j2.jpg

اوایل فعالیت ام در جنبش زنان شاهد بودم که برخی (عمدتا وارثان گذشته ای که فعالیت شان را با احزاب سیاسی شروع کرده بودند یا کسانی که نزدیکی
بیشتری با جناح های حاکمیت داشتند ) دائما با تذکرات «آیین نامه ای» خود، از سوء استفاده های «دشمنان» می گفتند و اینکه باید ما در جنبش زنان با یک منزه طلبی از پیش اندیشیده، خودمان را از کلیه احزاب و گروه ها و گفتگو ها و مکان ها و فرصت های سیاسی دور نگه می داشتیم. در واقع از نخستین روزهایی که پایم به فعالیت های زنان باز شد، با این بحث هشدار دهنده و آمرانه، آشنا شدم. زمانی هم که می خواستیم ان جی اوی زنان تاسیس کنیم برخی بودند که مرتب درس غیرسیاسی بودن خود را تمرین می کردند. با این حال اما هیچ گاه نتوانستیم تعریفی روشن از غیر سیاسی بودن ارائه دهیم و در عین حال هیچ گاه نپذیرفتیم که فضای سیاسی، پهنه ای است واقعی و انکار ناپذیر که چه بخواهیم و یا نخواهیم، در آن به سر می بریم و اصلا چطور می توان از تفاوت قدرت و نقد سلسله مراتب صحبت کرد و آن را غیرسیاسی دانست؟

سیاست به معنای فعالیت سیاسی برای کسب قدرت، امری جداست که در احزاب اتفاق می افتد و مسلما فعالیت احزاب و رقابت دمکراتیک آنها به نفع کل جامعه است اما سیاست به معنای تفاوت و نابرابری امکانات و قدرت در میان: اقشار مختلف مردم، بین دو جنس، بین گروه های مذهبی، مسلکی، اقوام مختلف و... گریبانگیر زندگی روزمره ی همه ی ماست.

زمانی که برای اولین بار این احساس برایم رنج آور ( گر چه قابل تامل) بود، روزهای پس از تجمع 22 خرداد 84 بود. روزهایی که حرفی از زندان و خشونت نبود و برگزاری موفقیت آمیز تجمعی (مقابل دانشگاه تهران) که با استقبال جمعیت بسیار زیادی روبرو شده بود. حال نشسته بودیم تا تجمع مان را نقد و بررسی کنیم و اولین نقدها بود که می گفت: منتقدان تجمع می گویند چرا از فرصت سیاسی انتخابات ریاست جمهوری بهره گرفتید تا راه را بر «سوءاستفاده» کنندگانی که به دنبال قدرت هستند باز کنید!!

دسته دیگر از منتقدان به «سوءاستفاده» سلطنت طلب ها از تجمع ما تاکید داشتند گویا دل مشروطه خواهان را هم شاد کرده بودیم چرا که آنها توانسته بودند شعارهای دفاع از حقوق زنان را در تجمع ما سر دهند، از طرف دیگر دل کسانی را هم که می خواستند انتخابات برگزار شود شاد کرده بودیم چرا که این حرکت به معنای تایید و بازارگرمی انتخابات ریاست جمهوری ارزیابی شده بود!! در تناقض بین این دو دلشادی اما با تعجب می دیدم که همه منتقدان، خود برآمده از گروه های سیاسی هستند.

سال بعد (1385) در بزرگداشت روز همبستگی مان (22 خرداد) که فرصت سیاسی انتخابات وجود نداشت، طبق نظر همان منتقدان، نباید حتا به فکر برگزاری تجمع می افتادیم چرا که بدون مهیا بودن «فرصت سیاسی»، چه امیدی داشتیم که خشونت نبینیم؟ با این حال استقلال مان را از دست ندادیم و باز هم تجمع برگزار کردیم. اما به خشونت کشیده شد و 70 نفر دستگیر شدند. یارانی که این بار در کنارمان بودند دانشجویانی بودند که اغلب دستگیرشدگان را شامل می شدند. به یاد دارم که چگونه برخی از دوستان می گفتند اینها دانشجویان مقاوم هستند و از پس اش برمی آیند. و آن موقع من و دوستانی که معتقد به برگزاری تجمع 22 خرداد در میدان هفت تیر بودیم آماج انتقاد کسانی واقع شدیم که خودشان مخالف برگزاری این تجمع بودند. آن ها می گفتند گروه های سیاسی از شما سوء استفاده کرده اند!؟ و از سوء استفاده دفتر تحکیم وحدت می گفتند و جالب آن بود که برخی از این منتقدان نزدیک ترین نیروهای سیاسی به دفتر تحکیم وحدت بودند اما گویا دل شان نمی خواست ما با گروه های دانشجویی رابطه داشته باشیم. برای من و دوستانم که در آن زمان بر اثر بارش بلایا، رمقی باقی نمانده بود که از دوستان دانشجوی مان دفاع کنیم دردناک بود به ویژه شنیدن این جملات، زمانی که علی اکبر موسوی خوئینی، که صداقت اش در دفاع از حقوق زنان به همگان ثابت شده بود را همچنان در بند می دیدیم.

این قصه سر دراز دارد
قصه «سوء استفاده» از پتانسیل اجتماعی و حق خواهانه زنان، قصه ای قدیمی است. قصه ی توهمی است که نسل به نسل و سینه به سینه به ما ارث رسیده. قصه ای که در سال های اخیر حتا نقل هر جلسه "بازجویی" هم شده است. سایه سنگین گفتمان «سو استفاده» آن قدر در ذهنیت جامعه نهادی شده که بعضی از زنان فعال اجتماعی را درگیر شک و توهم کرده تا جایی که از وحشت لکه دار نشدن، دست به قلم می برند و از این و آن تبری می جویند!!
جالب این جاست که زنان در این گفتمان «سوء استفاده» همواره ابژه سوء استفاده هستند و نه سوژه آن. یعنی چه زنان در جنبش های کلان دموکراسی خواهی همدوش مردان شرکت کنند (عده ای می گویند مردان از آن ها سوء استفاده کرده اند) و چه مردان به جنبش زنان روی بیاورند و مثلا پیام حمایتی بفرستند باز هم این زنان هستند که مورد سوء استفاده قرار گرفته اند!! یعنی زنان در هر موقعیتی باشند انگار زندگی شان با سوء استفاده گره خورده است و هیچ عاملیتی برای خود آنان قائل نیستند.

آری، این قصه سر دراز دارد و تلاش برای نهادی کردن این باور که سواستفاده از زنان امری تاریخی، بدیهی و ذاتی است همواره تولید و بازتولیده شده است: از « سو استفاده» روشنفکران تجددخواه عصر مشروطیت گرفته ( که از نیروی زنان برای پیروزی انقلاب مشروطیت یاری گرفتند و بعد از پیروزی، آنان را از حق رای محروم کردند) تا سوء استفاده ی احزاب ایدئولوژیک چپگرا (چپ مارکسیستی و مذهبی) از آرمانخواهی زنان ( که از عدالت خواهی زنان برای جنگ مسلحانه بهره بردند ولی پس از پیروزی در سال 57 آنان را برای کسب ابتدایی ترین حق شهروندی شان ــ آزادی پوشش ــ تنها گذاشتند)؛ و بالاخره سوء استفاده روحانیون از زنان برای کسب قدرت که پس از گرفتن قدرت، زنان را حتا از حقوق اولیه ی پیش از انقلاب هم محروم کردند.
بدین ترتیب می بینیم که در حوادث عمده و سرپل های تاریخ معاصر، گویی توطئه ای نظام مند و از پیش طراحی شده برای سوء استفاد از نیروی حق طلبانه زنان ایرانی، وجود داشته و هم چنان عمل می کند. این نگرش مالیخولیایی تصور می کند زن حق طلب ایرانی موجودی کم شعور و زائده مدیریت مردان است و هر وقت آقایان لازم بدانند از این موجود صغیر و فاقد استقلال رای، می شود سوء استفاده کرد!؟

ولی این چنین نیست یعنی این توهم توطئه اگر در عرصه «گفتمان قدرت» و سیاست ایران ممکن است معنا و کاربرد داشته باشد در عرصه ی نقش آفرینی و هویت زنان ایرانی (و خواسته های روشن و حداقلی آنان)، بلاموضوع است. و اگر از سوی حکومت گران یا مخالفان ایدئولوژیک حکومت، در مورد زنان مطرح می شود با انگیزه ی محدود کردن و به زیر نفوذ در آوردن جنبش زنان است.

سه برش تاریخی
زنان حق طلب ایرانی در عصر مشروطیت برای آزادی همگانی از سلطه ی استبداد و برای ایجاد پارلمان، تفکیک قوا، به رسمیت شناخته شدن حق شهروندان در مقابل پادشاه، استقرار قانون، ایجاد دادگستری نوین، تدوین قانون اساسی و جز آن همدوش مردان مبارزه کردند. با پیروزی انقلاب مشروطیت، مردم ایران (چه زن و چه مرد) به بخشی از خواسته هایشان رسیدند اما از آنجا که خود زنان برای به رسمیت شناختن حقوق مشخص و خاص خودشان در کنار مبارزات همگانی، به طور مستقل تلاش نکرده بودند، نظام پدرسالار دست به کار شد و آنان را از حق رای محروم ساخت. ولی چه باک که از فردای تصویب قانون اساسی و تقلیل جایگاه زنان به صغار و مجانین، تلاش زن ایرانی تا هم اکنون ادامه یافته است. در کجای این روند پرفراز و نشیب از زنان سوء استفاده شده است؟ این واقعه آیا باید به عنوان «سوء استفاده» تعبیر شود؟ یا به دلیل آن بود که زنان خود نتوانسته بودند حقوق مستقل خود را در تعاریف رایج از دموکراسی، پارلمان، حقوق انسان ها، و حق شهروندی بگنجانند؟ آیا مخالفت نیروهای واپس گرا و تقلیل جایگاه زنان در قانون اساسی تازه تاسیس یافته به «سوء استفاده» تعبیر می شود یا به کم تجربگی و عدم دوراندیشی زنان آن دوره از منافع شان (همانند بخشی از زنان این دوره که هنوز رهایی خود را با کلان روایت ها و ناکجاآبادهای مردانه گره می زنند).

مقطع تاریخی دیگر، حضور به نسبت گسترده ی زنان و دختران دانشجو در سازمان های چریکی و جنگ مسلحانه در سال های دهه ی 40 و 50 خورشیدی است. در روند جنگ مسلحانه ی انقلابیون ایدئولوژیک با حکومت محمدرضاشاه شماری از زنان و دختران به کام مرگ رفتند. تعداد بسیاری از آن ها به زندان، یا برخی شان در حین جنگ مسلحانه جان خود را از دست دادند. نگرش ایدئولوژیک و توطئه بین در این مورد هم دست به دامان تئوری «سوء استفاده» می شود و مرگ دلخراش دختران چریک یا زندانی شدن آن ها را به پای سوء استفاده ی سازمان های مسلح و زیرزمینی می اندازد. درحالی که به زعم من قضیه خیلی ساده و روشن است: جو غالب بر دانشگاه ها، جو خشونت و غلبه تئوری جنگ مسلحانه و تقدیس تفنگ بوده است و در نتیجه بسیاری از دخترها هم مانند پسران تحت تاثیر جو حاکم به عرصه ی درگیری های ایدئولوژیک، خشن و انتحاری روی آوردند. در چنین فضایی زنان چریک مسلک نیز به جای کوشش بی وقفه برای آگاه کردن مردم از حقوق و جایگاه فرودست زن ایرانی، به جای انتخاب راهی طولانی و آرام برای فرهنگ سازی جهت ارتقای فکری و فرهنگی میلیون ها زن هموطن شان، آرمانی دیگر در سرداشتند با راهی کوتاه تر شاید: کشته می شویم تا آن ها زنده نمانند.

