1.ازدواج:
زن با ازدواج یکسری از حقوق خود همچون:تعیین اقامتگاه، اجازه سفر و خروج از کشور را از دست می دهد و اشتغال او مشروط به اذن همسر می شود. زن همچنین با ازدواج مکلف به تمکین از مرد می شود به گونه ای که بر اساس قانون هرگاه مرد اراده کند زن باید آماده برقراری رابطه جنسی باشد. نابرابری در سن ازدواج نیز یکی دیگر از موارد تبعیض در حقوق ازدواج است. سن ازدواج مقرر شده در قانون برای دختر 13 سالگی است و پدر می تواند با اجازه دادگاه دختر را قبل از این سن نیز شوهر دهد و علاوه بر این دختران باکره برای ازدواج حتما باید اجازه پدر و جد پدری را داشته باشند وگرنه آنها می توانند بعد از ازدواج عقد نکاح را از طریق دادگاه ابطال کند.ریاست خانواده نیز بر اساس قانون مدنی به طور مطلق در اختیار مرد است. ضمنا زنان ایرانی نمی توانند بدون اجازه وزارت کشور با فرد خارجی ازدواج کنند ولی این محدودیت برای مردها وجود ندارد.
2.طلاق:
طبق قانون طلاق حق مرد است و مرد می تواند هر وقت که بخواهد زنش را طلاق بدهد.اما در صورتیکه تقاضای طلاق از سوی زن مطرح شود او باید مواردی همچون : سو رفتار همسر، ندادن نفقه، اعتیاد و حبس بودن همسر و .... را اثبات کند، که اثبات این موارد در دادگاه بسیار مشکل است و در اغلب اوقات زن پس از گذراندن یک زمان چند ساله موفق به اثبات آن می شود.البته در این موارد نیز زنان برای رهایی خود از قید ازدواج باید مهریه خود را ببخشند.
3. ولایت و حضانت فرزندان:
در قانون ما حضانت و ولایت فرزندان دو مفهوم جداگانه دارد.حضانت به معنای نگهداری فرزند است و ولایت به معنای سرپرستی و اداره امور مالی، تصمیم در مورد تحصیل، محل زندگی، اجازه خروج از کشور،اظهار نظر و اجازه در مورد مسائل درمانی بچه و موارد دیگر .... است. بر اساس قانون مدنی مادر هیچ وقت نمی تواند سرپرست فرزندش باشد و حتی در صورت نبودن پدر و جد پدری نیز سرپرستی فرزندان به او تعلق نمی گیرد و تنها می تواند قیم فرزند خود باشد که در آن صورت هم اداره سرپرستی زیر نظر دادستانی کشور بر کارهای مادر نظارت دارد و حتی حق فروش اموال فرزندان نیز به عهده اداره سرپرستی است.
در رابطه با حضانت نیز: مادر پس از طلاق، حضانت فرزندان را از دست می دهد و فرزندان مشترک فقط تا سن 7 سالگی تحت حضانت مادر هستند و البته در همین زمان نیز اگر زن ازدواج کند، حق حضانت فرزندانش را از دست می دهد.
4.ارث:
بر اساس قانون مدنی ایران زمانی که پدر و مادر فوت کنند و فرزند دختر و پسر داشته باشند. پسران دو برابر دختران ارث می برند.
در صورت فوت زن یا شوهر نیز ارث بردن آنها از همدیگر نابرابر است چون در صورت فوت شوهر اگر مرد فرزند داشته باشد زن یک هشتم از اموال وی را و در صورتیکه فرزند نداشته باشد یک چهارم اموال او را می برد و آنهم فقط از اموال منقول و اعیانی غیر منقول (قیمت خانه، درخت بدون در نظر گرفتن زمین آنها) اما شوهر در صورت فوت زنش اگر زن فرزند داشته باشد یک چهارم از کل اموال و در صورت نداشتن فرزند نصف اموال را به ارث می برد. اگر زن ورثه دیگری نداشته باشد کلیه اموال به شوهر می رسد در صورتیکه اگر شوهر ورثه ای نداشته باشد یک چهارم اموال را زن ارث می برد و بقیه به دولت می رسد.بدبختی آنجا است که مردی بمیرد و چند زن داشته باشد. همان سهم یک هشتمی یا یک چهارمی بین تمامی زنانش تقسیم می شود.
