j2.jpg

اوایل فعالیت ام در جنبش زنان شاهد بودم که برخی (عمدتا وارثان گذشته ای که فعالیت شان را با احزاب سیاسی شروع کرده بودند یا کسانی که نزدیکی
بیشتری با جناح های حاکمیت داشتند ) دائما با تذکرات «آیین نامه ای» خود، از سوء استفاده های «دشمنان» می گفتند و اینکه باید ما در جنبش زنان با یک منزه طلبی از پیش اندیشیده، خودمان را از کلیه احزاب و گروه ها و گفتگو ها و مکان ها و فرصت های سیاسی دور نگه می داشتیم. در واقع از نخستین روزهایی که پایم به فعالیت های زنان باز شد، با این بحث هشدار دهنده و آمرانه، آشنا شدم. زمانی هم که می خواستیم ان جی اوی زنان تاسیس کنیم برخی بودند که مرتب درس غیرسیاسی بودن خود را تمرین می کردند. با این حال اما هیچ گاه نتوانستیم تعریفی روشن از غیر سیاسی بودن ارائه دهیم و در عین حال هیچ گاه نپذیرفتیم که فضای سیاسی، پهنه ای است واقعی و انکار ناپذیر که چه بخواهیم و یا نخواهیم، در آن به سر می بریم و اصلا چطور می توان از تفاوت قدرت و نقد سلسله مراتب صحبت کرد و آن را غیرسیاسی دانست؟

سیاست به معنای فعالیت سیاسی برای کسب قدرت، امری جداست که در احزاب اتفاق می افتد و مسلما فعالیت احزاب و رقابت دمکراتیک آنها به نفع کل جامعه است اما سیاست به معنای تفاوت و نابرابری امکانات و قدرت در میان: اقشار مختلف مردم، بین دو جنس، بین گروه های مذهبی، مسلکی، اقوام مختلف و... گریبانگیر زندگی روزمره ی همه ی ماست.

زمانی که برای اولین بار این احساس برایم رنج آور ( گر چه قابل تامل) بود، روزهای پس از تجمع 22 خرداد 84 بود. روزهایی که حرفی از زندان و خشونت نبود و برگزاری موفقیت آمیز تجمعی (مقابل دانشگاه تهران) که با استقبال جمعیت بسیار زیادی روبرو شده بود. حال نشسته بودیم تا تجمع مان را نقد و بررسی کنیم و اولین نقدها بود که می گفت: منتقدان تجمع می گویند چرا از فرصت سیاسی انتخابات ریاست جمهوری بهره گرفتید تا راه را بر «سوءاستفاده» کنندگانی که به دنبال قدرت هستند باز کنید!!

دسته دیگر از منتقدان به «سوءاستفاده» سلطنت طلب ها از تجمع ما تاکید داشتند گویا دل مشروطه خواهان را هم شاد کرده بودیم چرا که آنها توانسته بودند شعارهای دفاع از حقوق زنان را در تجمع ما سر دهند، از طرف دیگر دل کسانی را هم که می خواستند انتخابات برگزار شود شاد کرده بودیم چرا که این حرکت به معنای تایید و بازارگرمی انتخابات ریاست جمهوری ارزیابی شده بود!! در تناقض بین این دو دلشادی اما با تعجب می دیدم که همه منتقدان، خود برآمده از گروه های سیاسی هستند.

سال بعد (1385) در بزرگداشت روز همبستگی مان (22 خرداد) که فرصت سیاسی انتخابات وجود نداشت، طبق نظر همان منتقدان، نباید حتا به فکر برگزاری تجمع می افتادیم چرا که بدون مهیا بودن «فرصت سیاسی»، چه امیدی داشتیم که خشونت نبینیم؟ با این حال استقلال مان را از دست ندادیم و باز هم تجمع برگزار کردیم. اما به خشونت کشیده شد و 70 نفر دستگیر شدند. یارانی که این بار در کنارمان بودند دانشجویانی بودند که اغلب دستگیرشدگان را شامل می شدند. به یاد دارم که چگونه برخی از دوستان می گفتند اینها دانشجویان مقاوم هستند و از پس اش برمی آیند. و آن موقع من و دوستانی که معتقد به برگزاری تجمع 22 خرداد در میدان هفت تیر بودیم آماج انتقاد کسانی واقع شدیم که خودشان مخالف برگزاری این تجمع بودند. آن ها می گفتند گروه های سیاسی از شما سوء استفاده کرده اند!؟ و از سوء استفاده دفتر تحکیم وحدت می گفتند و جالب آن بود که برخی از این منتقدان نزدیک ترین نیروهای سیاسی به دفتر تحکیم وحدت بودند اما گویا دل شان نمی خواست ما با گروه های دانشجویی رابطه داشته باشیم. برای من و دوستانم که در آن زمان بر اثر بارش بلایا، رمقی باقی نمانده بود که از دوستان دانشجوی مان دفاع کنیم دردناک بود به ویژه شنیدن این جملات، زمانی که علی اکبر موسوی خوئینی، که صداقت اش در دفاع از حقوق زنان به همگان ثابت شده بود را همچنان در بند می دیدیم.