آنان اسطوره های آرمانخواه و پاک باخته بودند و به راحتی جان بی آلایش خود را از دست دادند یعنی در یک ساختار بسته ی ایدئولوژیک و سازمانی ــ و برای کسب قدرت دولتی ــ کشته شدند (پس مطالبات و آرمانهای بلند پروازانه آنها با خواسته های حداقلی جنبش مستقل زنان پیوند و ارتباطی پیدا نمیکند) اما میراث عمل خشونت بارشان تا هم اکنون نیز بر زندگی ما زنان سایه افکنده است. چون جنگ مسلحانه و گسترش خشونت میوه ای جز خشونت و خون ریزی در پی ندارد.(و همه میدانیم که زنان در فضای خشونت بار، همواره بیشترین ضرر و زیان را دیده اند) از آنان «سوء استفاده» نشد بلکه قضیه خیلی واضح است: آن ها به دنبال حقوق خودشان (زنان) نبودند بلکه به «جاودانگی» باور داشتند و فدایی خلق شدن را برگزیده بودند و سعادت خود را در سرنگونی قهر آمیز حکومتها می دیدند. آن ها متواضعانه از خود و از حق «کم ارزش» خود (به عنوان یک زن) گذر کرده بودند و می خواستند به دریای پهناور کلان روایت ها، اسطوره ها، و به اقیانوس بزرگ ایدئولوژی های رهایی بخش (آرمان شهر) دست یابند. و شاید قصد آن نداشتند و یا تصور نمی کردند که جنگ مسلحانه می تواند ارزش های خشونت و مرگ طلبی را در فرهنگ جامعه نهادینه سازد.

همین معادله در ارتباط با زنان و دخترانی که جو زده شده بودند و بدون مطالعه ی آراء روحانیون ایران، رهایی خود را در سال های بعد از پیروزی انقلاب اسلامی جستجو می کردند، صادق است. به زعم من هیچ یک از این سه گروه زنان که مثال آوردم، گول نخورده اند و مورد سوء استفاده قرار نگرفته اند. آن ها یا راه شان را در آن مقطع تاریخی آگاهانه برگزیده بودند یا به هر ترتیب انتخاب کردند که به تاثیرات درازمدت تصمیم ها و شعارهایشان بر ذهنیت جامعه ــ به ویژه بر نسل جوان ــ بی توجه باشند و احساس مسئولیت نکنند.

چرا باید تن بسپاریم؟
حال پرسش من این است که چرا ما باید به نظرات برخی بازماندگان دوران احزاب سیاسی که با نگاه ایدئولوپک شان گفتمان «سوء استفاده» را حتا در این دوره بر پیکر جنبش زنان تحمیل می کنند، تن دهیم؟ چرا باید بپذیریم که حتا زمانی که استقلال مان و مطالباتمان کاملا روشن است، فرستادن پیام همبستگی از سوی اسطوره مقاومت برخی از دانشجویان (که چه ما خوشمان بیاید یا نیاید اکبر گنجی برای دانشجویان اسطوره است) پایه های استقلال جنبش زنان را به لرزه در بیاورد. آیا جنبش زنان هم چیزی به نام « امنیت ملی» دارد که با فرستادن یک پیام حمایتی به خطر می افتد؟ چرا باید در دام بازجویان خود بیفتیم. این شغل آنان است که از ما متوهمانی بسازند که به سایه خود نیز شک کنیم و حال چرا باید نگران پرونده ای باشیم که برای مان می سازند، پرونده ای که چه بخواهیم یا نخواهیم با اولین گامی که به منظور دفاع از حق مان به خیابان های این شهر نهادیم در پی ساختن آن بودند. آیا مطالباتمان برای خودمان آنقدر روشن نیست که به آنها بگوییم هر مرد و زنی که به جنبش زنان علاقمند باشد می تواند و حق دارد که از آن دفاع کند و پیام همبستگی بفرستد.
چرا می ترسیم که از ما سوء استفاده شود؟ چرا نمی گوییم استفاده. و چه اصراری داریم که پیشوند سوء را بر آن بچسبانیم. در 22 خرداد 84 و 85 اولین گروه های حامی ما جنبش دانشجویی و تحکیم وحدت بودند. آنها اگر نه بیشتر که به اندازه ما هزینه دادند. آنها هم مانند ما بازجویی شدند. اگر ما برای جنبش زنان 4 روز و 10 روز به زندان افتادیم، آنها برای هر حرکت دموکراسی خواهانه ای که از برکت آن امروز می توانیم چنین متمدنانه از خود در مقابل بازجوهای مان دفاع کنیم، هزینه های گزافی پرداخته اند. چرا آنها نگویند که ما از آنها سوء استفاده می کنیم. آنها که هم هزینه بودن در کنار ما را پرداخت کرده اند و هم هزینه گسترش خواسته های ما را. و ما مدعیان دفاع از حقوق برابر، چه در قبالش پرداخته ایم؟

منصفانه قضاوت کنیم. اگر در فضای این سال ها، مقاومت دانشجویان و دموکراسی خواهان نبود، آیا امروز ما می توانستیم قدم از قدم برداریم یا مثل سال های گذشته باید به دنبال سایه هایی بودیم که می خواهند طنابی را در ظلمات به دور گردن مان بیاندازند. جبش زنان باید در مطالباتش مستقل باشد نه در حامیانش. جنبش های اجتماعی اکنون جز حمایت از یکدیگر چه پناه و پشتوانه ای دارند. پیام اکبر گنجی می تواند نشانی از یک حمایت قلبی و صمیمانه باشد و سنبلی از یک همبستگی. اتفاقا باید به کسانی خرده گرفت که در حمایت و دفاع از تلاش زنان و خواهران هموطن شان، پیام نمی فرستند. بسیاری از کنشگران جنبش زنان (به خصوص فعالان شجاع کمپین یک میلیون امضاء) از جنبش دانشجویی برخواسته اند. حداقل چیزی که جنبش های اجتماعی را در ایران به هم پیوند می زند، خواست های مدنی و حق طلبانه است. در سایه همین خواست است که جنبش دانشجویی به جنبش زنان می پیوندد.
روزهای کوتاه در بند 209 اوین، مرور می کردیم که تا چه حد فضا تغییر کرده است. بی شک یکی از دلایل تغییر فضای زندان، نتیجه پایداری گروه ها و افراد مقاومی است که هزینه های گزافی برای آن پرداخت کرده اند. و سلولی که در آن بودم دیگر برای من یادآور شکنجه هایی که هم نسلان من در سالهای گذشته پرداخت کرده بودند نبود.

احساس من این است که بحث « سوء استفاده» یا از گروه هایی برمی خیزد که خود صرفا از دیدگاه ایدئولوژیک احزاب سیاسی به خواست های مدنی زنان می نگرند و از زاویه کاملا سیاسی در پی منافع خود هستند و یا از سوی کسانی نشات می گیرد که به توانایی جنبش زنان باور ندارند. اگر ما خودمان اتکا به نفس داشته باشیم از حمایت ها و اتحادها نمی هراسیم بلکه سعی در گسترش آن داریم چرا که مطالباتمان را آنقدر روشن می دانیم که از آن ها منحرف نشویم و اگر انحراف اینگونه پدید آید حتما ضعف در خواسته های ما و خود ما بوده. اتفاقا نقطه ضعف ما همین احساس ناامنی در اتحاد با دیگر جنبش هاست و اگر بر آن فایق نیاییم باید منتظر دشمنان و مخالفان خود باشیم. چرا که در صحنه مبارزه ی پیش روی مان، به تنهایی راه به جایی نخواهیم برد. در پرتو تاثیراتمان بر جنبش های دیگر و فرصت های سیاسی بر آمده از حرکت های اجتماعی است که می توانیم راهمان را ادامه دهیم و گرنه رنجور و منزوی خواهیم شد.

در این میان ما انگار آماده ایم تا گناه مسئولان حکومتی که با ما غیر قانونی برخورد می کنند را بر دوش یکدیگر اندازیم. مثلا برای چه باید خواست آزادی بیان، خواست نامعقولی برای جنبش زنان باشد؟ ما بدون داشتن آزادی بیان چگونه می خواهیم مطالباتمان را عمومی کنیم. همین خواست هاست که نقطه اتصال ما با جنبش دانشجویی است. نفعی که جنبش های مختلف اجتماعی در اتحاد و همبستگی به دست می آورند نفعی است که نهایتا به رشد جامعه مدنی کمک می کند و توان جذب نیرو را در نهادهای جامعه مدنی بالا می برد. چرا که هر کدام از جنبش ها، متناسب با ظرفیت خود، توان جذب مقدار معینی از نیروهای اجتماعی را داراست و بی شک اتحاد آن ها هم هزینه ها را سر شکن می کند و هم قدرت و تحرک اجتماعی آنها را بالا می برد.

در این جاست که نقش گروه های واسط در جنبش ها اهمیت می یابد. نقشی که تا کنون جدی نگرفته ایم. در کشاکش این نقدها و برحذر داشتن ها از ارتباطات گسترده میان جنبش های اجتماعی، این واسطه ها هستند که باید فعالانه در رفع سوء تفاهم ها بکوشند و در گسترش رابطه و ساخت شبکه های بیرون جنبشی بکوشند.


elnaz-ansari.jpg

ما يك زن نيستيم؛ ما همه زنانيم

تجسم جهاني بي زندان، جهاني كه سهم همه از خيابان هاي زمين يك اندازه است؛ تجسم كتاب قانوني كه جنسیت در آن تبصره نيست ؛ تجسم جهاني ديگر بي صداي بمب ؛بي ضربه باتوم، بي كودك گرسنه، خالي از زن كتك خورده ... تصوير جهان سبزي كه تبر با دست و درخت بيگانه است و گرسنگي در تاريخ كز كرده... تجسم دنيايي كه برابري شرط بقاست در آيين هر قبيله و هر انسان آيينه اي است در برابر ديگري تا تكثير شود برابري ... . تصوير خود و فرزندانمان را خواب ديده بوده بوديم خواب ديده بوديم سال ها و خواب خوش بود حتي در ميان ديوارهاي تازه رنگ خورده ي اوين. برابري روياي همه ما بود كه اتهامي شد آنچنان بي عدل .... آه اگر اين قوانين كمي عادل بودند.

33 زن در همسايگي هم خوانديم. زمان همسايگي كمتر از آن بود كه حالا برايش ترانه بسازيم. اگر قرار بود همه قرار در همسايگي هم بگيريم دست كم اوين لازم داشتيم. پس اول كار بگويم ما 33 نفر نيستيم؛ ما همه زن هاييم و از همه زنان تنها 33 تايمان از سر اتفاق همسايه شديم. همسايگي كوتاهي كه سرنوشت جنبش زنان ايران دستخوش تغيير كرد و سرود همبستگي را نه از زبان كه از دل به حنجره ها راند.

از ميان هزاران خواب زده برابري و رهايي 33 تامان همراه شديم و از پيچ پرخاطره اوين گذشتيم. كنار هم مانديم؛ خوانديم؛ نگران شديم تنهايي شهلا را در سلول انفرادي اش. سر دردهاي پروين را درد كشيديم؛ تشنج هاي مهناز را نعره شديم، تاريك شديم در پشت چشم بندها ... هر چه بود زندان بود و به قاعده ي بازي كه برابري و آزادي را به برد و باخت مي گذارند، بازيگران نيكي بوديم.

گفتني اگر چيزكي باشد از آن چند روز گفته اند اما آنچه هوشياري بود و مستي آزادي ؛ صداهايي بود كه حالا از هر سرود و ترانه اي مرا خوش تر است. گنجينه بي بديل من اينك يك نوار كاست است پر از صداي دوستاني كه در آخرين روز پشت ديوار اوين ايستاديم. دوست عزيزي كه نام اش را يكي از برادران اوين "آقاي اعتماد" گذاشت از هر رها شده اي اين سئوال را پرسيد: ‹ اولين جمله اي كه به ذهن ات مي رسد بگو› . يكي دو نفر از دستمان در رفت. سه يار ديگرمان ( ژيلا بني يعقوب،شادي صدر و محبوبه عباسقلي زاده) هم كه در آن شادي و اضطراب نبودند. باقي هم كه پيش از ما ريه پر كرده بودند در هواي رهايي.