5. . تابعیت:
طبق قانون مدنی در صورت ازدواج زنان تابعیت شوهر خود را کسب می کنند و تا زمانی که متاهل هستند نمی توانند ترک تابعیت کنند. متاسفانه در کشور ایران تابعیت پدر به فرزندان داده می شود و حتی اگر زنی ایرانی در ایران با مرد خارجی ازدواج کند و فرزندش در ایران متولد شود باز ایرانی به حساب نمی آید و فرزند او بیگانه ای بیش نیست.زنان ایرانی که با افغانی ها ازدواج کرده اند و هم اکنون مجبور به ترک کشور هستند نمونه بارز این مسئله هستند.
6. سن مسئولیت کیفری:
سن مسئولیت کیفری برای دختران 9 سال قمری(8 سال و 9 ماه شمسی) و برای پسران 15 سال قمری(14 سال و 6 ماه شمسی) است. به گونه ای که اگر دختر 8 ساله که بچه ای بیش نیست مرتکب خطایی شود با او مثل یک انسان بزرگسال رفتار می کنند و تمامی مجازاتی را که قانون در نظر گرفته است(حتی اگر اعدام باشد) برای او نیز صادر می شود. تنها استثنا هم این است که حکم پس از رسیدن به 18 سالگی اجرا می شود و کودک مجرم این مدت را باید در زندان بگذراند.
7. دیه:
در قتل غیر عمد و یا شبه عمد دیه زن، نصف دیه مرد است و در صدمه دیدن اعضا نیز دیه ای که به زن تعلق می گیرد نصف دیه مرد است.
8. تعددد زوجات
از دیگر موارد نابرابری در ازدواج نیز بحث تعدد زوجات است. به گونه ای که مرد می تواند 4 زن عقدی و بی نهایت زن صیغه ای داشته باشد.
9.شهادت:
در بعضی موارد زنان حق شهادت دادن ندارند، مثل زنای محصنه،عفو از قصاص، وصیت و .... در مواردی هم که شهادت زن پذیرفته می شود، شهادت زن نصف مرد به حساب می آید و معمولا در مورد واقعه ای که زنان شهادت می دهند باید یک مرد نیز در آن مورد شهادت دهد.
10.قضاوت
بر اساس قوانین فعلی زنان حق قضاوت ندارند، یعنی یک زن قاضی نمی تواند در دادگاه های ایران رای صادر کند و یا یک تصمیم قضایی بگیرد.زنان با پایه قضایی در قوه قضائیه استخدام می شوند اما به عنوان مشاور در دادگاه ها خدمت کرده و قضات مرد در دادگاه های خانواده در پرونده ها جاری نظر آنان را می پرسند اما مکلف به تبعیت از این مشاوره نیستند.
گزارشي كوتاه از دومين کارگاه آموزشي خشونت عليه زنان در سراي ژيمناستيک
اين گارگاه توسط گروه سمينارهاي مرکز فرهنگي زنان در جهت ارتقاء آگاهي جمعي نسبت به مفاهيم خشونت خانگي در زندگي روزمره و ايجاد اعتماد به نفس در بين زنان برپا شد. ابتدا ناهيد جعفري يکي از اعضاء مرکز خلاصهاي از جمعبندي کارگاه قبلي را ارائه كرد. سپس طلعت تقي نيا عضو ديگر مرکز فرهنگي زنان، هدف از برگزاري چنين کارگاه هايي را بيان كرد و گفت اين كارگاهها بيشتر جنبه گفت وگوي آزاد و مشارکت در تبادل نظر و رسيدن به يک تعريف جامع مطابق با معيارهاي حقوق بشري دارد. وي در ادامه بحث را با اين مسئله آغاز كرد كه تمام فعاليت هاي بشر، اشتياق به دانستن است و هدف و تلاش ما زنان، براي انديشيدن و خوب زيستن و مشارکت در سرنوشت خود و تغيير جامعه در کنار مردان است نه در مقابل مردان. و براي اينكار لازم است كه ابتدا بتوانيم خشونت موجود در اطراف خود را شناسايي کنيم و سپس با تکيه بر توانايي هاي خويش و مشارکت جمعي براي رفع آن بکوشيم. خشونت خانگي امري پيچيده است و رايج ترين نوع خشونت عليه زنان است. رفتارهاي توهين آميز و سلطهگرايانهي مردان با زنان، كودكان و سالمندان در محيط خانه و اعمال آن توسط آشنايان خشونت خانگي ناميده مي شود. اين الگوها و رفتارهاي خشونتآميز معمولا تکرار ميشود و در طي دوران شدت مي يابد تا اينكه براي خشونت کننده و خشونت ديده به صورت امري عادي مي شود، بهشكلي كه گاه متأسفانه پذيرش برخي از اين خشونت ها به دليل نداشتن آگاهي و نگاه برابري خواه، توسط خود زنان بازتوليد مي شود.
