ـ ”غرب“، ”شرق“، ”غرب مردانه“، ”شرق زنانه“ و... اينها براي ما واژگاني آشنا و البته چالش1برانگيز است. بهخصوص براي زنان در ايران كه در ميانهي اين ثنويت و دوتايي ”شرق / غرب“ همواره تــحت فشار و دچار قبض و بـــسط بــودهاند. فشــارهـــايي از نــــوع: (-----------------»شرق/غرب«-------------------) يــا از ايـــن نــوع: (شرق-----------»/«-------------غرب)! ما زنان هم كه معمولا نه جزو شرق هستيم و نه غرب، بلكه همان فلش (/) بيچاره در وسط را تشكيل ميدهيم كه بيمكان تحت فشاريم. اين ثنويت در گام نخست بر نوع پوشش ما موثر بوده بهطوري كه هميشه گويا تعيين و تكليف دربارهي لباس ما در وزارت امور خارجه صورت ميگرفته به اين معنا كه وقتي دولت ما با دولت آنها رفيق بودهاند ما بايد ويترين ميشديم، مينيژوپ ميپوشيديم، رنگ سرخاب ماتيكمان را تغيير ميداديم، به جاي سورمه، ريمل ميكشيديم، تا جهانيان بتوانند ما را شفافتر نظاره كنند. و وقتي دولتها با هم قهر ميكردند بايد روي خود را از عالم و آدم ميپوشانديم و چادر سياه بر سر ميكشيديم تا خدايي نكرده از ما سوء استفادهي بصري نكنند. در واقع ما جمعيت بيدفاع نسوان، در سطح بينالمللي هميشه نقش پررنگي داشتهايم يعني تابلوي ”هويت“ دولتهايمان، آن هم از نوع ”لباسي“ و بهشكل بصرياش! حالا هم كه خوشبختانه لباس و ظاهر ما در مواجههي خشمآلود با جهان غرب، حافظ خون و غيرت اين و آن شده است.
اما دست تقدير و سرنوشت، ما زنان را افزون بر نقش ”لباسي“، خوشبختانه با نحوهي ”رفتاري“ نيز در اين بازي دوتايي ”غربي / شرقي“ گرفتار كرده است. روزگاري هم دكتر شريعتي بر آن شد كه دامن مينيژوپ ما را بر اساس مدل لباس ”زنان دانشمند“ غربي پايين بكشد و ما را به خودمان وانهد. از همينرو دكترين ازخودبيگانگي ايشان ما را نسبت به همجنسان غربيمان بشارت گفت و بازگشت به ”خويشتن“ را نويد داد ]راستي اين خويشتن معروف ما كجاست؟[ و بر آن بود كه زنان ايراني را دانشمندان فخيمهاي بار بياورد كه به مسئله ظاهرشان و همينطور استقلال مالي (كه باعث بحران خانواده ميشود!!) اهميتي ندهند بلكه فقط پژوهش كنند، درس بخوانند، تحقيق كنند، آن هم با لباس ساده، يعني صدر در صد خالص: مدل ”مادام كوري“. از نظر دكتر شريعتي گويا زن غربي يا ”ماري كوري“ است يا ”مدونا“، حالا معلوم نيست ما كه هيچكدام از اين دو تيپ نميتوانيم بشويم چه بايد بكنيم؟
2 ـ اما قضيه شرق و غرب فقط در ساختن و پرداختن ظاهر ”لباسي“ و به الگوي ”رفتاري“ ما خاتمه نيافت و به حوزهي نظريهپردازي هم وارد شد تا سرانجام با دكترين ”شرقشناسي“ ادوارد سعيد به كل بدن و جنسيتمان گسترش يابد. گفتمانهاي استعماري و پسااستعماري نيز به گفتمان ”شرقي و غربي“ ما افزوده شد، هرچند اين گفتمانها نيز مانند گفتمانهاي پيشين باز هم ما زنان را دچار مصيبت كرد، چون ما كه خوشبختانه عادت كردهايم بدون ديدگاهي ”موقعيتي“ يا كمترين زحمت و خلاقيتي، نظريههاي مختلف آن طرف آب را وام بگيريم، البته كه با دردسر روبهرو ميشويم.