و فردا روز ديگري است

نوشين است كه كنارم نشسته در پيكان سفيد رنگي كه در سرماي اوين شيشه هايش يخ زده. از بازداشتگاه وزرا تا همين لحظه آزادي هربار هم را ديده ايم ياد سيگارهاي عزيزي افتاديم كه توي كوله پشتي من بي كس و بي كار مانده اند. نوشين با همان خنده هاي اندك اما دوست داشتني اش با همان ايمان و آرامش مسري اش. سيگارها را تقسيم مي كنم با فندك ها. دلم مي خواهد همانجا بگويم كه چقدر دوست اش دارم و چه غنيمتي است براي ما. مي خواهم بگويم كه نسل پنجمي جنبشي هستم كه مادرانگي آن در رگ هاي اوست. حالا صدايش مي پيچد در گوشم در ميان همهمه ي بوسه ها و آغوش ها در جوابي كه مي خواست اولين جمله را از زبان نوشين احمدي خراساني بپرسد: ‹ خوشحالم و 8 مارس را تبريك مي گم. اميدوارم تجمع فردا هم خوب برگزار شود› چه كسي مي دانست تجمع 8 مارس بار ديگر به ضربه هاي باتوم نواخته خواهد شد؟

حالا صداي پروين اردلان است. صداي پروين سرشاري يقين است و باور. انگار قرار نيست اسم اين دو از هم دور باشد. پروين و نوشين اولين فمنيست هايي بودند كه شناختم. اين چند روز هر بار كه ديدم اش چشمان اش خود درد بود. با اينهمه به روي مبارك نمي آورد و هربار تلاشي براي رهايي دوستان بيمار مي كرديم آنچنان خودش را قاطي ديگران مي كرد كه انگار بيماري ربطي به او ندارد. پاسخ پروين نزديك هماني است كه نوشين گفت"‹ الان بامداد 8 مارس است و من اين روز را تبريك مي گويم. اميدوار تجمع هم خوب برگزار شود. اينجا هم در مجموع خيلي سخت نبود شاید چون با هم بودیم؛ هرچند بازداشت ما غير قانوني بود. متاسفم كه همه آزاد نشدند.› گفتني ها كم نيست با اينهمه پروين مي گويد كه حالا بهتر است ادامه ندهد.

آسيه اميني را چند وقتي است كه مي شناسم. مجال گفت و گو بيش از حرف هاي مربوط به كار نبود. هر چند كار كردن با او براي من سخت بود اما حاضرم تا آخر عمرم همبند او باشم. تمام مدت نگران دوستانش بود. لحظه آزادي هم اين تنها حرفي بود كه زد: ‹ نگران محبوبه و ژيلا و شادي هستم. همين.› او همچنان نگراني اش را دارد. آزادي ژيلا هم باري از دوشش كم نكرده است. او در وبلاگ اش نوشت كه بدون شادي و محبوبه امسال عيد ندارد.

فمنيست هاي رقاص

همه صداهاي اين نوار آشناست. همه را مي شناسم. اما حالا اين صداي غريبه است كه خودش را جا داده در ميان هم آوازهاي آشنا. شايد يكي از بازجوها بوده. همه را مي شناسد. مي گويد: ‹ به شما كه خوش مي گذشت؛ تمام مدتي كه اينجا بوديد زديد و رقصيديد›. يك لحظه همه بچه ها را مجسم مي كنم كه دارند توي سلول ها مي رقصند و دلم مي خواهد غش غش بخندم. حالا محبوبه حسين زاده با آن لحن حاضر جواب بامزه و آن منطق فوق حقوق بشري اش به آقاي غريبه مي گويد: ‹ واقعا كه خوش گذشت! مخصوصا كه به خاطر هر چيز كوچكي ساعت ها به در مي زديم. با آن غذاهاي خوشمزه تان... صداي ديگري ادامه مي دهد: الان هم دو روزه غذا نخورديم. البته «اعتصاب غذا» نكرديم ها! ›

آقاي غريبه شاكي شده و سعي مي كند جسارت ما را در خنده هاي ساختگي اش كم رنگ كند:‹ حالا يه كاري مي كند من بگم چطور مي زديد و مي رقصيديد. الان همه تون مي ريد مصاحبه مي كنيد و مي گيد ما مبارزه كرديم. بزاريد بگم كه مبارزه شما فقط رقصيدن بود›. مي خواهيم سرود بخوانيم كه لبخند تصنعي آقا مي رود رد كارش:‹نخونيد. برتون مي گردونم بالا. بريد فردا تو خيابون بخونيد›. يعني نمي دانست كه فردا زير ضرب باتوم كسي آواز زن نخواهد خواند؟

اشك ها و لبخندها

اين صداي زارا ست. شاد و زنده. امجديان از آن آدم هايي است كه وجودشان در زندان طلا است. گاهي فكر مي كني همه دنيا با همه مصبيت هايش در چشم زارا فقط يك كمدي است: " خيلي خوش گذشت. فكر مي كنم دوباره برگرديم"
مهناز صاحب عجيب ترين حنجره دنياست. انگار بغض قرن ها را در گلو دارد. براي اولين بار در ماشيني ديدم اش كه ما را به "وزرا" مي برد. مهناز يكي از بچه هايي بود كه با هر ترمز استخوان هايمان روي هم ترق ترق مي كرد. همه نگران سلامتي اش بوديم و لحظه آخر به خاطر يك sms زود هنگام آزادي اش داشت عقب مي افتاد. حالا هم اولين جمله آزادي اش اين است: ‹ الان نه! به اندازه كافي حالم را گرفتن. همين الان داشتن برم مي گردوندن›.

‹من خيلي خوشحالم كه آزاد شديم و واقعا اين برخورد با فعالان جنبش زنان اصلا درست نبود . در هر صورت همه بايد هزينه بدهيم ولي اين برخوردهاي خشونت آميز و خشونت طلبانه در واكنش به حركت هاي مسالمت آميز اصلا درست نيست و اميدوارم كه دوستان امنيتي ما تحمل بيشتري داشته باشند .› اين جمله را چه كسي بهتر از سوسن طهماسبي مي تواند ادا كند؟ سوسن با ان شور زندگي و با آن سرزندگي خاص خودش همراه ما مي شود بعد از رهايي براي استقبال از پدر و مادرش كه نديده مي شود حدس زد كه پيرند و حتما نگران دختري كه دور از آنها در سرزمين مادري اش به زندان مي رود.

آشنايان ديرين اوين

صداي رضوان مقدم تازه پيچبده توي نوار كه شادمانه مي گويد:‹ خيلي خوشحالم؛ از اين همبستگي بچه ها خيلي خوشحالم› كه ولوله به پا مي شود. نام شهلا توي دهن ها مي پيچد. شهلا انتصاري را از روز اول كسي نديد و تنها دل به صداي محكم اش خوش كرديم در آن چند روز. يكي از دو خواهرش دو روز هم سلول ما بود و چه نگران خواهر بزرگ تر. هر بار كه به هر دليل در آهني گشوده مي شد مي رفت سراغ خواهرش را بگيرد از زندانبان. تاكيد مي كرد كه فشار خون شهلا بالاست و اصلا مگر فرقي هم داشت براي زندانبان؟

فاطمه گوارايي هم از آنهايي بود كه نمي شد پيشش گلايه اي از زندان كرد. وقتي بداني كسي كنار توست كه زندان اوين را در سال هاي سياه دهه 60 ديده عاقلانه اين است كه لب به گله باز نكني . در اين چند روز لب تر نكردم در سلولي كه سقف و ديوار مشتركمان بود و البته به نگاه هاي مهربان اش بر صورت ناهيد كشاورز هم حسادت كردم. وقتي از سر دردهاي او به قاضي حداد گقتم گفت كه 10 سال است گوارايي را مي شناسد و حال گوارايي بهتر از ماست كه بين 33 نفرمان دو نفر مبتلا به ام اس داريم و باقي هم مشكل رواني و اعصاب دارند! گوارايي هم پشت ديوارها مي گويد:‹ تجربه ي خيلي خوبي بود. بعد از سالها زندان واقعا دلم تنگ شده بود. مي خواستم ببينم اين 209 اصلا چه جور جايي است›.

تا صحبت هاي اين آشناي اوين تمام شود شهلا هم از آغوش هايي كه مهربانانه له اش مي كرد خلاص شده و با آن تجربه و خونسردي ذاتي اش مي گويد:‹ من فكر نمي كنم اصلا لزومي داشت كه يك چنين برخوردي بكنند. براي اينكه اصلا اتفاقي نيافتاده بود. اين يك همدلي و همبستگي زنانه بود كه ناشي از روحيه مسالمت جوبانه زنان مي شد. اينكه ديگر نيازي به اينهمه اعمال خشونت نداشت ›. انتصاري در همان "وزرا" روحيه مبارز و صلح طلب اش را نشان داد. در كمتر از دو ساعت همه چيز را عوض كرد. فريادهاي اوليه مسئول بازداشتگاه فرو نشست و ماموران و پليس زن به جمع ما آمدند تا در باره كمپين 1 ميليون امضا بشنوند. اگر يك شب آنجا مي مانديم حتما كارگاه آموزشي هم برگزار مي شد. رابطه شهلا تا جايي پيش رفت كه زندان بان را به اسم صدا مي كرد و خانم هم مي گفت: بله عزيزم! بيچاره مسئولين اين بازداشتگاه تا به حال همچين زنان هايي نديده بودند و همين شد كه در حالي كه قربان صدقه مان مي رفتند اجازه مي دادند چاي دم كنيم. احتمالا اگر مبارزان عزيز كمي در شستن توالت تعلل مي كردند خود رئيس بازداشتگاه توالت ها را هم مي شست.

آخرين صدا مال زني است كه ملاحت و زيبايي موهاي نقره اي اش هوش از سر مي برد. باور نمي كردم مينو مرتاضي لنگرودي تا اين حد شوخ و شاد باشد. صدايش را بارها در مصاحبه هاي رسمي شنيده بودم و اصلا نمي توانستم با صدايي كه در زندان مي شنيدم و بعد شليك خنده هم سلولي هايش را به هوا مي فرستاد تطبيق دهم. حالا هم دارد مصاحبه مي كند و همان مرضيه مرتاضي رسمي است: ‹ به هر حال براي ساخت جامعه مدني اين كمترين هزينه هايي است كه مي توانيم بپردازيم. در واقع در همين برخوردهاست كه حاكميت هم ياد مي گيرد رفتار خود را اصلاح كند. حاكميت بايد بداند كه قصد ما ساختن جامعه اي است كه در آن زور و ستم نباشد و بتوانيم با گفت و گو در كنار هم زندگي كنيم. › نمي دانم اگر مي دانست قرار است چند ساعت بعد در ميدان بهارستان باتوم باران شود باز با چنين قاطعيتي از لزوم گفت و گو حرف مي زد يا نه؟ به هر حال وجود او هم گوهري بود در زندان و بيرون از آن هم هست. با تمام نقدها كنار ما ماندند و با ما خواندند به رسم دلدادگي به رهايي.

نمي دانم صداي ناهيد كشاورز چرا نيست در اين نوار گران قيمتم. ناهيد هم سلول ديگرم بود و چه استوار و قاطع. ديگران هم بودند. ياران هميشه كه آمده بودند به استقبال. صداي ناهيد جعفري هم نبود با دهان پر خون و پاهاي كبوداش. عده اي هم پيش از ما رفته بودند و رهايي شان را شكر كرده بوديم. سه نفر هم ماندند يكي ژيلا كه آزاد شد و ديگري محبوبه و شادي كه بعدتر آزاد شدند.

هر چه بود اين شرح يك نوار است. شرح صداهايي كه آزادي و برابري در آن موج مي زند چه در زندان و چه بيرون از آن. صداي ما را هيچ ديواري تاب نمي آورد به سد كردن. ديوارها به زودي مي فهمند كه ما بسياريم و برابري حق ماست!


در پي درج مطلبي در مورد مراسم بزرگداشت 8 مارس در دفتر ادوار تحکيم در روزآنلاين، ذکر نکاتي را ضروري دانستم، که در ذيل تقديم مي کنم.

مراسم بزرگداشت روز جهاني زن، 8 مارس، روز 17 اسفندما ه براي نخستين بار در دفتر ادوار تحکيم وحدت و با همکاري کميسيون زنان دفتر تحکيم وحدت (يک حزب و يک نهاد دانشجوئي) برگزار شد. اين مراسم در شرايطي تدارک ديده شد که تني چند از فعالين زن مدعو تحت فشارهاي امنيتي قادر به حضور در مراسم نشدند، با اين وجود ايده ي برگزاري مراسم در هماهنگي با فعالين جنبش زنان برنامه ريزي شده بود و هدفش حمايت از بازداشت شدگان تجمع مقابل دادگاه انقلاب بود. از طيف وسيعي از فعالين زن دعوت شده بود که در مراسم حضور به هم رسانند. اين مراسم در حالي برگزار شد که سخنرانان اصلي آن سه تن از نام آوران جنبش زنان محسوب ميشدند. دکتر شهلا اعزازي، دکتر فاطمه صادقي و خانم نسرين ستوده مباحث اصلي را مطرح کردند و ساير مهمانان در حواشي موضوع زن به ابراز نظر پرداختند.