تعداد شرکت کنندگان در کارگاه 19 نفر بود که اين زنان عمدتاً زير 40 سال، داراي تحصيلات متوسطه، خانه دار و داراي فرزند بودند. تعدادي از اين زنان بعد از بچهدار شدن مجبور به ترک شغل خود شدهاند .
گفت وگو در فضايي آرام شروع شد با تعريف هايي از خشونت و دسته بندي خشونت خانگي به چهار دسته: آزار جنسي، فيزيکي، رواني و اقتصادي. در نهايت جمع حاضر در اين کارگاه به يک جمع بندي واحد از تعريف خشونت رسيد: "هر عمل پنهان و آشکاري که باعث آزار روحي، رواني، جسمي و جنسي فرد شود خشونت است که در نهايت اينگونه اعمال بازدارنده موجب پايمال شدن حقوق انساني فرد مي شود".
در بحث انواع خشونت بحث پرشورتر و مشاركت بسيار گسترده بود گويا همگي زنان شركتكننده دل پري از خشونتهايي كه در زندگيشان اعمال ميشود داشتند. اين بحث آنچنان گسترده شد كه به دليل کمبود وقت به جمع بندي نرسيد و قرار بر اين شد که در کارگاه آينده جمع بندي انجام شود.
اين کارگاه به درخواست مدير سراي ژيمناستيک که خود نيز از زنان فعال است برگزار شد، آن هم براي زمان بيکاري مادراني که بچه هاي خود را براي کلاس هاي آموزش ژيمناستيک به اين ورزشگاه آورده بودند. نكته جالب اين كارگاه آن بود كه براي اولينبار چهرهي نگران زنان را از اينكه بچههايشان را گذاشته و آمدهاند نميديديم بلكه زناني را ميديديم كه آسوده خاطر از وضعيت كودكانشان از وقت خود براي آموزش استفاده مي كردند.
در پايان نمايش کوتاهي توسط ناهيد جعفري اجراء شد که بسيار مورد توجه قرار گرفت. اين نمايش كوتاه، داستان زني شاغل بود که تمام مسئوليت هاي خانه را نيز به دوش مي كشيد و در اين ميان نبايد از تکنولوژي روز هم عقب ميماند.
شرکت کنندگان در پايان از کم بودن وقت گفتتند و علاقمند به اينکه اين کلاس ها زودتر برگزار شود.
در ميان هياهوي بچه هايي كه با لباس هاي زيباي ژيمناستيک حرکات ورزشي مانند وارو زدن و سوار بر خرک شدن انجام ميدادند، با بي ميلي فضاي ورزشگاه را ترک کرديم به اميد اينکه با شناخت و بررسي خشونت عليه زنان دريچه اي از اميد و تغيير را بتوانيم بگشاييم اگرچه آسان نيست و راهي دراز در پيش است.
يادش به خير آن زمانها که خبري از کامپيوتر و اينترنت و سايت و پست الکترونيکي و وبلاگ و چت و ....اين چيزها نبود؛ اما انگار مروت بود و اما انگار شرم حضور و حرمت قلم خط قرمز اخلاقيات مراوده بود.
يادش به خير آن زمانها که خودمان خط قرمزها را تعيين ميکرديم و انگار قرمزتر بود از قرمزهايي که اين روزها برايمان تعيين ميکنند و رعايتشان نميکنيم.
خط قرمزهاي ما ؛ اما ازنوع ديکري بود، حتي اگر رعايت نميشد:
نبايد دشمن شاد شويم، نبايد نيروهاي جوان را رم دهيم، نبايد چارچوبهاي تحميلي تعيين کنيم، نبايد به دامن ابتذال و سطحي نگري بيفتيم، نبايد آب به آسياب ياوهگويان بريزيم، نبايد تنها بمانيم، نبايد امنيت رابطههاي عاطفي و خصوصي افراد را متزلزل کنيم، نبايد فرديت را به گروه ارجح کنيم و نبايد اما که فرديت را نيز بيبها کنيم.
دو آتشهترها حتي چنين ميسراييدند:" يکي براي همه؛ همه براي يکي"! و آن يکي که بود جز تو ، من و يا حتي آن جوان پرشوري که ساز مخالف ميزد، اما پنجه از ساز برنميداشت که سکوت نبايد جاي مخالف خوانيها را ميگرفت که خواندن مبارک بود و ما نيز کوليان آوازهخواني بوديم که کوي به کوي و برزن به برزن چرخيديم و چرخيديم تا که ديرک چادر خويش را بر خاک گرم و بارور جنبش زنان نشانديم و در سايهاش نشستيم و خط قرمزهاي ايدهآلي خويش را بر گرد چادرهايمان نقش کرديم که يعني اينجا: خاک سرخ جنبش زنان است .