این قصه سر دراز دارد
قصه «سوء استفاده» از پتانسیل اجتماعی و حق خواهانه زنان، قصه ای قدیمی است. قصه ی توهمی است که نسل به نسل و سینه به سینه به ما ارث رسیده. قصه ای که در سال های اخیر حتا نقل هر جلسه "بازجویی" هم شده است. سایه سنگین گفتمان «سو استفاده» آن قدر در ذهنیت جامعه نهادی شده که بعضی از زنان فعال اجتماعی را درگیر شک و توهم کرده تا جایی که از وحشت لکه دار نشدن، دست به قلم می برند و از این و آن تبری می جویند!!
جالب این جاست که زنان در این گفتمان «سوء استفاده» همواره ابژه سوء استفاده هستند و نه سوژه آن. یعنی چه زنان در جنبش های کلان دموکراسی خواهی همدوش مردان شرکت کنند (عده ای می گویند مردان از آن ها سوء استفاده کرده اند) و چه مردان به جنبش زنان روی بیاورند و مثلا پیام حمایتی بفرستند باز هم این زنان هستند که مورد سوء استفاده قرار گرفته اند!! یعنی زنان در هر موقعیتی باشند انگار زندگی شان با سوء استفاده گره خورده است و هیچ عاملیتی برای خود آنان قائل نیستند.

آری، این قصه سر دراز دارد و تلاش برای نهادی کردن این باور که سواستفاده از زنان امری تاریخی، بدیهی و ذاتی است همواره تولید و بازتولیده شده است: از « سو استفاده» روشنفکران تجددخواه عصر مشروطیت گرفته ( که از نیروی زنان برای پیروزی انقلاب مشروطیت یاری گرفتند و بعد از پیروزی، آنان را از حق رای محروم کردند) تا سوء استفاده ی احزاب ایدئولوژیک چپگرا (چپ مارکسیستی و مذهبی) از آرمانخواهی زنان ( که از عدالت خواهی زنان برای جنگ مسلحانه بهره بردند ولی پس از پیروزی در سال 57 آنان را برای کسب ابتدایی ترین حق شهروندی شان ــ آزادی پوشش ــ تنها گذاشتند)؛ و بالاخره سوء استفاده روحانیون از زنان برای کسب قدرت که پس از گرفتن قدرت، زنان را حتا از حقوق اولیه ی پیش از انقلاب هم محروم کردند.
بدین ترتیب می بینیم که در حوادث عمده و سرپل های تاریخ معاصر، گویی توطئه ای نظام مند و از پیش طراحی شده برای سوء استفاد از نیروی حق طلبانه زنان ایرانی، وجود داشته و هم چنان عمل می کند. این نگرش مالیخولیایی تصور می کند زن حق طلب ایرانی موجودی کم شعور و زائده مدیریت مردان است و هر وقت آقایان لازم بدانند از این موجود صغیر و فاقد استقلال رای، می شود سوء استفاده کرد!؟

ولی این چنین نیست یعنی این توهم توطئه اگر در عرصه «گفتمان قدرت» و سیاست ایران ممکن است معنا و کاربرد داشته باشد در عرصه ی نقش آفرینی و هویت زنان ایرانی (و خواسته های روشن و حداقلی آنان)، بلاموضوع است. و اگر از سوی حکومت گران یا مخالفان ایدئولوژیک حکومت، در مورد زنان مطرح می شود با انگیزه ی محدود کردن و به زیر نفوذ در آوردن جنبش زنان است.