روز سه شنبه 22 اسفندماه در نشريه الکترونيکي روز آنلاين، مطلبي با عنوان «بيا لطفي بکن بانو.» درج شده بود که در بند آخر آن بي توجه به نکات مثبت و قابل تقدير مراسم مذکور 8 مارس، چهره اکبر گنجي به عنوان پدرخوانده تصوير شده بود و کل مراسم گوئي دامي بوده که فعالين زن و دانشجو را بدانجا بکشد تا از آنها برسم سنت بيعت رهبري گرفته شود(!!) و حالا اين «فعال اجتماعي» مجبور شده بيعت با گنجي را نفي کند! در حاليکه گنجي خود نشان داده که از نقادان جدي چنين سنت هايي است. نويسنده مطلب مطولي را در نقد پيام فرح ديبا آورده و در آخر براي شاهد مثال مراسم 17 اسفند را در دفتر ادوار تحکيم يادآور ميشود و از گنجي نام مي برد!! بدون ذره اي احساس مسئوليت از اينکه چنين برنامه هاي مشترک و اينچنين تشريک مساعي چقدر ميتواند پر بار باشد.

اين نکته براي ما به عنوان فعال سياسي اجتماعي محرز است که قصد تغيير قوانين و اقدام براي آن، گرچه مسالمت آميز و صلح جويانه، ولي بالذات فعل سياسي محسوب ميشود و ما به عنوان نيروهاي سياسي تحول خواه و حامي دمکراتيزاسيون خود را ملزم به حمايت از آن ميدانيم؛ و براي من، به عنوان دبير کميسيون زنان تحکيم، اين موضوع که بتوان مشخصا براي روز زن در دفتر يک حزب، با ديدگاه هاي تحول طلبانه و نزديک، مراسمي را برپا داشت که خود ايشان نيز در برگزاري آن مشارکت و همکاري نمايند به خودي خود خجسته بود. چراکه ميتوانستيم پيوند ميمون اين سه جبهه ي فراگير، «زنان»، «دانشجويان» و «احزاب»، را رساتر اعلام کنيم و بشارت همبستگي مان را جشن بگيريم. و به حاکمان فرصت سوز تفرقه افکن همدلي مان را در بزنگاه هاي پر خطر اثبات کنيم.

اين نکته را نبايد از نظر دور داشت که پيوند ميان احزاب، جنبش دانشجوئي و فعالين زنان مستلزم مشارکت همه نيروهاي تحت پوشش آنان علي الخصوص بزرگان و نام آوران آنان است. در طيف نيروهاي سياسي نزديک به تحکيم وحدت، اکبر گنجي از بزرگان و نماد شجاعت و استقامت است. او همانقدر که خاريست به چشم دشمنانش، براي ما به نوعي نماد مقاومت و آزاديخواهي محسوب ميشود. او – به همراه همسرش- بيشترين هجمه ها و فشارها را براي تابوشکني استبداد به جان خريد و حتي به استقبال مرگ رفت تا عرياني پادشاه برملا شود. و چه فرصتي از اين مغتنم تر که در ميدان ترکتازي حاکمان براي فشار و تهديد جنبش زنان، نيروهاي اصلي و گرانقدر سياسي را به بازي بطلبيم تا فشارها بر يک گروه متراکم نشود و حاکميت بداند که با طيف وسيعي از تحول خواهان روبروست و نه گروه هاي متفرق و معدود.

بدين شکل، دو گزينه مفيد فايده مي افتد. اول همان انبساط فضاي تنفس در جو خفقان و تهديد است و ايجاد جبهه ي حمايت و همبستگي؛ دوم اينکه ساير نيروهاي سياسي را ترغيب مي کند که در اين عرصه قدم بگذارند، قلم فرسائي کنند، بيانيه صادر کنند و هر آنچه در توان دارند را انجام بدهند تا هم صداي اعتراض به گوشهاي بيشتري برسد و هم حاکميت در تفرقه افکني درمانده شود.

در يک سال اخير دفتر تحکيم وحدت و سازمان دانش آموختگان (ادوار تحکيم) نهايت اشتياق، تلاش و حرکت را به سوي جنبش زنان و فهم و نزديکي با آن از خود نشان دادند. حضور و پيگيري مجدانه اعضاي تحکيم پيش و بيش از اينکه منتج به نتيجه مطلوب بوده باشد، صرف جلب اعتماد و خلق فضاي مناسب شده است.

چرا دفتر تحکيم وحدت و احزاب پيرامونش خود را براي عدم مفاهمه مناسب با خرده جنبش هاي اجتماعي نقد ميکنند ولي اين خرده جنبش هاي اجتماعي که علي الاصول نسبت نزديکي باجريان دانشجوئي اصيل برقرار ميکند (بطوريکه نيروهايشان بسيار همپوشاني دارند) ذره اي براي پيراستن و آراستن اين رابطه ي مقدر تلاش نمي کنند؟

بسيار عجيب است که در حاليکه ما خود را ملزم به ترميم و بهبود رابطه مان با فعالين جنبش زنان ميدانيم، گوئي آنان تلاشي براي برقراري اين پيوند نمي کنند. و آيا ما کدام حرکت بديلي را از طرف مقابل ديده ايم؟ مابه صراحت مي گوئيم که براي دستيابي به آرمانهايمان به تعامل با آنان نيازمنديم، ولي آيا فعالين جنبش زنان خود را منزه از سياست مي پندارند و عدم ترويج افکارشان را در ميان سياسيون بايد شاهکار فعاليت هايشان محسوب کرد؟!!

بسيار گفته ايم که همبستگي و همراهي در اشتراکات به معني دنباله روي يک طرف و سردمداري ديگري نيست. ناهمدلي، زياده طلبي و تماميت خواهي از هر دو طرف مي تواند چشم انصاف را کور کند و دستاوردهاي درخشان همبستگي را نابود نمايد. به نظر مي رسد در شرايط کنوني مي بايست اتحاد و پشتيباني اصولي را ارج نهاد و ترغيب کرد. شايد نيروهايي در هر دو طرف وجود داشته باشند که خواسته و ناخواسته به جو بي اعتمادي دامن بزنند، اما عدم پاسخگوئي به معناي تأييد آنان نخواهد بود. تنها مي توانيم سر تأسف از مطرود شدن چنين نيروهايي فرود آوريم و به دغدغه هاي مشترکمان با خواهرانمان در جنبش زنان بسنده کنيم و به کياست و درايت آنان دلگرم باشيم.

سایت ادوار نیوز


جنبش زنان در وضعيت فعلي ايران مهمترين نيروي مدني و دموکراسي خواه غيردولتي به شمار مي رود زيرا از يک سو جنبش دانشجويي به عنوان يکي از پايه هاي اصلي اصلاحات، بدليل بالارفتن هزينه فعاليت، ايجاد انشقاق در بدنه اصلي و همچنين شکست اصلاح طلبان در دو بعد حکومتي و توده اي در حال حاضر استراتژي «عدم استراتژي»! را براي بقاي خود برگزيده است و نمي تواند نقش چنداني در تحولات مدني ايفا کند و از سوي ديگر، بدليل نوع ساختار حکومتي و فقدان وجود نيروهاي مدني سازمان يافته غيردولتي، تنها از رهگذر شکافهاي درون حکومتي است که نيروي هاي منفرد و فاقد تشکيلات مي توانند انسجام يافته و حول اين شکافها صف آرايي کنند. (به طور مثال اخراج نيروهاي چپ از مجلس چهارم، موجد خواست دموکراسي، قانون و آزادي در آنها شد و پس از آن افراد و نهادهايي خود را در پس اين نيروها تعريف کرده و در دايره اي که آنها ترسيم کردند قرار گرفتند؛ البته تجربه 8 ساله دولت اصلاحات ميزان آسيب پذيري چنين سوگيريهاي بدون توافق بر سر مباني را نشان داد.

لذا در حال حاضر حفظ جنبش زنان به عنوان يک نيروي مدني غيردولتي در چنين فضايي ضرورت بسيار مي يابد.
اکنون در روز جهاني زن برخي از فعالان اين جنبش به جرم تجمع قانوني در مقابل دادگاه انقلاب در زندان به سر ميبرند. هرچند اين تقارن بسيار تامل برانگيز است اما مويد سرنوشت ساز بودن تصميمات فعالين اين جنبش در روزهاي آتي نيز مي باشد.

اينک دو راه که هريک به نتايج متفاوتي منجر مي شوند فراروي جنبش زنان قرار دارد.يکي مواجهه عريان با حکومت و طرح شعارهايي است که ميزان اصطکاک آنها را با کساني که در 22 خرداد 85 و 8 مارس سال گذشته راهبرد خود را نسبت به جنبش زنان بصورت علني عيان ساختند، افزايش مي دهد.

اولين نتيجه برگزيدن چنين راهي بالارفتن هزينه فعاليت در اين جنبش وپايين آمدن احتمال جذب نيرو توسط آن خواهد بود.

تاريخ چندساله اخير و تجربه جنبش دانشجويي نيز نشان داده است که مواجهه مستقيم يک نيروي مدني نوپا با حکومت، سرنوشتي جز زوال و انفعال نخواهد داشت و حضور در عرصه نحيف جامعه مدني در ايران هرچند ضامن امنيت نيست اما بطور قطع ميزان هزينه ها را کاهش خواهد داد.

البته بصورت طبيعي بسته بودن مجاري مدني، نيروهاي اجتماعي را به سمت عملگرايي سوق مي دهد اما نبايد فراموش کرد که فرياد زدن در شرايط بسته بودن تمامي مجاري اعتراضا غريزي ترين روش است اما براي پيشبرد دموکراسي در کشوري که پس از گذشت صد سال از طرح اين خواسته هنوز گامي به جلو نگذاشته است، تعقل يابد و ضروري است که بر غريزه رجحان يابد.

منظور از اين سخن، دعوت به پذيرش و رسميت بخشيدن به انسداد اين مجاري نيست چرا که تاريخ به سياست نشان داده است که سرکوب اعتراض نه تنها آن را برطرف نمي کند که قدرت و شدت بروزش را چندبرابر مي نمايد اما حال که سياست اين درس را از تاريخ نياموخته، بر ماست که به عنوان نيروهاي خواستار دموکراسي که تجربه يک انقلاب و يک دوره اصلاحات را پشت سر گذارده ايم، خردورزي و دورانديشي را پيشه سازيم و آنها رابر عملگرايي رجحان دهيم.

در واقع راه دوم افزايش توتن جنبش در عرصه مدني است، لذا خويشتن داري در برابر بازداشت فعالين زن و خودداري از طرح هرگونه شعار حساسيت آفرين وپيشه کردن رفتار مدني در روز زن در جامعه اي که حتي جنسيت نيز مي تواند به انقلاب مخملين پيوند داده شود، ضروري است. و نکته ديگر اينکه قبل از روبرو شدن با حکومت بايد براي پرسشهاي زير پاسخي جدي پيدا کرد.

آن هنگام که طرح و فهم اصلي ترين و ابتدايي ترين شعار مدرنيته که همانا برابري زن و مرد در انسانيتشان جرم محسوب مي شود. چگونه مي شود در ايران براي دموکراسي تئوري ساخت و قائل به پيمودن مسيري شد که در اولين گام ان زمينگير شده ايم؟

در جامعه اي که اصلاح طلبان آن نيز دنياي سياستشان را به دو عرصه خودي و غيرخودي تقسيم مي کنند، آيا حکومت اولين هدف اعتراض است؟

آنگاه که سمبل اصلاحات در يک کشور حضور زن در کابينه اش را ريسک مي داند، آيا آنان که مدعي اصلاح طلبي نيستند اولين مخاطبشان جنبش زنان هستند؟

آري مسئله زن اولين مسئله دموکراسي در ايران است که بدون حل کردن آن، محکوم به فرو رفتيم چنانکه تا به امروز رفته ايم.


http://www.advarnews.us/article/4280.aspx



ادوارنیوز:مراسم بزرگداشت 8 مارس روز جهانی زن با همکاری کمیسیون زنان دفتر تحکیم وحدت و سازمان دانش آموختگان ایران با حضور گسترده فعالان سیاسی، روشنفکران ، فعالان دانشجویی و فعالان جنبش زنان عصر امروز در محل سازمان دانش آموختگان ایران برگزار گردید.

به گزارش خبرنگار ادوارنیوز شدت استقبال از این میتینگ به گونه ای بود که بسیاری از مراجعین به محل برگزاری مراسم موفق به ورود به دفتر سازمان ادوار تحکیم نشده و بناچار محل را ترک کردند

مهندس عباس امیر انتظام ، دکتر بابک احمدی، خشایار دیهیمی،دکتر ناظری، دکتر یوسف مولایی، کیوان صمیمی، اعضای کانون نویسندگان ایران از جمله:دکتر فریبرز رییس دانا و علیرضا جباری، اعضای کانون مدافعان حقوق بشر از جمله:دکتر محمد شریف و نسرین ستوده، اعضای ارشد سازمان دانش اموختگان ایران، اعضای شورای مرکزی و تهران دفتر تحکیم وحدت ،اعضای کمیته دانشجویی گزارشگران حقوق بشر، جمعی از وبلاگنویسان و فعالان کارگری از شرکت کنندگان در این برنامه بودند.