آنگاه که مستقر خاک خويش شديم، دوستاني به ما پيوستند که قدمشان مبارک بود و پر برکت و آرايشان رنگارنگ و پرتفاوت، سفرهامان چندان رنگين نبود، اما در پي سير کردن يکديگر خوراکهايمان را قسمت کرديم و در پي يافتن قوت و غذايي بيشتر پا در راههاي تازه نهاديم. يکي از اين راهها به دنياي مجازي ميرسيد و به وقايع ديجيتالي!!
شگفتزده و هاج و واج ابتدا سعي کرديم که بشناسيمش بعد نشانههايي در مسير نهاديم تا که راه گم نکنيم و سپس به کشف روزنههاي پنهانش پرداختيم تا که "کاشفان فروتن شوکران باشيم" اما نه آن ناشناخته شوکران بود و نه ما کاشفان فروتن. ابتدا تصور فتح داشتيم و فاتحانه دچار نخوت شديم که اگر اين يکي را نميداشتيم قطعا عقب مانده بوديم، که بوديم بدان دليل که ندانستيم چگونه بايد از فناوري بهرهور شويم و تعداد آنهايي که دانستند بسيار اندک ماند.
ابتدا بر نثر و نوشتارمان تاثير گذاشت که سرعت زياد بود و خواننده بيحوصله و جهان سطحينگر و آسانگير. سپس، برعادات و سلوکمان تاثير گذاشت که رودررويي و صداقت را با مستعارات و دروغ زنيها تاخت زديم. کار بدانجا رسيد که "داد در بازار مسگرها " سرداديم و خوشحال از شناخته نشدن از قبول هر مسئوليتي تن زديم و شانه خالي کرديم.
کاشفان واقعي شوکران، فروتنانه برهول شدگي و به قول جوانترها "جو زدگي"هاشان معترف شدند و کم کم عادات و سلوک مجازي را از خود راندند و اما بشنويد از ديگران:
چون قلم نبود گويا حرمت قلم به فراموشي سپرده شد و چون تکمه edit و delet شناخته شد تکمه ثبت به فراموشي سپرده شد. غافل از آنکه ديگراني به نظاره نشستهاند و دکمه ثبتشان دست بر قضا به خوبي مشغول کار است و به خوبي ميدانند که کجا و چگونه از ثبت شدههايشان برعليه تمام آنهايي که با فشار تکمه deletو edit فارغالخيال به زندگي ديجيتالي مشغولند استفاده و بلکه سوء استفاده کنند. و حتي گاه خود يکي از طرفهاي مجازي دعوا و فحاشي ميشوند که بازار همچنان داغ بماند و آنها همچنان سوار بر دکمه ثبت خويش فارغ خيالان پرخاشگر را هرچه بيشتر به جان يکديگر بياندازند و حافظههايشان را پرکنند از اطلاعاتي براي روز بازپسين!!
روز بازپسين اما آنچه که بر دوش ماست لاجرم حمايت است از يکديگر و همدلي باهم. چرا که جنبش زنان تنهاتر و بيپشتوانه تر از آن است که جوانانش را هم به جرم هاي گذرا و کوتاه کنار گذارد و نبخشايد. و باتجربهترها بسيار ديدهاند که نخبهگرايان و فراافکنان خود مظلوموار کناري نشسته و گناه را به گردن ديگراني مياندازند که خود خامشدگان ظاهر بيگناه دستاندرکاران تفرقه و افتراقاند.
پيش از روز بازپسين اما به ياد بياوريم که بر روي چه کساني تيغ برکشيديم و چه کساني را آزرده کرديم به ياد بياوريم دوراني را که دنياي مجازي فرصتي براي حضور بي حد و حصر ايجاد نکرده بود و همه دور و بر يکي دو مجله و مجموعه مقالات که صاحبانش به خون دل به بازار مخاطبانش عرضه ميکردند جمع شده بوديم و مقالههايمان با اغماض و گشادهرويي در همانها چاپ ميشد و ما خوشحال از وجود اين مدارس غيررسمي نويسندگي پا به آينده ادبيات فمينيستي ميگذاشتيم.
