نظر گرفتن شرایط زمانی و مکانی و پرداخت حداقل هزینه ها تجمعات مدنی بسیار مفید است. چون کف جامعه با حقوق خود و همچنین اهداف جنبش آشنا میشود. وقتی افراد از حداقل حقوق خود چیزی ندانند دغدغه جدی برای رفع تبعیض ها هم نخواهند داشت. این تجمعات باعث آشنا شدن افراد معمولی با مسایل زنان میشود.

دلارام علی

چرا در تجمع شرکت کردید؟

زمزمه هاي برگزاری اين تجمع از چند ماه قبل از خرداد به گوش می رسید. من هم مثل بسياري ديگر که در تجمع سال گذشته نيز شرکت کرده بودند، مايل بودم که امسال نيز در اين تجمع شرکت کنم. سال ۸۴، اين روز به عنوان روز همبستگي زنان ايران نامیده شده و من هم مانند ديگراني که تنها يک روز از سال و آن هم روز ۱۷ اسفند يعني ۸ مارس به خيابان می آمدند تا مثل زنان تمام دنيا روزي را که به نامشان بود جشن بگيرند، اين بار مشتاق تر بودم تا براي روزي به خيابان بيايم که روز همبستگي ملي زنان ايران بود. نه به دلايل ناسيوناليستي که بايد يک روز ايراني براي زنان ايراني داشته باشيم، بلکه به اين دليل که فکر میکنم که اين حرکت (يعني حضور در خيابان بدون دادن شعار و تنها با داشتن پلاکارد) حق قانوني و مدنی ترين شکل اعتراضي است که ما بايد از آن استفاده کنيم. نه فقط يک روز در سال، بلکه در هر روزي که بتوانيم خلق کنیم تا صدايمان را به گوش همه برسانيم.

بعضي روزها به زور در تقويم گنجانده میشوند، مثل روز معلم که به خاطر مرگ آيتالله مطهري در تقويم گنجانده شده است. نه اينکه معتقد باشم نبايد روزي به يادبود تلاش معلمان داشته باشيم، اما میگويم اين روز با تصميم مقامي بالاتر از معلمان در تقويم گنجانده شده و معلمان اين روز را انتخاب نکرده اند. اما ۲۲ خرداد يا ۱۸ تير يا ۱۶ آذر روزهايي بودند که مردم آنها را خلق کردند. روزهايي که در هيچ تقويمي نيامده اند، اما در خاطر همه مردم مانده اند.

به هر حال من هم از مدني ترین شکل اعتراض حمايت کرده و در اين تجمع شرکت کردم تا با حضور در کنار ديگر دوستان صدايي را به گوش مردم و مسئولين برسانيم که عمدتاً از شنيدنش اجتناب می ورزند.

تجربه و احساستان را از حضور زنان، حضور پلیس و اتفاقاتی که آنروز افتاد برای ما بگویید.

بعد از ۸ مارس ۱۳۸۴ و برخوردي که نيروي انتظامي در آن روز انجام داد، يعني برهم زدن تجمع و حمله به حاضرين و ضرب و شتم، عجيب نبود که اينبار هم با تجمع، آنهم در ميدان هفت تير که يکي از مهمترين ميادين تهران است، برخورد شود. چرا که اصولاً آنها اعتراض را تاب نمیآورند، آنهم اعتراضي گسترده در زنانه ترين ميدان تهران با مدنيترين شکل ممکن که از تصور آقايان هم خارج بود.