اما نکته قابل توجه در این مراسم حضور تعداد زیادی از فعالان از بند آزاد شده زنان از جمله خانمها: آزاده فرقانی،نسرین افضلی، نیلوفر گلکار،پرستو دوکوهکی، زینب پیغمبرزاده،شهلا انتصاری، فریده انتصاری،مریم میرزا، ناهید کشاورز سمیه فرید بود

ادامه بازداشت شادی صدر،ژیلا بنی یعقوب و محبوبه عباسقلی زاده و همچنین برخورد خشونت آمیز پلیس با تجمع ظهر پنج شنبه در میدان بهارستان ، ضرب و شتم حاضران و بازداشت دستکم 8 نفر از شرکت کنندگان موجب شده بود تا جوی اعتراضی و ملتهب بر فضای مراسم حاکم باشد به گونه ای که مجری برنامه خانم ثمینا رستگاری سخنان خود را اینگونه آغاز کرد:
امروز در 8 مارس فعالان حقوق زنان در دیوارهای اوین محبوسند و ما از درون محبسگاهی بزرگتر یعنی ایران، بازداشت آنان را محکوم می کنیم.
امروز روز بزرگداشت موجودی است که در طول تاریخ خاموش بوده است تاریخی که خدایش مرد بوده است، رسولانش مرد بوده اند و نویسندگانش نیز مرد بوده اند. ما اینک ساعاتی بعد از نواخته شدن توسط باتومهای حاکمیت درکنار هم جمع شده ایم تا این روز را پاس بداریم.

خشایار دیهیمی: گردهم آمدن و احساس ارتباط با یکدیگر در این ایام تیرگی بسیار مهم است

خشایار دیهیمی نویسنده و مترجم معاصر اولین سخنران این برنامه بود وی در سخنان کوتاهی با ابراز خوشوقتی از حضور در این برنامه گفت:در این ایامی تیرگی و ظلمت گردهم امدن به هر بهانه ای، احساس نفس یکدیگر و احساس ارتباط با یکدیگر که امروز می خواهند آن را از ما سلب کنند و احساس تنهایی را بر ما چیره کنند بسیار مهم و تاثیر گذار است.

بابک احمدی: هنگامی که شما بر خلاف اصول قانون اساسی حاکم برکشور، اینچنین با تجمعات افرادی که سلاحی جز هدف و آرمانشان ندارند برخورد می کنید این آغاز زوال تاریخی شماست

دکتر احمدی با تبریک روز جهانی زن و اشاره به شرایط سخت حاکم بر جامعه گفت: البته این فضای سخت یاس آلود نیست. این سختیها و مرارتها و توهین ها خواهد گذشت و ما به دلیل ایستادگی و تحمل دردها و رنجها نهایتا پیروز خواهیم شد. روز پیروزی ما روزی است که حقوق زن و مرد مساوی باشد و حقوق بشر رعایت گردد. امروز شاهدیم که چگونه یک تجمع آرام در اعتراض به ظلم و نابرابری بدین شکل پراکنده می شود. امروز حاکمان بخشنامه می کنند که در هیچ دانشگاهی مراسم 8 مارس برپانگردد امروز در میان ما زنانی هستند که از زندان می آیند و توهینها و آزارهایی را تحمل کرده اند. و سال گذشته بر سر این زنان زباله ریختند و سخنان پلیدی را که خود در درجه اول لایق آنند به زنان نثار کردند.

من امروز در میان زنانی هستم که همه در زندان هستند، زندان یک جامعه مردسالار با قوانین عقب افتاده ای که ربطی به زندگی امروزی ندارد. این ظلم همه جانبه به زنان، انان را در خط اول مبارزه قرار داده است.

من خود در زمره زنجیر انسانی افرادی بودم که در اسفند 57 مسیر میدان انقلاب تا آزادی را در اعتراض به نقض حقوق زنان رفتیم . و زنان فریاد نه روسری نه توسری می دادند. اما در میدان ازادی به ما حمله کردند و ما را کتک زدند.و آن روز من 30 سال داشتم اما تا بدین روز جامعه ای آزاد را ندیدم با وجودی که این مردم هزینه های بسیاری چه در دهه های پیش و چه در این دهه برای آزادی خود داده اند.

با تمام این وجود نا امید نیستم چراکه همین مقاومتها نشان از جهت درست حرکت ما دارد. مارتین لوتر کینگ در کوران مبارزات ضد نژاد پرستی خود جمله ای دارد که به شکل غریبی شامل حال وضعیت یک هفته اخیر جنبش زنان ایران است. لوترکینگ گفت: "هنگامی که ما نتوانیم قوانین ظالمانه را تغییر دهیم و هر حرکت ما بر علیه قوانین موجود سرکوب شود، آن روز روز زوال تاریخی حاکمان ماست". امروز ما از زبان زنان و دخترانی که در این یک هفته محبوس و تحقیر شدند خطاب به حاکمان خود همین جمله را می گوییم هنگامی که شما بر خلاف اصل 27 قانون اساسی اینچنین با تجمعات افرادی که سلاحی جز هدف و آرمانشان ندارند برخورد می کنید این آغاز زوال تاریخی شماست. ما تا اخر سعی می کنیم که شمارا قانع کنیم که حقوق شهروندان را رعایت کنید اما هیولاهایی که امروز تجمع کنندگان را کتک می زدند نمی توان قانع کرد و لاجرم اینگونه تصادمهای اجتماعی ایجاد می شود این تصادمها ناگوار است اما نا امیدکننده نیست.

زینب پیغمبرزاده: ما در بازداشتگاه 209 ، جو سنگین این زندان را شکستیم

زینب پیغمبرزاده عضو کمیسیون زنان دفتر تحکیم یکی از بازداشت شدگان تجمع یکشنبه که به تازگی آزاد شده است نیز در سخنانی با تشریح روند بازداشت و نگهداری فعالان حقوق زنان گفت: ما در روز یکشنبه برابر دادگاه انقلاب رفتیم تا به مقامات قضایی بگوییم که اگر قصد برخورد با تعدادی از فعالان زن را دارید باید با همه برخورد کنید چرا که ما همه در جریان تصمیمات و اقدامات جنبش زنان هستیم و همه با هم باید پاسخگو باشیم. تجمع ما کاملا آرام بود بگونه ای که به در خواست پلیس ما از خیابان به پیاده رو رفتیم و حتی بعد از اینکه ماموران پلاکاردهای ما را ضبط کرده و پاره کردند شعاری ندادیم اما پلیس نهایتا به ما حمله کرد و به شکل وحشیانه ای حاضران را مورد ضرب و شتم قرار داد بگونه ای که نمونه این رفتار را در تجمع 22 خرداد میدان هفت تیر هم ندیده بودیم.

پیغمبر زاده ادامه داد: از ابتدای ورود ما به اوین توهینها و تحقیرها آغاز شد و شهلا انتصاری را به انفرادی بردند و بعد از دو شب ما تصمیم به اعتصاب غذا گرفتیم ولی ماموران به روی خودشان نمی آوردند که ما در اعتصاب غذا هستیم اما نکته مهم آنجا بود که ما جو سنگین 209 را شکستیم چرا که ما 33 نفر بودیم و بجای اینکه ما تحت فشار باشیم این آنها بودند که زیر فشار بودند چرا که اگر کوچکترین فشاری بر یکی از زنان وارد می کردند 32 نفر بقیه شروع به اعتراض و سروصدا می کردند این درحالی بود که بازجوها تلاش موذیانه ای برای ایجاد تفرقه میان ما میکردند. آنها برای شکستن اتحاد ما، عده ای را به بند عمومی و گروهی را به سوئیتهای 209 بردند. و ما در این سوئیتها که قوه قضاییه بدان افتخار می کند تا صبح بدون پتو از سرما لرزیدیم و 3 نفر از زنان که بیماری داشتند موفق به معاینه توسط دکتر نشدند آنها بجای دکتر زنان را پیش بازجوها می بردند. پیغمبرزاده با اشاره به آزادی 13 تن از زنان در نیمه شب گفت: این بسیار جالب است که حاکمیتی که برای آزادی بازداشت شدگان و مدارک لازمه ، هزاران بهانه می اورد، به دلیل فشارهای فراوان بیرونی مجبور به آزادی زنان در نیمه شب می شود.

شهلا اعزازی: مشکل اصلی عامه زنان ایرانی در حوزه زندگی خصوصی و خانواده است

شهلا اعزازی استاد دانشگاه با ابراز خوشحالی از آزادی فعالان زن گفت: موضوع صحبت من در این جمع این است که اصولا مسئله زنان در ایران چیست؟ اعزازی گفت: متاسفانه مسئله اصلی زنان در ایران بقدری پیش پا افتاده است که شاید برای نخبگان اصولا مهم نباشد . مسئله اصلی عامه زنان ایران وجود آسیبهای اجتماعی در خانواده و خشونت در خانواده است. مسئله عمده زنان ما در سطح خانواده و حوزه خصوصی است. از ابتدای انقلاب مشروطه که اولین جوانه های ایده های مدرن در ایران شکل گرفت زنان ما پیگیر حقوق خود بوده اند اما بجز حق آموزش عالی که آن هم امروز در تهدید قرار دارد بقیه خواسته ها لنگ لنگان به پیش آمده است.

مسئله دیگر زنان چه در ایران و چه در جهان موقعیت نابرابر زنان و مردان در اجتماع است. در ایران دسترسی زنان به سلامت، اعتبار اجتماعی و قدرت کمتر از مردان است. در کل جهان سهم زنان از درآمد جهانی به 10 درصد نمی رسد. سهم زنان در استان بلوچستان از درآمد 5درصد است و 95 درصد درآمد به مردان تعلق دارد. در ایران 38 درصد زنان تها تحصیلات ابتدایی دارند و تنها 5 درصد زنان ایرانی تحصیلات عالیه دارند. بیکاری ر زنان همواره دوبرابر مردان بوده است زنان ایرانی با تحصیلات دبیرستانی 44 درصد و با تحصیلات عالیه 22 درصد بیکاری دارند تنها نرخ بیکاری در زنان روستایی ایرانی کم و نزدیک به 10 درصد است اما 60 درصد این زنان در قبال کارخود مزدی نمی گیرند و اعتبار و قدرت اجتماعی ندارند.
اعزازی با اشاره به قوانین تبعیض آمیز در خصوص زنان گفت: زنان ما امروز تغییر کرده اند و تبعیض را قبول نداشته، می خواهند در زندگی خود تغییر دهند . عامه زنان ایرانی امروز واگذاری قدرت خانواده به مرد را رد می کنند در حالیکه قوانین ما هنوز مرد را در این مورد به رسمیت می شناسد. امروز زنان ما دیگر ازدواجهای سنتی را قبول نداشته و ازدواجهای معاشرتی را مورد توجه قرارمی دهند آنها می خواهند درس بخوانند و کار کنند.

اعزازی گفت: قانون ما بر سنتها و فرهنگهایی تکیه دارد که متعلق به یک جامعه کشاورزی بوده است و به استناد آن نمی توان مسائل امروزی را حل کرد. اعزازی با اشاره به بحث مهریه گفت: مادران ما اصلا به ذهنشان خطور هم نمی کرد که روزی بخواهند مهریه خود را بستانند اما امروز به دلیل سلب بسیاری از حقوق زنان ، آنان مجبور به تاکید بر مهریه بالا شده اند که اخیرا با عندالاستطاعه ساختن مهریه این اهرم هم از دست زنان خارج شده است.

اعزازی در پایان با تاکبد بر لزوم تغییر بنیادین برخی قوانین گفت: ما نمی خواهیم کنترل مرد بر خانواده را کم و سهم زن را زیاد کنیم ما می خواهیم کنترل جای خود را به توانمندی دهد و هرکس در خانواده مسئول زندگی وجسم خود باشد.