به ياد بياوريم که ادبيات فمينيستي پيش از آن که در دنياي مجازي به فحاشي و پرخاشگري بيانجامد نيز مورد عنادورزي جامعه مردسالار بوده است و اکنون به جاي هماوردطلبيهاي محقانه با اين عنادورزي؛ از طريق پلميکهاي کميک و سطحي، موجب تمسخر و حقيربيني از سوي مخالفان جدي خويش ميشود.
به يادبسپاريم که آنچه ما را در هر بحراني نجات ميبخشد ادراک مشترک در نقد رفتار و انديشههاي نادرست از يک سو و حفظ حرمت و پايداري درآرمان هاي اخلاقي از سوي ديگر است که خود با آرمانهاي جنبش زنان پيوندي سخت و تنگاتنگ دارد.
و سرانجام ، به ياد بسپاريم که سرخي خاک جنبش زنان از لالههاي همدلي و مروتي رنگ ميگيرد و بارور ميشود که با مرکب قلم ادبيات اصيل و ژرفانگر فمينيسم آبياري ميشود.
آدري لرد و بلهوکس دو نويسنده، شاعر و فمينيست سياه پوست از اهالي ايالت متحده امريکا هستند. اين زنان در نوشته هايشان نه تنها ساخته هاي قدرت را که توانايي زنان جهان سوم را محدود مي کند به چالش مي کشند بلکه راجع به روابط دروني جنبش و روابط بين زنان و لزوم خود سازي آنان نيز بسيار نوشته اند. به دليل شباهت هاي بسيار نزديک جنبش زنان سياه پوست امريکا با ديگر جنبش هاي زنان جهان سوم و از جمله ايران به نوشته هاي اين دو اشاره اي مي کنم. براي مثال در کتاب چشم در چشم ، آدري لرد مي نويسد :" بايستي آگاهانه سعي کنيم با هم مهربان باشيم تا زماني که اين حرکت به صورت يک عادت در آيد. زيرا آنچه که در ما بومي بوده يعني عشق زنان سياه پوست به يکديگر از ما ربوده شده است ...همچنان که ما خود را با خويش و يکديگر مجهز مي کنيم مي توانيم درون دايره اي محکم و محبت آميز در کنار هم ايستاده، با يکديگر از غير ممکن ها / يا هر آنچه که هميشه به نظر غيرممکن مي رسيده است / صحبت کنيم.
بلهوکس نيز معتقد است که زنان جهان سوم از کودکي دچار چنان صدماتي مي شوند که نياز به خود سازي خويش دارند. او مي نويسد که زنان جهان سوم نمي توانند اهداف جنبش را به پيش برند اگر مبارزه براي تغيير جامعه با مبارزه براي خود سازي شان همراه نباشد. کساني که معتقد به جنبش زنان هستند نياز دارند که خود سازي را جدي گرفته و به احساسات بي اساس اجازه حضور ندهند. اين خود يک حرکت سياسي است براي مقاومت جمعي در مقابل جامعه مرد سالار. کار گروهي ما زماني نتايج بزرگ تري خواهند داشت که با خود سازي شخصي ما نيز همراه باشند.
در شرايط خفقان اجتماعي و محدوديت هاي ساخته شده طبقاتي احتمال گفتمان هاي آزادانه درون جنبشي بسيار ضعيف مي گردد اين چنين شرايطي خود سبب انواع گوناگون پيش داوري ها و عدم شناخت از ديگر نيروهاي موثر که مي توانند جنبش را به جلو حرکت دهند مي گردد. ما نيز در ابران توانايي آن را نداريم که با تئوري هاي مردانه اي چون دعوا بر سر قدرت و تمرکز بر تفاوت هايمان جنبش را تضعيف کنيم. ما زنان نياز به بهره گيري از ابزار زنانه چون درک ازتفاوت هايمان داريم. ما نبايد تفاوت هايمان را حتي تحمل کنيم بلکه بايد آن را تبديل به نقطه قوت کرده و استفاده از آن را به عنوان نيرويي خلاق و پيش رونده ببينيم. به ما زنان ياد داده اند تا تفاوت هايمان را ناديده بگيريم يا آن را براي جدا سازي و سوظن به ديگري به کار ببريم. ما خود مي دانيم که بدون داشتن پشتتيباني يکديگر نمي توانيم به رهايي دست يابيم. ما زنان جهان سوم از سلطه گرايي حکومتي، جنسيت گرايي و سيستم اقتصادي سرمايه داري که ما زنان را متحدا به موقعيت فرودست محکوم کرده است در عذابيم. درحالي که ما عمق درد مشترکمان را مي شناسيم بايستي که جمعا براي ترميم آن تلاش کرده و ازهدر رفتن انرژي نمان بپرهيزيم . زيرا دقيقا آن همان چيزي است که بالا دستي ها دنبال آنند .آناني که بيرون از اين دايره ايستاده اند اميد به شکست جمعي ما دارند .ما نتايج موفقيت آميز کاري گروهي را تجربه کرده ايم پس بايد که هوشيارانه براي رسيدن به موفقيت هاي اجتماعي با هم متحد باشيم .
