jeld21.jpg

یک گوشه بند عمومی روی زمین یا روی یکی از آن تختهای معروف زندان نشسته ای و داری با زنهای زندانی حرف می زنی. با چهره ای مصمم، چهار زانو و یک دست زیر چانه ات. داری با دقت حرفهایشان را گوش می دهی و عمیقا با دردهایشان همدردی می کنی. این کار همیشگی توست، گوش کردن و همدردی و همراهی عمیق. احتمالا داری برایشان از کارمان هم حرف می زنی، از هدف مشترکمان، از کمپین یک ملیون امضا برای تغییر قوانین تبعیض آمیز.

ناهید جان یادت است چه قدر از برخورد و همنشینی با زنان از طبقات و گروههای مختلف حرف می زدیم؟ چه قدر دوست داشتیم از زندگی، خواسته ها و تجربیات آنان بیشتر بدانیم؟ چه فرصت منحصر به فردی برای توست این بند عمومی. می دانم که الان هم داری تجربه کسب می کنی و حرفهای آنها را خوب به ذهن می سپاری تا بعدا برای ما بازگو کنی و از تجربیات آنها استفاده کنیم.

کسی می گوید" کاش ناهید در پاریس می ماند" به او می گویم که این انتخاب تو بوده. که این بار اولی نبوده که تو تحمل سختی و تلاش برای بهبود وضعیت زنان را به زندگی راحت تر و خودمحورانه ترجیح داده ای.

دوستی بدبین می گوید " سالی که نکوست از بهارش پیداست!". ناهید جان نمی دانم چه نقشه ای برای ما در سر دارند. نمی دانم که چرا نمی توانند کوچکترین مخالفتی با وضع موجود را تحمل کنند. نمی دانم و نمی فهمم که چطور اعمالی غیرقانونی را به اموری روزمره و عای تبدیل کرده اند مثل همین ارعاب و ضرب و شتم و بازداشت. می خواهم بدانم کدام قانون به انها اجازه می دهد، کسی را به جرم جمع کردن امضا برای فعالیتی کاملا اصلاح طلبانه و مسالمت آمیز دستگیر کنند؟ همین طور کدام قانون به آنها اجازه ی زنگ زدن به منزل فعالین زن و ترساندن آنها را می دهد؟ کدام قانون می گوید دو نفر را به زندان اوین ببر و در بند عمومی ، بدون بازجویی یا تفهیم اتهام نگه دار؟ به استناد کدام قانون خانواده ها حق ندارند از وضعیت عزیزانشان خبردار باشند؟ راستی کدام قانون می گوید که می شود بی پروا و با خطر انداختن جان ملیونها ایرانی در مورد انرژی هسته ای صحبت کرد و امنیت ملی را به خطر نینداخت، اما با حرف زدن در مورد" تعدد زوجات، ارث و دیه و شهادت برابر و حق طلاق" امنیت ملی به خطر می افتد؟

چه قدر خوشحالم که دلم برایت تنگ می شود و نمی شود. نمی شود چون ذهنم پر از تصویر توست. تصویرهای زیاد و پررنگ. من و تو و بقیه در کتابخانه ی صدیقه دولت آبادی، من و تو و سحر در خانه ی تو و در حال خنده و خوردن دستپخت خوشمزه تو، من و تو در خانه ی تو و در حال بحث درباره ی کمپین، من و تو و فرناز دیروقت شب در یک تاکسی و در حال گرفتن امضا از آقای راننده! دلم اما برایت تنگ هم می شود. چون بهار است ناهید جان و تو عاشق طبیعتی. آیا در بند عمومی هم نشانه ای از بهار، چه بهار طبیعت و چه تغییر و تحول در اوضاع و احوال زنان زندانی به چشم می خورد؟