اکبر گنجی: مطالبات اجتماعی از طریق مبارزات اجتماعی تحقق می یابد

اکبر گنجی روزنامه نگار و مهمترین ناراضی سیاسی ایرانی نیز به صورت تلفنی در این میتینگ شرکت کرد. گنجی گفت: امروز دنیا و نهادهای حقوق بشری همه اخبار فعالیتهای زنان، معلمان و دانشجویان ایرانی را با نگرانی دنبال می کنند و توجه خاصی به این حرکتهای اجتماعی دارند. گنجی با انتقاد از کسانی که فعالیت سیاسی را در حضور صرف پای صندوقهای رای خلاصه می کنند گفت: حتی در کشورهای دموکراتیک نیز این حرف معنا ندارد و این استراتژی به هیچ نتیجه ای نرسیده است. گنجی گفت: در سال 1912 دو دختر امریکایی تصمیم گرفتند از طریق مبارزات اجتماعی برای کسب حق رای زنان تلاش کنند این مبارزات هدفمند و مسالمت امیز انان 8 سال یعد نتیجه داد بنابراین مطالبات اجتماعی باید از طریق مبارزات اجتماعی تحقق یابد.

اینکه چانه زنی انجام شود درست اما آیا وقتی تمام تصمیمات شما را شورای نگهبان رد می کند دیگر جایی برای گفتگو باقی می ماند؟ امروز اگر در عرصه عمومی حاضر و متشکل نباشیم صدای ما به جایی نمی رسد . اما می بینیم که حوادث امروز ایران مورد توجه تمامی نهادها حقوق بشری و بزرگترین نخبگان و روشنفکران جهان است .

گنجی گفت: در جامعه ما مطالباتی وجود دارد اما دولت مدعی است که او نماینده این مطالبات است و آنها را می فهمد بنابراین تقویت مطالبات اجتماعی از طریق مبارزه اجتماعی نهایتا دولت را مجبور به تن دادن به این خواسته ها خواهد کرد.

نسرین ستوده: بازجویان جهت ارعاب به زنان جوان بازداشتی گفته اند: اینجا محلی است که از زهرا کاظمی بازجویی صورت می گرفته است.
نسرین ستوده عضو کانون مدافعان حقوق بشر و وکیل مدافع زنان بازداشتی با اشاره به سابقه تضییع حقوق زنان از تجمع 8 مارس سال گذشته تا کنون گفت: در تجمع دادگاه انقلاب که بنده از نزدیک شاهد بودم پلیس با ضرب و شتم که منجر به خونریزی دهان یکی از زنان شد افراد را بازداشت و به اوین منتقل کرد. ستوده با انتقاد شدید از عدم استفاده وزارت اطلاعات از بازجوی زن برای بازجویی از زنان گفت: چرا دختران جوان توسط بازجوهای مرد در نیمه های شب و در اتاقهای دربسته بازجویی های طولانی تا صبح صورت می گیرد و چرا دختران جوان باید اینگونه تهدید شوند که این اتقاها همان جایی است که از مرحومه زهرا کاظمی بازجویی صورت می گرفته است.
ستوده با اشاره به ازادی 30 فعال زن گفت: متاسفانه در 48 ساعت گذشته فشارها امنیتی از سر گرفته شده و با 7 تن از فعالان زن تماس تلفنی تهدید آمیز صورت گرفته . ماموران شبانه وارد خانه دو فعال زن شده اند و حتی پدر یکی از فعالان جنبش زنان را تهدید به بازداشت کرده اند در حالیکه بستگان متهم از هرگونه تعرضی مصون هستند.. و ما این فشارها را مغایر با قانون اساسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر می دانیم.

امیرانتظام: در ایران امروز هم حقوق زنان و هم مردان تضییع می شود

عباس امیر انتظام سخنگوی دولت موقت نیز در سخنان کوتاهی با اشاره به تضییع حقوق زنان و مردان در جامعه بر لزوم اتحاد گروهها و اقوام مختلف مورد ظلم واقع شده برای تحقق مطالبات ملی شد. با سابقه ترین زندانی سیاسی جمهوری اسلامی با اشاره به روزنه های امید برای تغییر وضعیت غیر دموکراتیک کشور تجمعات معلمان، زنان و دانشجویان را نمونه این روزنه ها دانست.

فاطمه صادقی: گفتاری که خود را ضد بدحجابی می داند چگونه بخود اجازه میدهد زنان را در خیابان کتک بزند و در اتاقهای بازجویی از زنان سوالان جنسی بپرسد؟

دکتر فاطمه صادقی استاد دانشگاه نیز در سخنانی که با تشویق شدید حضار همراه بود گفت: گفتاری که بر ضد مطالبات زنان شکل گرفته است سعی می کند
مطالبتات زنان را که خواسته هایی کاملا انسانی است غربی، ضد اخلاقی و مروج فحشا جلوه بدهد این گفتار از سوی ارتجاعی ترین بخش روحانیت و دولت نمایندگی می شود. در حالیکه باید برای این علما تشریح شودکه بسیاری از اسناد بین المللی حوزه زنان برآمده از جوامع اسلامی است مثلا کنوانسیون منع تبعیض علیه زنان ابتکار زنان افغانی بود که اقایان به آن وضع فجیع با ان برخورد کردند.

صادقی گفت: گفتاری که در جامعه خود را مروج اخلاق می داند چقدر مشروعیت دارد؟ گفتاری که در بازجوییها فعالان زن را متهم می کند به اینکه شما در روابط خصوصی خود چنین و چنان هستید . گفتاری که با مطرح کردن روابط خصوصی در بازجویی های سیاسی نوعی تجاوز روحی را به متهم انجام میدهد. صادقی بازجویی در خصوص روابط جنسی را چشم چرانی جمعی دانست و گفت: میل سرکوب شده جنسی این جریان تجددستیز موجب اینگونه رفتارهاست و این افراد با مطرح کردن این مسائل به تحریکات جنسی خود پاسخ می گویند. گفتاری که خود را ضد بدحجابی می داند چگونه بخود اجازه میدهد زنان را در خیابان کتک بزند و در اتاقهای بازجویی از زنان سوالان جنسی بپرسد؟ صادقی گفت: بسیاری از این افراد نه به دنبال مبارزه با مطالبات زنان بلکه به دنبال تحریک میل سرکوب شده جنسی حود هستند

بهاره هدایت: جنبش زنان مستقل از گروههای سیاسی است

بهاره هدایت دبیر کمیسیون زنان دفتر تحکیم به عنوان اخرین سخنران برنامه با تشکر از سازمان ادوار تحکیم جهت همکاری با این کمیسیون برای برگزاری این برنامه گفت: جنبش زنان از تمامی نهادها و افراد سیاسی و اجتماعی مستقل بوده و مطالبات و اهداف خود را در عین تعامل با سایر گروهها بر اساس مطالبات زنان جامعه ایران برنامه ریزی می کند. هدایت همچنین با اشاره به سخنرانیهای انجام شده مبنی بر لزوم تغییر بنیادین قوانین ضد زن این سوال را مطرح ساخت که راهکار تغییر این قوانین چیست و ایا برنامه های اجرایی نظیر کمپین برای تلاش زنان کفایت می کند؟

در این مراسم همچنین بیانیه کمیسیون حقوق بشر سازمان دانش اموختگان، بیانیه شماره2 فعالان زن و بیانیه جبهه ملی ایران به مناسبت 8 مارس قرائت شد.

http://www.advarnews.com/politic/4266.aspx


چند روز است كه كلام دلنشين مادر تقي نيا را نشنيدم . چند روز است كه ديگر ناهيد نگران حال مادر طلعت نيست ! مادر قشنگم حالت خوب است ؟ چند روز است كه صداي اين زنان آ زاده كه قلب شان پر از آواي عدالت خواهي و برابري است، را نمي شنوم ! نه چند روز نيست دوسال است .صداي نوشين در گوشم مي پيچد : مادر تقي نيا به جاي اين حرف ها بنويس وازتجربه هايت بگو سبك مي شوي ، آسوده مي شوي .

اولين نمايشگاه زنان ناشر نوشين و ناهيد كشاورز رااز نزديك ديدم وبه مرور شناختم و گرفتاروپاي بند محبت آنها شدم . در عين جواني جواهري بودند ، دانش ، آگاهي ، هوش وذكاوت همه چيز را با هم داشتند . و اين گونه شد كه من بدون زحمت و رنج مادرانه صاحب دختراني از جنس بلور شدم اگرچه خود نيز دختري از جنس زحمت تلاش كار داشتم .

هر دويشان جوان و خندان وزيبا ، پر شور، از كدامشان بيشتر بگويم نميدانم فقط مي گويم : تو نوشين احمدي هستي توكه نوشته هايت مانند تجربه كننده هاي صدساله است نكند كه ديگري به اسم تو مي نويسد ! ومدتها اين باور براي همه بود تازماني كه بيشتر با او آشنا شدم وديدم اين زن پر شور همان زن صدساله تاريخ است با همان شيفتگي اما با تفكراتي نو و تحول يافته و مرتب و از همه مهم تر مصمم
نوشين برايم گفت كه روزي خانمي به درخانه آنها رفته وگفته كه لطفا برو به مادرت بگو بيايد ونوشين گفته شما با چه كسي كارداريد واوگفته مگر تو دختر نوشين احمدي ناشر نيستي ؟

در همان نمايشگاه به او گفتم كه سالهاست كه باچهره تو آشنا هستم ، واو با همان تواضع گفت چرا ؟ گفتم شيبه دوستي هستي كه برايم خيلي عزيز است و او خنديد همان خنده با چال هاي طبيعي صورتش و به ناهيد گفتم : مثل اين كه آدمهاي خوب و دوست داشتني همه چال هايي در صورت دارند ؟

زماني كه شهلالاهيجي و مهرانگيزكار را به جرم شركت در كنفرانس برلين دستگير كردند ما زنان بوديم بدون پشتوانه وهمان موقع بود كه ضرورت يك شخصيت حقوقي بودن را دانستيم تا بتوانيم ازهويت زنانه و حقوق شهرونديمان دفاع و حمايت كنيم . و همان موقع بود كه با تشويق هاي نوشين من قلم به دست گرفتم و با نوشتن از پيش كسوتان شروع گرفتم چه جسارتي و تشويق هاي نوشين براي نوشتن و گفتن ، وقتي از تنهاييم مي گفتم نوشين بود كه آن را در فصل نامه زنان چاپ كرد وميدانم كلي غلط گيري كرد تا چاپ شود .و با همان شطينت هميشگي كه مادر تقي نيا چرا نقطه نمي گذاري ؟

تمام سال هايي كه دركنار هم كار و فعاليت مي كردم برايم خاطره است . همه نوشته ها و كتاب ها و مقالات نوشين و ناهيد خواندني ودر ذهن چهارچوب شده من مي نشست و آن را مي شكست تا به انديشه هاي نو زمانه اخت شوم و در هزار توي خاطره هاي من حك شوند .
سالي كه اولين روز جهاني زن بعد از بيست سال از خانه به بيرون كشانده و با شكوه و سادگي در شهر كتاب بر گزار شد نيز برايم روزي بس خاطره انگيز است روزي كه بر موهاي نوشين دست مي كشيديم وبزيرروسري سر ميداديم وادارش مي كرديم كه ماتيك كم رنگي بزند واوطبق معمول مقاومت ، باز با همان شطينت مي گفت خوبم و براي سخن راني آماده ميشد و...

در جامعه مدني داشتن كانون و انجمن ويا تشكل امري طبيعي است و ما با مجوز قانوني براي فعا ليت هاي مدني و حقوقي در كنارهم پيوسته شديم ، همه اختلاف نظرها وتهمت ها وانگ هاي دولتي شدن را با صبوري بر دوش كشيديم ، و كوشيديم كه متولي نباشيم وفقط در جهت دانستن و خود وشعاع به اندازه يك متر دور ورمان حركت وفعاليت كنيم . اين هنگام بود كه با پروين اين دختر نازك اندام وبا همان سر پر شوربه طور واقعي آشنا شدم . ومن هميشه اورا نخ من مي ناميدم . حال نخ من بيمار است اگرچه اراده اي به ضخامت زنجيروكوله باري پر از تجربه هاي تلخ و آزار دهنده بر پشت ظريف وشكننده اش سوار است . مقاله خانم كاردر زنستان 21 (جنبش زنان از بند 209 عبور خواهد كرد )را بخوانيد .