دوستي که سالي يک بار به ايران ميياد و به قول خودش ويكندش رو تو ايران ميگذرونه، اصرار داشت که بريم دربند. شش سالي بود که دربند نرفته بودم، ولي به خاطر قولي که به دوستم داده بودم رفتيم براي شام، چاي و قليون.
رستوراني رو انتخاب کرديم با فضايي که به نظر دوستم جالب بود و تختي براي نشستن. بعد از شام سفارش چاي و قليون داديم. بعد از چند دقيقه چاي رو بدون قليون روي تخت گذاشتن و تقريباً مؤدبانه _ البته با لحني تحقيرآميز _ گفتن به خانمها قليون نميديم.
به ياد شش سال پيش افتادم وقتي که با همين دوست آمده بوديم دربند، آن موقع هم تقاضاي قليون كرده بوديم ولي آنها برايمان قليون آوردند چون پسر 13 سالهام کنار ما روي تخت نشسته بود، اما حالا ديگر پسرم بزرگ شده و با من كمتر بيرون ميآيد. به دوستم گفتم ”اون موقع ما شش سال جوانتر بوديم و شايد بهنظر آنان كه زنان را با جذاببتهاي جنسيشان ميبينن و برايشان بر اين مبنا قانون وضع ميكنن داشتن بر و رو، جواني و زيبايي جرم بيشتري داشته باشه، اما الان که مجموع سن من و تو از 90 سال هم بيشتر ميشه بازم همين مشکل وجود داره“.
القصه، دنبال راه چاره گشتيم که بتوانيم قليون بگيريم. به فكرم رسيد تنها راه اينه كه مردانگي مردي را براي لحظاتي قرض كنيم. براي همين رفتم جلوي در رستوران و همونجا به يه آقايي که رد ميشد يه تعارف ”دربندي“ کردم:
ـ "ميشه دو دقيقه روي تخت ما بنشينيد؟"
اون آقا تعجب كرد ولي خوشحال همراه من اومد و روي تخت نشست. من فوراً قليون سفارش دادم و اونها هم به سرعت يه قليون با توتون سيب و ذغال قرمز روي تخت گذاشتن. از اون آقا تشکر کردم و گفتم: ”ببخشيد آقا، متأسفانه _ يا خوشبختانه _ شما رو فقط براي گرفتن قليون صدا کردم، چارهي ديگري براي گرفتن قليون نداشتم“.
اون آقا که هنوز متعجب بود ولي ديگه خوشحال نبود، تخت ما رو ترک کرد و زير لبي غرولندي کرد و رفت.
به دوستم گفتم: ”ايندفعه که خواستي بيايي ايران با خودت يه آدمك بادكنكي بيار با لباس مردانه که هر وقت لازمش داشتيم، مثل بادکنک بادش کنيم و با خودمون بياريمش دربند.“ دوستم گفت: “آدمکهاي بادکنکي زن شنيده بودم ولي مردانهاش را نه. اين دفعه حسابي تحقيق ميکنم اگه باشه يکي از اين موجودات بيجان و بيخاصيت ميخرم و با خودم مييارم، حتا اگر به اندازهي پسر 13 سالهاي باشه كه ميتونه جاي نوهمون حساب بشه“.
بههرحال به ياد سخنان شيرين عبادي افتادم كه در پارک لاله در روز 8 مارس سال 1381 گفت: ”در قوانين ما، زن مساويه يك بيضهي مرده“ و بعد ديدم در امر ”مهم“ قليون كشيدن حتا 2 زن هم معادل يك بيضهي مرد نيستند و در ثاني مهم نيست كه اين بيضه مال كيه، ميخواد مال يك پسر 12-13 ساله باشه يا يه مرد غريبه، بلكه مهم اينه كه جايگاه والايي در جامعهي ما داره آنقدر والا كه ما در سايهاش ميتونيم قليون بكشيم.
نوروز بود. براي ديدار کوچکي از خانه بيرون زديم، تک و توک چراغ آپارتمانها روشن بود، خيابانها خلوت و آرامش روزهاي عيد را داشت.