سه برش تاریخی
زنان حق طلب ایرانی در عصر مشروطیت برای آزادی همگانی از سلطه ی استبداد و برای ایجاد پارلمان، تفکیک قوا، به رسمیت شناخته شدن حق شهروندان در مقابل پادشاه، استقرار قانون، ایجاد دادگستری نوین، تدوین قانون اساسی و جز آن همدوش مردان مبارزه کردند. با پیروزی انقلاب مشروطیت، مردم ایران (چه زن و چه مرد) به بخشی از خواسته هایشان رسیدند اما از آنجا که خود زنان برای به رسمیت شناختن حقوق مشخص و خاص خودشان در کنار مبارزات همگانی، به طور مستقل تلاش نکرده بودند، نظام پدرسالار دست به کار شد و آنان را از حق رای محروم ساخت. ولی چه باک که از فردای تصویب قانون اساسی و تقلیل جایگاه زنان به صغار و مجانین، تلاش زن ایرانی تا هم اکنون ادامه یافته است. در کجای این روند پرفراز و نشیب از زنان سوء استفاده شده است؟ این واقعه آیا باید به عنوان «سوء استفاده» تعبیر شود؟ یا به دلیل آن بود که زنان خود نتوانسته بودند حقوق مستقل خود را در تعاریف رایج از دموکراسی، پارلمان، حقوق انسان ها، و حق شهروندی بگنجانند؟ آیا مخالفت نیروهای واپس گرا و تقلیل جایگاه زنان در قانون اساسی تازه تاسیس یافته به «سوء استفاده» تعبیر می شود یا به کم تجربگی و عدم دوراندیشی زنان آن دوره از منافع شان (همانند بخشی از زنان این دوره که هنوز رهایی خود را با کلان روایت ها و ناکجاآبادهای مردانه گره می زنند).

مقطع تاریخی دیگر، حضور به نسبت گسترده ی زنان و دختران دانشجو در سازمان های چریکی و جنگ مسلحانه در سال های دهه ی 40 و 50 خورشیدی است. در روند جنگ مسلحانه ی انقلابیون ایدئولوژیک با حکومت محمدرضاشاه شماری از زنان و دختران به کام مرگ رفتند. تعداد بسیاری از آن ها به زندان، یا برخی شان در حین جنگ مسلحانه جان خود را از دست دادند. نگرش ایدئولوژیک و توطئه بین در این مورد هم دست به دامان تئوری «سوء استفاده» می شود و مرگ دلخراش دختران چریک یا زندانی شدن آن ها را به پای سوء استفاده ی سازمان های مسلح و زیرزمینی می اندازد. درحالی که به زعم من قضیه خیلی ساده و روشن است: جو غالب بر دانشگاه ها، جو خشونت و غلبه تئوری جنگ مسلحانه و تقدیس تفنگ بوده است و در نتیجه بسیاری از دخترها هم مانند پسران تحت تاثیر جو حاکم به عرصه ی درگیری های ایدئولوژیک، خشن و انتحاری روی آوردند. در چنین فضایی زنان چریک مسلک نیز به جای کوشش بی وقفه برای آگاه کردن مردم از حقوق و جایگاه فرودست زن ایرانی، به جای انتخاب راهی طولانی و آرام برای فرهنگ سازی جهت ارتقای فکری و فرهنگی میلیون ها زن هموطن شان، آرمانی دیگر در سرداشتند با راهی کوتاه تر شاید: کشته می شویم تا آن ها زنده نمانند.