همان زمان ها كه عادت به خطي شدن را طي سالهاي متوالي درجامعه تك صدايي يادگرفته وهركداممان درپي اجراي آن بوديم وجود دخترك عزيزم كه آن زمان دانشجوي جامعه شناسي بود چقدر به من كمك كرد تا چهارچوب هاي خشك وجزمي را بشكنم و بارها وبارها به اومي گفتم ، چقدر خوبه كه توهستي . ناهيد با همان مهرباني ها وآرمان خواهي ها با اصالت دشتستا ني اش مي خنديد وشرمگين مي شد . ودرمواقعي كه من از مسايلي ناراحت و عصبي مي شدم اوبود كه با اخلاق گرايي خاص خودش به من تذكر مي داد كه رفتارت مهربانانه نيست !
حالا ناهيد دانشجويي در مقطع دكترا جامعه شناسي در زندان وبند 209 بسر مي برد همان ناهيدي كه با شور فراوان از قوانين تبعيض آميز با صبوري تمام توضيح مي دهد همان ناهيدي كه از حقوق شهروندي مي گويد و همان ناهيدي كه دلش از فقر و نا آگاهي مردم به درد مِي آيد . مرتبا اين سئوال را مرور مي كنم او از فرانسه آمده اينجا كه مفيد باشد و درخدمت زنان هم وطنش باشد ، حالا در زندان است .

ناهيد جعفري را هنگام سوار شدن سرش را به ميني بوس كوبيدند و موجب شكستن دندانهايش شد ! ناهيد جان زودتر بيا ! گزارش سه ماهه خشونت بر عليه زنان مانده است اين بار هم يادت باشد خودت رادر كنار خشونت ديده ها بنويسي ؟ خشونت خياباني ، خشونت قانوني ، و بنويس : خشونت حادثه نيست مشكل اجتماعي است .
كجاي دنيا باكساني كه اعتراض مسالمت آميز مي كنند اين گونه رفتار مي كنند ناهيد جان يادت نرود سلولت را جارو كني براي نفر بعدي !

مريم جان كجايي با تندتند حرف زدنت و شور اشتياق دانستن وبودن مخصوص سنت ، وقتي كه خودت را برايم لوس مي كردي و ياد آوري براي نوشتن مقاله خانه امن . وحالا مادر مريم با آن گوله هاِِي ِ اشك كه تند تند بر صورتش مي ريزد و انگاركه تمامي ندارد و مبهوت ! مريم من ! آخه مگر چه كرده است ؟ مريم ميرزا كجايي كه غلط ها را بگيري وبگويي كه : هيچ وقت نبايد از سه نقطه بيشتر بگذاريم ومن بي حوصله ازهرنوع بايد ونبايد ها حتي قوانين نوشتاري ! خوب اين چه قانون نوشتن است حالا چهار نقطه بگذاريم چه مي شود ؟ نام نام شان دختران آفتاب ، دختران روشنايي و دختراني كه مايه افتخار و سر بلندي اين جامعه سالار زده است .و راستي كه چه جرمهاي بزرگي دارند آگاهي ، هم دلي ، برابري خواهي و از همه مهم تر جرات ابراز مطالباتشان در خيابان كه مخصوص مردان است .

جاي همه شماها و 26 نفر ديگردر جنبش زنان حتي براي زماني كوتاه نيز خالي است . ما وتمام كساني كه به آزادي و برابري و حقوق شهروندي اعتقاد دارند در انتظار ونگران شما هستيم وميدانيم كه به زودي اين روزها نيز مي گذر د .مهمانان بند 209 زندان اوين كم كساني نيستند و مسئوليت اين بار سنگين و گرانبها بر گردن بند 209 است .

تفكرات شما ومطالبات شما همه روشن وعلني است ومسئولين بعد از همه دستگيري ها ، فشارها و اتهام ها در نهايت روزي بايد راه ديگري را پيش بگيرند وبه اعتراض هاي مسالمت آميز قانوني و حقوقي زنان گوش بدهند و راه حلي براي تغيير قوانين تبعيض آميزو حفظ حقوق شهروندي بيابند .


خاطراتم را شخم می زنم. می گویم چشم و اشک امانم نمی دهد. می گویم چشم و خشم انگشتانم را بر کیبور می لرزاند. می نویسم تا کمی آرام بگیرم.من می نویسم و هی پاک می کند ترس. مبادا واژه ای اینجا بیاید و مرا آرام کند و دوستان را در انفرادی ها آزار دهد. نگاهم می دود روی عکس ها و صداهای صاحبان شان درهم و برهم می شود در گوشم. دوست دارم راجع به مریم میرزا بنویسم که بین مان معروف بود به گل ِ سرخ شازده کوچولو. که می توان ازش دلگیر شد ولی نمی توان دوست اش نداشت. دوست دارم از مریم حسین خواه بنویسم و پیله ای که هربار برای نو کردن سایت به دست و پایم می پیچید و این پیله آنقدر ظریف بود و نرم که "نه، فرصت ندارم"، " نه حوصله ندارم" گفتن را دشوار می کرد. دلم می خواست پروین بود تا ببیند نقیض باور اش را در وجود من که هیچ وقت شاگرد خوب اش نبودم. که نوشتن هرگز برای زنی چون من اعتماد به نفس نیاورد. دلم می خواهد از با آب و تاب صحبت کردن ِ ناهید جعفری بنویسم که فرقی نمی کرد اگر می خواست دستور پخت ِ پوره ی سیب زمینی را بدهد یا توضیح صفحه بندی ِ بولتن داخلی ِ مرکز را. دلم برای لغات فرانسوی ای که ناهید کشاورز وسط بحث ها دونفره می پراند تنگ شده است و غش غش خندیدن هایش وقتی دست اش می انداختم و با "خانم دکتر" گفتن لج اش را در می آوردم. دلم می خواهد از نوشین بنویسم و ایمیل های طول و دراز اش و مثل هوای بهاری یکهو آفتابی شدن و یکهو باریدن اش.
از میان آن همه عکس اما یک صورت، یک صدا و یک خاطره بیش از همه درگیرم کرده است. یک نفر که همیشه افسوس می خورم که چه دیر کشف اش کردم و سرخوش ام که چه زور دچار اش شدم. شهلا انتصاری را می گویم. تا همین چند وقت پیش چقدر رابطه مان با حفظ فاصله بود. نمی شناختم اش زیاد. هراز چند گاهی در نشستی و جلسه ای می دیدم اش و لحن جدی اش، ایستاده سخن گفتن اش، نگاه نافذ اش و صدای رسایش دورم می کرد از او. منی که عادت کرده بودم به جلسات خل خل بازی مان و وسط حرف ِ هم پریدن هایمان و شوخی و متلک پراندن هایمان وسط حرف دیگری و جیغ جیغ کردن هایمان وقتی در یک جلسه ی 10 نفری صدا به صدا نمی رسید. او اما هروقت می خواست صحبت کند از جای اش بلند می شد، صبر می کرد تا همه ساکت شوند و بعد محکم و شمرده شمرده صحبت می کرد. آنقدر محکم و شمرده شمرده که کسی جرات نمی کرد وسط حرف اش بپرد.
بعد از راه افتادن کمپین بیشتر می دیدم اش و هربار بیش از پیش در دلم می ستودم اش و می خواستم چون او باشم. کارگاه آموزشی ِ کرمانشاه همسفرمان کرد. و آنجا بود که شناختم اش و ساعت ها بحث دونفره مان بر سر ِ حوادث جهان و تاریخ ایران و اسطوره های مشترک ِ زندگی مان در آن اتاق کوچک ِ مسافرخانه ی کرمانشاه آگاه ام کرد که چقدر با او همفکرم.
موج ایمان اش به تک تک کارهایی که کرده است، مرا که نق نق کردن هایم همیشه دوستانم را در هرجایی که کار کرده ام کلافه کرده است تکان داد. مدت ها بود که حس می کردم یک جای کارم ایراد دارد لابد که هیچ چیز راضی ام نمی کند. یک چیزی این وسط کم است که باعث می شود انقدر چپ و راست بزنم و انقدر پایم بلغزد و هی سرخورده شوم. آن چیزی که نبود را شهلا نشانم داد. اسم اش را ایمان ِ ابراهیمی گذاشتم. همانقدر ژرف و همانقدر سخت.
از سفر که برگشتیم معنی خیلی چیزها برایم عوض شده بود و رنگ تازه ای به خود گرفته بود. کار ِ گروهی، کمپین، کار توده ای، از خود گذشتگی ...
از سفر که برگشتیم دیگر برایم " خانم انتصاری" نبود. شده بود فقط شهلا. من هم برای اش دیگر گل ناز نبودم. " رفیق کوچولو" صدایم می کرد.
در طول سفر شالی به سر داشتم که شهلا می گفت شکل زنان روس ات کرده است. گفتم اگر می خواهی یکی هم برای تو بگیرم. آبی می خواهی یا مشکی. گفت مشکی!
شال را برایش گرفتم اما فرصت نشد به دست اش برسانم . هربار یادم می رفت و در کمد ام خاک می خورد. روزی که بازداشت اش کردند شال را از کمد در آوردم. شهلای عزیز من در سلول انفرادی است امروز. شال اش مثل آینه ی دق نشسته است روی کیس کامپیوتر ام. به جای اینکه بر سر اوم باشد، انگیزه ای شده است برای نوشتن از او و بزرگواری اش که انقدر ناب است و انسانیت اش.
آقای زندان بان، دلم می خواهد این شال را بر سر ِ شهلا انتصاری ببینم. خیلی زود. قبل از این که زمستان تمام شود و دیگر به کارش نیاید. زمستان 85 را می گویم.


نمیدانستیم چند نفر را برده بودند فقط ناگهان دورمان خالی شد خیلی خالی !!

شیطانک های رنگ ووارنگ جنبش زنان از داخل مینی بوس و وان تماس می گرفتند و مسیرشان را معلوم می کردند

- رسیدیم عشرت آباد .....

- بچه ها برویم عشرت آباد....

رسیده و نرسیده موبایل ها به کار می افتد

-نه برگشتیم...

-بچه ها صبر کنید برگشتند

یک عده گفتند :

-اوناهاشن دارند توی شهر می گردونندشون!!!

که بودند اینها ؟ نمایشی های سیار بودند شاید؟؟
ردشان را گرفتیم یه بازداشتگاه مبارزه با مفاسد خیابان وزرا می رفتند . اما چرا آنجا ؟....شیطانک های جنبش زنان ترو تازه تر از آن بودند که به این
زودی ها فاسد شوند. حتما اشتباهی رخ داده بود..برویم که ردشان را گم نکنیم...

رسیدن ما و بسته شدن درب بزرگ پارکینگ اداره مفاسد همزمان اتفاق افتاد از سربازها پرسیدیم : اینجا نگهشان می دارند ؟ گفتند بله ، به امانت!!
پرس و جو های اولیه معلوممان کرد که عشرت آباد جا نداشته و محموله مینی بوس های همبستگی به طور امانی آنجا خواهد ماند.پس ، ماهم می ماندیم اما نه به امانت .

درساعات اول پس از اعتراض و بحث و.....به بیرون هدایت شدیم و به سیاق سال های اخیر درلبه جدول پیاده روهانشستیم و دوستان و خانواده ها و خبرنگاران ، که اکثرا از خانواده ها زودتر می رسیدند کم کم به ما ملحق شدند .

کسی طبق معمول آب میوه خرید و کسان دیگر آب معدنی و این بار البته به یمن شیکی محله خیابان وزرا پیراشکی هم اضافه شد چون در خیابان معلم و داگاه انقلاب فقط نان بربری می خوردیم و چای !! کسانی هم به نوبت به آن طرف خیابان می رفتند و به طور مکرر سراغ امانتی ها را می گرفتند . یکی دوساعت ازظهرگذشت و هیچ خبری نشد . دوباره سراغشان رفتیم و از وضع و حال دوستانمان پرسیدیم و از اینکه مادر جلوه می خواهد دخترش راببیند و پدر نیلوفروپدرشهلا نیزو ناهید دارو می خواهد و پروین مریض است وهمسر نوشین میوه و خوراکی آورده وبقیه نگران هستند که اینها ناهار خورده اند یا نه
؟.......

خلاصه گفتند نه ملاقات ، نه دارو و نه میوه! اما میتوانید برای 38 نفر تنها یک نوع ساندویچ بخرید و بیاورید!! از این جابود که چورتکه ها و ماشین حساب ها به کار افتاد . طبق فهرستی که تهیه شده بود تنها 31 نفر داخل بودند پس این هفت نفر از کجا آمده بودند؟؟

روایتی می گفت تعدادبیشتر است باید کم کم خانواده هابیایندو... روایت دیگر می گفت زندانیان دیگر هم با آنهادر یک محل هستند. ویک روایت هم می گفت شاید میهمان ناخوانده ای سر رسیده باشد...به هر حال یکی دوساعت گذشت و هیچ خبری نشد این بار فصدکردیم به داخل رویم . همسر ژیلابنی یعقوب به عنوان دلتنگ ترین و وفادارترین همسر موجود وارد عمل شد و بقیه نیز در پی او! مشاجره و بحث و اعتراض به آنجا منجر شدکه زهره ارزنی به همراه دونفر ازمادران برای پیگیری آمدن بازپرس به محل و ... به دادگاه انقلاب خیبان معلم رفت و افروز مغزی و همکارانش شروع به صحبت و مذاکره برای تعیین وضعیت دستگیرشدگان کردند. نسرین ستوده هم رسید و فریده غیرت هم درراه بود. اما نه به وکیل جوابی دادند و نه به خانواده و نه به دوست !!! پس ماندیم تا جواب بگیریم!