ديدار ما خيلي زود تمام شد، نميدانم از بيحوصلگي صاحبخانه بود و يا از نوع برخورد ما به آن ديدار به عنوان انجام وظيفه، نمي دانم! زودتر به خانه برگشتيم. درب آپارتمان طبقه اول کمي باز بود، رد شدم چند پلهاي بالا رفتم ناخود آگاه برگشتم: چرا در باز است؟ خوبست حال پيرزن همسايه را بپرسم. چندينبار او را صدا زدم، جوابي نيامد در را باز کردم و سرک کشيدم. همه چيز بهم ريخته بود با صداي "تاپ"، تازه فهميدم چه خبر است! بهشدت در را بستم و جيغ کشيدم: ”دزد، آي دزد ....“
سرک کشيدن من دزدان را دست خالي فراري داد... روشن است که اين قضيه ميشد شکل ديگري هم داشته باشد! دزدان ضربهاي به سرم بزنند، يا همسايه در دلش بگويد: ”چه فضول!“ اگرچه من شرط عقل را بکار بردم و با فرياد زدنم از انگ فضولي نجات پيدا کردم.
روزي و ساعتي در حال پرسه زدن در دنياي مجازي کامپيوتر باشيم و ناخواسته نوشتهاي، عکسي يا مطلبي دربارهي خودمان و دوستانمان ببينيم يا بشنويم، بهراستي چند نفر ما ميتوانند بر شهوت دانستن غلبه کنند و به اخلاقيات فکر کنند و چون مجاز نيستند ببينند، كنجكاويشان را فرو نشانند. اگرچه اخلاق را بايد تعريف کنيم و ببينيم تخريب کردن آدمها بياخلاقي است يا دانستن آن به طور تصادفي!
قرن پانزدهم و دوره شواليهها نيست. ما در دورهاي زندگي مي کنيم که از يک انتقاد به جا و نابجا کوهي از حرف و حديث ميسازيم! تعريف و تمجيد از ديگري قلقلکمان ميدهد و تمام سعي و کوشش ما براي اين پيش ميرود که به او بفهمانيم که چيزي نيستي و جالب اينکه فکر ميکنيم ديگران هدف و منظور ما را نميفهمند.
تحول انسانها از کمهوشي تا رسيدن به موجوداتي هوشمند از قضاوت و بيرحمي و منيتهايش نکاسته است. بهنظر ميرسد روشنگري و پيشرفت فکري، چيزي از اخلاق سنتي و عادتي ما کم نکرده است بلکه شکل آن را تغيير داده است. قصه قديمي مادر شوهرها با عروس، جاريها ، پسر و دخترهاي همسن ، رقابتهاي بين همکاران و مديران وووووووو همچنان در جامعه مدرن ادامه دارد.
انسانها بهويژه ما زنان در جامعه مردسالار و نابرابر آنچنان روشهاي سنتِي را ياد گرفتهايم و آنها را دروني كردهايم که نميتوانيم به راحتي خود را رها کنيم. ذهن ما را عادت دادهاند که با کينه بهدنبال معلولها باشيم، بيشتر مواقع آنچنان خشم ما را احاطه ميکند که علتها را ناديده ميگيريم. انسانهاي اسيري هستيم تحت سلطه اين عادات و نقد رفتار و بيان ديگران بهطور روزانه به بخشي از مشغوليات ما تبديل شده است.
در زمانهاي که زنان در عرصه تحصيل و ورود به دانشگاه توانسته از مردان سالار خود پيشي بگيرد! و در زمانهاي که فعالعيت و حضور زنان در عرصههاي اجتماعي چشمگير است، چرا باز هم در مواردي شاهديم كه همان روشهاي سنتي بکار گرفته ميشود.
سيستم پرورش انسانها چقدر بيرحمانه ميتواند روح بشر را بکشد و چه سيسماتيک ميتواند از آدمها چيزي را که مي خواهد درست کند. هر اندازه سنتيتر واکنشهاي خصمانه بيشتر!
چقدر غمانگيز است که انسانها در روبهرو آنقدر مانوس و در پشت سر آنقدر نامانوس ميشوند. چرا ديگر کسي مهر، بخشش و عدالت را نميآموزد؟ همه اهل انتقام شده اند! هستي يعني چه؟ ما در کجاي جهان ايستادهايم! شايد ضرورت ديگر شناسيمان بيشتر از خودشناسي و سلطه خواهيمان بيشتر از خوداگاهيمان شده؟ شايد درد و گرفتاري و فشار بيش از اندازه ما را به يكديگر چنين گستاخ کرده و شايد زياد رشد کرده ايم!