آنان اسطوره های آرمانخواه و پاک باخته بودند و به راحتی جان بی آلایش خود را از دست دادند یعنی در یک ساختار بسته ی ایدئولوژیک و سازمانی ــ و برای کسب قدرت دولتی ــ کشته شدند (پس مطالبات و آرمانهای بلند پروازانه آنها با خواسته های حداقلی جنبش مستقل زنان پیوند و ارتباطی پیدا نمیکند) اما میراث عمل خشونت بارشان تا هم اکنون نیز بر زندگی ما زنان سایه افکنده است. چون جنگ مسلحانه و گسترش خشونت میوه ای جز خشونت و خون ریزی در پی ندارد.(و همه میدانیم که زنان در فضای خشونت بار، همواره بیشترین ضرر و زیان را دیده اند) از آنان «سوء استفاده» نشد بلکه قضیه خیلی واضح است: آن ها به دنبال حقوق خودشان (زنان) نبودند بلکه به «جاودانگی» باور داشتند و فدایی خلق شدن را برگزیده بودند و سعادت خود را در سرنگونی قهر آمیز حکومتها می دیدند. آن ها متواضعانه از خود و از حق «کم ارزش» خود (به عنوان یک زن) گذر کرده بودند و می خواستند به دریای پهناور کلان روایت ها، اسطوره ها، و به اقیانوس بزرگ ایدئولوژی های رهایی بخش (آرمان شهر) دست یابند. و شاید قصد آن نداشتند و یا تصور نمی کردند که جنگ مسلحانه می تواند ارزش های خشونت و مرگ طلبی را در فرهنگ جامعه نهادینه سازد.

همین معادله در ارتباط با زنان و دخترانی که جو زده شده بودند و بدون مطالعه ی آراء روحانیون ایران، رهایی خود را در سال های بعد از پیروزی انقلاب اسلامی جستجو می کردند، صادق است. به زعم من هیچ یک از این سه گروه زنان که مثال آوردم، گول نخورده اند و مورد سوء استفاده قرار نگرفته اند. آن ها یا راه شان را در آن مقطع تاریخی آگاهانه برگزیده بودند یا به هر ترتیب انتخاب کردند که به تاثیرات درازمدت تصمیم ها و شعارهایشان بر ذهنیت جامعه ــ به ویژه بر نسل جوان ــ بی توجه باشند و احساس مسئولیت نکنند.

چرا باید تن بسپاریم؟
حال پرسش من این است که چرا ما باید به نظرات برخی بازماندگان دوران احزاب سیاسی که با نگاه ایدئولوپک شان گفتمان «سوء استفاده» را حتا در این دوره بر پیکر جنبش زنان تحمیل می کنند، تن دهیم؟ چرا باید بپذیریم که حتا زمانی که استقلال مان و مطالباتمان کاملا روشن است، فرستادن پیام همبستگی از سوی اسطوره مقاومت برخی از دانشجویان (که چه ما خوشمان بیاید یا نیاید اکبر گنجی برای دانشجویان اسطوره است) پایه های استقلال جنبش زنان را به لرزه در بیاورد. آیا جنبش زنان هم چیزی به نام « امنیت ملی» دارد که با فرستادن یک پیام حمایتی به خطر می افتد؟ چرا باید در دام بازجویان خود بیفتیم. این شغل آنان است که از ما متوهمانی بسازند که به سایه خود نیز شک کنیم و حال چرا باید نگران پرونده ای باشیم که برای مان می سازند، پرونده ای که چه بخواهیم یا نخواهیم با اولین گامی که به منظور دفاع از حق مان به خیابان های این شهر نهادیم در پی ساختن آن بودند. آیا مطالباتمان برای خودمان آنقدر روشن نیست که به آنها بگوییم هر مرد و زنی که به جنبش زنان علاقمند باشد می تواند و حق دارد که از آن دفاع کند و پیام همبستگی بفرستد.
چرا می ترسیم که از ما سوء استفاده شود؟ چرا نمی گوییم استفاده. و چه اصراری داریم که پیشوند سوء را بر آن بچسبانیم. در 22 خرداد 84 و 85 اولین گروه های حامی ما جنبش دانشجویی و تحکیم وحدت بودند. آنها اگر نه بیشتر که به اندازه ما هزینه دادند. آنها هم مانند ما بازجویی شدند. اگر ما برای جنبش زنان 4 روز و 10 روز به زندان افتادیم، آنها برای هر حرکت دموکراسی خواهانه ای که از برکت آن امروز می توانیم چنین متمدنانه از خود در مقابل بازجوهای مان دفاع کنیم، هزینه های گزافی پرداخته اند. چرا آنها نگویند که ما از آنها سوء استفاده می کنیم. آنها که هم هزینه بودن در کنار ما را پرداخت کرده اند و هم هزینه گسترش خواسته های ما را. و ما مدعیان دفاع از حقوق برابر، چه در قبالش پرداخته ایم؟