گفتند این جا کوچک است وفقط خانم ها بمانند وآقایان باید بیرون بروند. عاقبت ، آقایان رفتند وما ماندیم ساعت 5 شد ولی بازپرسی که گفته بودند می آید نرسید. حالا دیگر غروب شده بود وهوای سرد بیرون آزاردهنده بود پس در "راستای " برابری خواهی گفتیم که آقایان هم باید داخل شوندکه "هوا بس ناجوانمردانه سرد است " . پافشاری زنان بر خواستشان این بارهم نتیجه مثبت داد وآقایان داخل شدند. کم کم بازپرس و بازجو و بفیه می رسیدند اما هیچ کس جوابی نمی داد. بعداز یکی دوساعت دوستانی که در خیابان بودند خبر آوردند که گویا قرار است مینی بوس های همبستگی دوباره به راه افتند. همه جلوی درب پارکینگ جمع شدیم . خیابان به سرعت توسط اتومبیل ها پلیس مسدود شد. مینی بوس و وان حامل امانتی ها میرفت تا که محموله اش را به
زندان اوین برساند . در فرصتی کوتاه خیلی کوتاه "چهره به چهره" شدیم . فریادهای شادو پرنفس شیطانک های تروتازه و فاسد نشدنی ازداخل اتومبیل با فریادهای ما دربیرون ، درهم آمیخت و خیابان را غوغای همبستگی برداشت. آری، امسال جشن بزرگداشت روز جهانی زن در ایران اینگونه آغاز شد..

یکشینبه 13 اسفند، مامورینی که به دستگیری 33نفر از فعالان جنبش زنان اقدام کردند خود ندانستند که باتردد مینی بوسها درخیابان های شهر، مردم تهران رابه تماشای نمایش همبستگی فعالان جنبش زنان میهمان کردند.


جنبش زنان از بند 209 عبور خواهد کرد

چه کسانی به حمله و ضرب و شتم زنان معترض فرمان می دهند؟ چه کسانی اهانت بر زنان معترض را مشروعیت می بخشند؟ چه کسانی می خواهند آنها را از پیچ توبه زندان اوین به دره بی تفاوتی و بی خیالی پرتاب کنند؟ چه کسانی این زنان را با باتوم های خود می آزارند؟ چه کسانی فرمان به ظلم و بیداد می دهند و چه کسانی فرمان می دهند؟ آیا درست است که آنها عموما مسلمانند؟ یعنی این را باور کنیم که عامر و مجری هر دو مسلمانند؟

در ایران چه خبر است؟ آن غیرت و مردانگی که گاهی در فرهنگ ایرانی بار خاطر زنان می شد، اما در هر حال پناهگاه ارزش های اخلاقی و حفظ کرامت و امنیت زنان هم بود کجا رفته است؟ زن را چه کسانی حقیر و ذلیل می خواهند و چرا؟

بیشتر زنان دستگیر شده را از آن زمان که نوجوانی را پشت سر گذاشتند می شناسم. در شوریدگی نوجوانی سری به دفتر وکالتم زده اند. سوالی داشته اند. دردلی کرده اند. اشکی ریخته اند. اندکی کنجکاوانه دور و برم را کاویده اند. شاخه گلی برایم آورده اند و رفته اند. پروین یکی از آنها بود که آمد اما هرگز نرفت. پروین با کوله پشتی مدرسه راه ماهنامه آدینه را پیدا کرده بود. روزی که وارد دفتر وکالتم شد تا از من مقاله بگیرد خنده ام گرفت. از بس لاغر و کوچک و سبک بود. پیشتر وقتی صدایش را از گوشی تلفن می شنیدم خیال می کردم برای خودش خانمی است. او را خانوم اردلان می نامیدم. حالا که اورا می دیدم پیش رویم مثل یک پر کاه سبک و بی خون بود. درون سیاهی چشم هایش که انگار یک خروار سرمه را یک جا خورده بود چیزی موج می زد. نمی دانستم زود و آسان صید یک دام امنیتی می شود. نمی دانستم این دخترک پرشور به زودی سوژه و سناریو برای امنیتی ها می شود و در ماجرایی بزرگ فرومی افتد که آسان نمی تواند از آن رهایی یابد.

پروین اما توانست. در آن ماجرا سقوط کرد و به دشواری بالا آمد. پس از دوسالی فقر و عسرت و فرار و آوارگی و حرمان و پس از رسیدن به پوچی و دروغ و توطئه دگر باز دست بر زانو گرفت و به روی پای خودش ایستاد. بعد از آنهمه ماجراها که در سال 1375 اتفاق افتاد، به نظرم تازه سی ساله شده بود. همینکه قد راست کرد دیگر نتوانست جاده های هموار را برای راهپیمایی انتخاب کند. اصلا جاده های هموار را دوست نداشت. من یکی این را زود فهمیدم و اندکی برایش ترسیدم. می رفت جاده های پرچاله چوله پیدا می کرد و از پرش با مانع غرق در لذت می شد. پروین را به تدریج بیشتر شناختم. گاهی با او به شدت درگیر می شدم. به خودم اجازه می دادم تا مثل دخترم دعوایش کنم. پروین غذا نمی خورد. اصلا نمی فهمید غذا خوردن یکی از مهمترین لذت های زندگی است. پوستی روی استخوان بود. او را به شوخی اسکلت می نامیدیم. اسکلت درون خود توانایی ها داشت. توانایی ها به چشم نمی آمد. باید توی چاله چوله ها می افتاد تا توانایی هایش را باور کنیم. پروین در دورانی یار و یاورم شد. در آن دوران تنها بود. من هم احساس تنهایی می کردم. موقعی که به دادگاه انقلاب به اتهام شرکت در کنفرانس برلین احضار شدم، هر دو با هم خندان و بی خیال راه افتادیم تا یک روپوش اسلامی متناسب با فضای تابستانی زندان اوین خریداری کنیم. پروین زندان دیده بود. و من را یاری کرد تا خودم را برای دوران تازه ای از زندگی آماده سازم. آن روزها دخترم شده بود و نمی گذاشت تنها توی کوچه و خیابان راه بروم. می ترسید به جای آنکه بازداشت بشوم ربوده بشوم. پروین بسیار تجربه ها پشت سر داشت. از ماجراهایی که به جای بازداشت با ربودن سوژه آغاز می شود نیک با خبر بود. می ترسید به جای آنکه دستگیر کنند بربایند. تنهایم نمی گذاشت.

در آن روزها احساس می کردم ناگهان صاحب دختری شده ام که از مادر با تجربه تر است. احساس می کردم ناگفته هایش بسیار است و دوست ندارد از آن دم بزند. هرگز برایم نگفت در سال 1375 و 1376 بر او چه گذشته است. در پاسخ فقط می خندید و پوست زرد و بی خونش از آنچه بود زردتر می شد. او کلامی بر زبان جاری نمی ساخت و از آن ماجراهای بزرگ پرده بر نمی کشید.


سال هاست از دور به او نگاه می کنم. که همچنان از جاده های هموار بیزاری می کند. خودش را توی جاده های پرچاله چوله و پر دست انداز می اندازد و پیاپی بالا و پایین می رود.

سال هاست از دور به او نگاه می کنم. که به جای لذت بردن از خوردن و خوابیدن شاسی های کامپیوتر را کشف کرده و به آن عشق می ورزد. پروین از وقتی انگشتانش با کامپیوتر آشنا شد پروین دیگری شد. از دور دیده ام که وقتی با کامپیوتر ور می رود از چشم هایش برق می جهد. پروین با یک کامپیوتر وارد عرصه ای شد که در عرف جهانی به آن می گوید "حوزه حق طلبی زنان" یا به قول خودش "زنان زنده". اما در نظام امنیتی ایران به آن می گویند "اقدام علیه امنیت ملی". او باز هم پر دست انداز ترین جاده را برای راهپیمایی انتخاب کرد. پرش با مانع در این جاده برایش لذت بخش است. پروین با آن حال می کند. دیگر بار که اورا از دور دیدم سال 1381 بود که بارها به اداره اماکن اداره تخت طاووس احضار شد، مورد توهین قرار گرفت و بسیار رنج برد. در آن روزگار هنوز به صورت جدی فعال حقوق زن نشده بود. اما کار را آغاز کرده بود. از ما بهتران فهمیده بودند اسکلت اهل خواب راحت نیست. غذاهای چرب به مزاجش نمی سازد و جاده های پر پیچ و خم را همچنان دوست دارد. آنها از اینجور آدم ها خوششان نمی آید. پروین را دوباره شکستند. من از راه دور صدای شکستن استخوان هایش را که زیر سنگینی بار تحقیر خرد می شد شنیدم. از آن پس پروین صدایش عوض شد. اعتماد به نفس از صدای پروین رخت بربست. گاهی صدایش را نمی شناختم و می گفتم جنابعالی؟ مثل این بود که در خرد کردن شخصیت "اماکنی ها" توفیق یافته بودند. دوستان و آشنایان با اصرار او را به آلمان کشاندند. پروین اما صدایش شکسته بود. خودش هم شکسته بود.

پیاپی با او تلفنی حرف می زدم. التماس می کردم خودش را به من برساند. می گفتم بیمارم و به او احتیاج دارم. می گفتم از ماجرایی بزرگ که در آن فرو افتاده ام و از دور دارم توی لجنزار آن دست و پا می زنم در عذابم. از او می خواستم بیاید و کمکم کند. پروین پاسخ روشنی نمی داد. گولم می زد. و سرانجام گفت می خواهم درسم را در ایران درسم را ادامه بدهم در رشته مطالعات زنان. بعد از پایان ترم بر می گردم و پیش شما می آیم. رهایش کردم. پس از چندماه به ایران باز گشت. به تدریج صدایش ترمیم شد. "شخصیت" خود را ترمیم کرده بود. فهمیدم جاده های پر خطر تازه ای یافته است و گذشته را به دست فراموشی سپرده است.

اینک دو سالی است که دوباره او را از راه دور در جاده های ناهموار بی قراری می بینم که بالا و پایین می پرد. گاهی ذوق می کند و گاهی گریه می کند. پرش با مانع را همچنان دوست دارد. بیماری ام اس براو هجوم آورده. به روی خودش نمی آورد. بینایی اش محدود شده. به روی خودش نمی آورد. به او گفته اند کامپیوتر را کنار بگذارد. به روی خودش نمی آورد. اما به زور مجبورش می کنند غذا بخورد تا بتواند داروهای ام اس را تحمل کند. با این وصف پروین همان پروین است.

در خبرها امروز شنیدم. دستگیر شد همراه با سی و شش نفر دیگر از یاران به بند 209 زندان اوین اعزام شد. مبارکش باد. مگر برای پیروزی جنیش زنان راهی باقی گذاشته اند عبور از سربالایی بند 209 زندان اوین؟ دو سه روزی است رئیس زندان اوین را عوض کرده اند. اما بند 209 که زیر نظارت سازمان زندان ها نیست. دست دیگران است که ما آنها را نمی شناسیم ولی آنها تک تک ما را خوب می شناسند حتی در این سوی جهان. دانسته های آنها از همه بسیار است. ولی اینجا دوست دارم به آنها بگویم پروین بیمار است. مطمئن نیستم به یک چنین موضوع بی ارزشی اهمیت بدهند. اما دوست دارم به آنها یادآوری کنم پروین به دارو و آرامش نیازمند است. مادرش به شدت بیمار است. اما مطمئن نیستم این حرف ها در رفتار مسئولین بند 209 تغییری بدهد.

بی تردید دارند پروین را برای چندمین بار می شکنند. من یکی می دانم که "شخصیت" دوباره خود را ترمیم می کند. برخی از انسان ها برای خوش گذرانی، دزدی، آزردن دیگران، و پرخوری به دنیا نیامده اند. آنچه مسلم است، این طایفه از انسان ها را نمی شود مادم العمر در بند 209 نگهداری کرد. زنان از این بند عبور خواهند کرد و جنبش زنان را به جنبش های جهانی پیوند خواهند زد. بند 209 نمی تواند این رویداد تاریخی را متوقف کند.