زندگي پر از درس و تجربه است. چگونه ميشود تجربهها را فراموش نکرد؟ اگرچه سخن روز اين است که تجربهي هر کس به درد خودش ميخورد! مدام در حال تجربه و آموختن هستيم و مدام هم در حال فراموشي. اگر درست باشد که ما دوره آگاهي و تغيير را ميگذرانيم پس بايد بتوانيم بهتر از قبل با هم ارتباط برقرار کنيم! مگر نه اينکه اساسا" انسانها موجوداتي اجتماعي هستند. و آيا زندگي چيزي جز ارتباط بين انسان ها نيست؟
با دقت بيشتري به اطرافمان نگاه کنيم چه کسي از جدائي و نفرت انسانها سود ميبرد. دشمن مشترکمان يعني جامعه مردسالار سنتي را رها کردهايم و مشغول توهم و خيالبافي شدهايم. چرا وقتي بايد انرژيمان را جايي براي ”ساختن“ بکار ببريم، هراز منت بر سر هم ميگذاريم و بايد و نبايد و سبک و سنگين ميکنيم، اما سر کوچکترين موضوع شخصي ساعتها وقت همديگر را هدر ميدهيم!
ما دشمن هم نيستيم، رقيب هم نيستيم مگر خدايي ناکرده ميخواهيم به قدرت يا موقعيت خاص و يا به ثروت برسيم که بر سر آن کشمکش مي کنيم. ما شريک هستيم در ستم، خشونت، سلطهجويي، ناامني و تمام نابرابريها در جامعه مردسالار، و فرهنگ مردسالار است که برماست، با تمام تفاوتهاي ريز و درشتي که داريم. و بهراستي چه خوبست که تفاوت داريم، چون عصر قبيلهاي و تکصدائي سپري شده است. طبيعي است که از فرط دويدن و گريختن از دست سنت و عادات جامعه مردسالار به دوندهاي ورزيده تبديل شويم که از خصوصيات جامعه مدرن است .
اگر دست در دست هم نمي گذاريم مهم نيست لااقل هم ديگر را لگدمال نکنيم، چون با تخريب، ديگري ارتقا ء پيدا نميکند! اين راه بارها تکرار شده و نشان داده که هدف اصلي فرد يا افراد نيستند بلکه هدف توقف حرکت و تخريب انديشه و پراکنده کردن است و در نهايت به تقويت دشمن مشترک ميانجامد.
افرادي که خود را معيار و ميزان ارزشهاي اخلاقي ميپندارند و خود را جدا از بقيه ميبينند و هيچ مشارکتي در امور اجتماعي ندارند، همانهايي هستند که به بهانهي پاک و بيگناه بودن بيرون گود نشستهاند که در موارد اين چنين نظارهگري خود را توجيه کنند. هيچ معيار اخلاقي فردي و شخصي نميتواند ما را از مسئوليت جمعي معاف کند. بيگناهي نگاهي انتقادي دارد به نقش خود زنان در ظلمپذيرشان در کنارهجويشان! نه به جامعه مردسالار.
جنبش زنان به بلوغ رسيده يا نرسيده بهانهي خوبي براي گريز از مسئوليت نيست و شرکت نکردن ما در اين جنبش نيز خيلي اتفاق مهمي براي حرکتهاي پويا و روبه رشد نخواهد داشت. چون ضرورت زيستن زنان است، آن هم از نوع چگونه زيستن!
بيائيم آنقدر شرافتمند باشيم و بتوانيم با جسارب تمام روبهروي هم بنشينيم، توي چشم هم نگاه کنيم و حرف هاي ناگفته را بدون واسطه و نظر واسطه به هم بگوييم. آنقدر اين حرکت را تمرين کنيم تا دروني شود و ديگر شخص سومي واسطه بين ما نباشد. بياييم نظر شخصي، اغراض و قضاوت مغرضانه واسطهها و راويها را کوتاه کنيم. بيائيم با بررسي و دقت کامل ضعفها و قوتها و فرصتها و تهديدها را بررسي کنيم و راهکارهاي نو بيابيم و جنبش نوپاي زنان را همه جوره تقويت و پشتيباني کنيم. آنوقت خواهيم ديد که جائي براي سرک کشيدن و روشدن و نوشتهاي براي پاک شدن، تغيير يافتن و گم شدن باقي نمي ماند. و قلبي براي شکستن و کسي براي انگ چسباندن پيدا خواهد شد.