منصفانه قضاوت کنیم. اگر در فضای این سال ها، مقاومت دانشجویان و دموکراسی خواهان نبود، آیا امروز ما می توانستیم قدم از قدم برداریم یا مثل سال های گذشته باید به دنبال سایه هایی بودیم که می خواهند طنابی را در ظلمات به دور گردن مان بیاندازند. جبش زنان باید در مطالباتش مستقل باشد نه در حامیانش. جنبش های اجتماعی اکنون جز حمایت از یکدیگر چه پناه و پشتوانه ای دارند. پیام اکبر گنجی می تواند نشانی از یک حمایت قلبی و صمیمانه باشد و سنبلی از یک همبستگی. اتفاقا باید به کسانی خرده گرفت که در حمایت و دفاع از تلاش زنان و خواهران هموطن شان، پیام نمی فرستند. بسیاری از کنشگران جنبش زنان (به خصوص فعالان شجاع کمپین یک میلیون امضاء) از جنبش دانشجویی برخواسته اند. حداقل چیزی که جنبش های اجتماعی را در ایران به هم پیوند می زند، خواست های مدنی و حق طلبانه است. در سایه همین خواست است که جنبش دانشجویی به جنبش زنان می پیوندد.
روزهای کوتاه در بند 209 اوین، مرور می کردیم که تا چه حد فضا تغییر کرده است. بی شک یکی از دلایل تغییر فضای زندان، نتیجه پایداری گروه ها و افراد مقاومی است که هزینه های گزافی برای آن پرداخت کرده اند. و سلولی که در آن بودم دیگر برای من یادآور شکنجه هایی که هم نسلان من در سالهای گذشته پرداخت کرده بودند نبود.

احساس من این است که بحث « سوء استفاده» یا از گروه هایی برمی خیزد که خود صرفا از دیدگاه ایدئولوژیک احزاب سیاسی به خواست های مدنی زنان می نگرند و از زاویه کاملا سیاسی در پی منافع خود هستند و یا از سوی کسانی نشات می گیرد که به توانایی جنبش زنان باور ندارند. اگر ما خودمان اتکا به نفس داشته باشیم از حمایت ها و اتحادها نمی هراسیم بلکه سعی در گسترش آن داریم چرا که مطالباتمان را آنقدر روشن می دانیم که از آن ها منحرف نشویم و اگر انحراف اینگونه پدید آید حتما ضعف در خواسته های ما و خود ما بوده. اتفاقا نقطه ضعف ما همین احساس ناامنی در اتحاد با دیگر جنبش هاست و اگر بر آن فایق نیاییم باید منتظر دشمنان و مخالفان خود باشیم. چرا که در صحنه مبارزه ی پیش روی مان، به تنهایی راه به جایی نخواهیم برد. در پرتو تاثیراتمان بر جنبش های دیگر و فرصت های سیاسی بر آمده از حرکت های اجتماعی است که می توانیم راهمان را ادامه دهیم و گرنه رنجور و منزوی خواهیم شد.

در این میان ما انگار آماده ایم تا گناه مسئولان حکومتی که با ما غیر قانونی برخورد می کنند را بر دوش یکدیگر اندازیم. مثلا برای چه باید خواست آزادی بیان، خواست نامعقولی برای جنبش زنان باشد؟ ما بدون داشتن آزادی بیان چگونه می خواهیم مطالباتمان را عمومی کنیم. همین خواست هاست که نقطه اتصال ما با جنبش دانشجویی است. نفعی که جنبش های مختلف اجتماعی در اتحاد و همبستگی به دست می آورند نفعی است که نهایتا به رشد جامعه مدنی کمک می کند و توان جذب نیرو را در نهادهای جامعه مدنی بالا می برد. چرا که هر کدام از جنبش ها، متناسب با ظرفیت خود، توان جذب مقدار معینی از نیروهای اجتماعی را داراست و بی شک اتحاد آن ها هم هزینه ها را سر شکن می کند و هم قدرت و تحرک اجتماعی آنها را بالا می برد.

در این جاست که نقش گروه های واسط در جنبش ها اهمیت می یابد. نقشی که تا کنون جدی نگرفته ایم. در کشاکش این نقدها و برحذر داشتن ها از ارتباطات گسترده میان جنبش های اجتماعی، این واسطه ها هستند که باید فعالانه در رفع سوء تفاهم ها بکوشند و در گسترش رابطه و ساخت شبکه های بیرون جنبشی بکوشند.