به هر حال ما راس ساعت به محل تجمع رسيديم و در پياده رويي که قرار هم نبود نظم عمومي شهر را برهم زند، روي زمين نشستيم تا مردم پلاکاردهاي ما را ببينند و صداي سرودمان را بشنوند، اما ضربات باتوم امان میبريد. ضرباتي که انگار به قصد جانت پائين میآمدند نه با قصد بلند کردن. بايد بگويم با ديدن اسپريهاي قرمز رنگي که در دست پليسها بود ، کمي هم دچار احساس افتخار شدم. بالاخره آنها هم تلاششان را کرده بودند که براي برخورد با کساني که هر روز طرحي نو در میاندازند، طرحي نو در اندازند، و تازهترين شيوههايي را که پليس فرانسه براي شناسايي معترضين در تجمعات کارگري بهکار گرفتهبود، بهکار گرفتهبودند. اما چند ساعت بعد، زماني که در اوين وقت بيشتري براي فکر کردن داشتم، يادم افتاد که اي بابا ! اگر پليس فرانسه از رنگ قرمز استفاده میکرد به دليل آن بود که مردم آنجا مانتوهاي سياه ره تن نداشتند که قرمزي در آن گم شود. شايد بهتر بود پليس از رنگ هاي سبز يا زرد فسفري استفاده میکرد که حداقل پروژه هایش کاملتر شود!

برگرديم به سوال اصلي شما، گفته بوديد از حضور در اين تجمع چه احساسي داشتم. صداي سرودها که بالاتر میرفت، لرزش صداهايمان نيز بيشتر میشد. نه به خاطر آنکه ترسيده بوديم که البته ترسيدن از ضرباتي که پائين میآيند و از فرق سر تا نوک پايت را میلرزانند چندان هم عجيب نيست٬ بلکه ساده ترين مکانيسم ناخودآگاهي است که هر انساني در برخورد وحشيانه دچارش میشود. اما ما به صدای بکدیگر دلگرم بوديم و به دستي که جاي دستمان را براي نگهداشتن پلاکاردها می گرفت. آن هم زمانی که دستمان از ضربات باتوم شکسته بود.

برخورد پليس زن در آنروز چگونه بود؟ حرفهایی که بین شما رد و بدل شد چه بود؟

به هر حال ما به خيابان هدايت شديم. يادم میآيد وقتي در حال طي کردن خيابان به سمت مفتح بودم، البته شايد بهتر باشد بگويم در حال هدايت شدن به سمت مفتح بودم، دختري را ديدم که روسری اش در دست زني بود که لو را می کشید تا به سمت ماشین ببرد و ناگهان صداي دوستي را شنيدم که گفت اگر قرار است فردا در خانه دستگير شوم، میخواهم مرا هم حالا ببرند. و ديدم که سراسيمه به سمت ماشين میرود. داد میزد که ولش کنيد. به چه جرمي او را گرفته اید و اينگونه میکشيد. اما حرفي رد و بدل نمیشد. حرف وقتي معنا دارد که دو طرف در موقعيتي برابرباشند نه وقتي که يکي اسپري فلفل و باتوم در دست دارد و ديگري تنها حنجره اش را. اما گاه صداهايي میشنيدم. حرفهايي که ميان عابريني که جرئت میکردند که از پليس بپرسند که چه اتفاقي افتاده رد و بدل می شد و پليس جواب میداد که اين عده آمده اند که کشف حجاب کنند و عجبا که روسريهايي که از سرمان میافتاد در دست پليسهايي بود که قرار بود هدايتمان کنند! يادم میآيد صداي زني را شنيدم که رو به يک پليس زن داد میزد خودت هم زني ما حرف هم را میفهميم، حرف ما حرف تو هم هست. اما پليس زن فرياد میکشيد من مثل شما نيستم. انگار فراموش کرده بود که زن است و انگار از ياد برده بود خاطرات زندگي خودش، مادرش و خواهرانش را. يا بهتر است بگويم درگير قدرت شده بود. و قدرتطلبي گاه عجيب آدمها را عوض می کند. به هر حال حضور پليسهاي زن، شاهدي بود بر حدسهايمان که اين بار قرار است دستگير شويم. چرا که به لطف حکومت اسلامي پيش از اين پليسهاي مرد از دست زدن به ما زنان معذور بودند، اما اينبار خواهران میتوانستند که ما را در آغوش بگيرند و دهانمان را ببندند تا نگوئيم که شما هم مثل ما زن هستيد.

نظرتان در مورد برگذاری تجمعاتی به این شکل و خیابانی کردن جنبش چيست؟

چيزهايي که پيش از اين گفتم، گوشه هایی از وقايع آن روز بود، اما من هنوز هم مثل خرداد ۸۵ فکر میکنم برگزاري تجمع در خيابان حق ما است. حقي که قانون هم براي ما محفوظ شمرده است. دراصل ۲۷ قانون اساسي ذکر شده است که هر گونه تجمع بدون سلاح در کشور آزاد است و در اين سالها تنها کساني که با اسلحه به تجمع میآيند پليسها هستند. فکر میکنم هنوز هم اگر تجمعي حق طلبانه در خيابان برگزار شود٬ من در آن شرکت خواهم کرد، چرا که وقتي يکبار به خيابان آمدم، ديگر به خانه برنخواهم گشت. البته شايد اينبار لازم باشد به جاي با هم بودن، سرود خواندن و پلاکارد بالا بردن خانه به خانه براي جمع کردن يک ميليون امضاء راهی شویم که میگويد: ما عقی نشيني نکرده ایم، در خيابانها مانده ایم و تاکتیک خود را تغییر داده ایم.



- الو؛ سلام، من فلاني هستم. آقايان فلاني و فلاني، خانمِ ... را معرفي كردند تا ما بتوانيم مصاحبه‌ي كوتاهي با ايشان داشته باشيم در باره‌ي مشكلات زنان كارگر. مي‌توانم با ايشان صحبت كنم؟ (همه‌يِ اين توضيحات براي آن بود كه آقايِ همسر كه تنها شماره تلفن دستي ايشان در اختيارم گذاشته شده بود، بداند كه چه كسي و براي چه كاري مي‌خواهد با همسر ايشان صحبت كند).
- نه؛ الان نمي‌توانيد صحبت كنيد. ما در حال مسافرت و در جاده هستيم. خودِ من الان پشت فرمان و در حالِ رانندگي هستم.
- همسرتان كه در حالِ رانندگي نيستند...
- خوب؛ در سفر هستيم و ايشان الان آمادگي ندارند و نمي‌توانند فكرشان را جمع و جور كنند.
- مصاحبه راديويي نيست كه لازم باشد صحبت‌هاي ايشان خيلي مرتب و منظم باشد. مي‌شود حرف‌ها را با نظر خودِ ايشان ويرايش مي‌كنيم.
- من خودم هم كارگر هستم و يك بار هم با راديو فلان مصاحبه داشته‌ام.
چه خوب! اتفاقا يكي از مسايل مورد علاقه‌ي ما هم همين نكته است كه زناني كه همسران‌شان كارگر هستند، چه شرايطي را در خانه و محيط كار تجربه مي‌كنند. حالا فكر مي‌كنيد كِي مي توانم دوباره زنگ بزنم كه شما هم به جايي رسيده باشيد و ايشان بتوانند راحت صحبت كنند؟
- نمي‌دانم...
- الو! الو! ( صدايِ تلفن مدام قطع و وصل شد و بالاخره هم رفت كه رفت).

چند چيز كه نتوانستم بفهمم:

1) آقايِ همسر در حالِ رانندگي بود؛ خوب بهتر بود اگر گوشي را مي‌داد دستِ خانمِ همسر تا خودش صحبت
كند. من كه گفتم با خانمِ همسر كار دارم.
2) آقايِ همسر از كجا مي‌دانست كه خانمِ همسر نمي‌تواند حواسش را در آن لحظه جمع و جور كند؟ شايد مي‌توانست.
3) نكند آقايِ همسر خودش دل‌اش لك زده بود براي مصاحبه و مي‌خواست به‌جايِ خانم، با او مصاحبه كنند؟ شايد برايِ همين هم بود كه نخ مي‌داد؛ من هم كارگرم و يك بار هم با راديو فلان مصاحبه داشته‌ام و...
به هر روي، اين نخستين بار نيست كه خيلي چيزها را نمي‌فهمم؛ آخرين بار هم نخواهد بود.