از همينجاست كه حتا نظريهي ”فمينيسم پسااستعماري“ خانم اسپيواك هم ميتواند براي ما دردسرساز شود، چون تك و توك زنان منورالفكر ايراني هم پيدا ميشوند كه از اين نوع فمينيسم خيلي خيلي خوششان آمده، اما گويا با اين انگيزه كه چنين نظريههايي ميتواند براي مصارفي غير از تحليل جامعه و كمك به جنبش فمينيستي بهكار برود. مثلا در برخي مواقع با استفاده از اين نظريه راديكال ميتوان از زنان سفيد ”غرب“ امتياز گرفت و در عين حال به ايران اسلامي آمد و با همين تئوري، خواهان كنترل فمينيسم در ايران شد!! يكي از نمونههاي استفاده دوگانه از اين دست را ميتوان در مصاحبهي خانم ركسانا بهراميتاش يافت. ايشان در دانشگاهي در كشور گل و بلبل كانادا تدريس ميكند. چندي پيش با روزنامهي شرق (8 آذر 1384، ش 637) مصاحبهاي داشت، در اين مصاحبه با همين تئوري ”شرق / غرب“ دقيقا به اين نتيجه رسيد كه ”ميتوان رشد قارچگونه فمينيسم كه ايران را هم در برگرفته كنترل كرد“!!. ما فمينيستهاي داخل كشور با شنيدن سخنان ايشان متوجه شديم كه واژهي ”كنترل“، كلمه بسيار مناسبي براي جوامع، افراد و بهويژه براي ما زنان ”عقبافتاده“ است و حتما ابزار ”انحرافيابي“ بسيار ”متشخص“ و ديپلماتيك است و بالاخره اگر از سوي هموطن رنگينپوست (و نه سفيدپوست) مطرح شود حتما كاركردي مشعشع و ”شرقي” دارد، چون مهم اين است كه رنگ پوست طرف چيست نه آنكه چه ميگويد!! اين روزها هم كه در غرب رنگ سفيد مد نيست پس ما هم بايد در شرق از رنگ سفيد دوري كنيم و چهار چنگولي به رنگهاي تيره بچسبيم!
خانم بهراميتاش در آن مصاحبه از انديشههاي فمينيسم پسااستعماري خانم اسپيواك مدد ميجويد تا بهجاي فمينيسم استعمارگرايانه سفيد، به كنترل فمينيسم بخت برگشته در ايران نايل شود. اما مصاحبه ايشان بهرغم ظاهر پسااستعمارگرايانه، امثال مرا به ياد عملكرد دوگانهي مردان ديپلمات كشورهاي استعماري انداخت كه با نسخهي ”مدرنيزاسيون“ در دست بهدنبال تعليم ”شاگردان“ از همهجا بيخبر جهان سومي ميگشتند. البته ما فمينيستهاي داخل كشور افتخار ميكنيم كه نسخهي پسامدرنيزاسيون توسط يك زن هموطن برايمان تجويز شود، بهجاي آنكه اجنبيها نسخهي مدرنيزاسيون برايمان صادر كنند. البته در اين ميان مهم نيست كه آيا اصولا ”نسخه پيچيدن“ كار درستي است يا نه بلكه مهم اين است كه چه كسي، با چه رنگ پوستي، آنرا ميپيچد!!
طنز قضيه اما اينجاست كه اين نوع فمينيسم (پسااستعماري) ابزار ساختشكني ”متون غربي“ در خود آن كشورهاست بهطوريكه حتا سازندهي آن ـ گاياتري اسپيواك ـ هم جرات نميكند آن را به ابزاري براي كنترل فمينيسم در كشور خود ـ هندوستان ـ تبديل كند زيرا لابد ميداند از آن در كجا بهره ببرد. حتا ما هم كه از دور شاهد تلاش بيوقفهي كساني مانند اسپيواك هستيم و آن را تحسين ميكنيم، ميدانيم كه اين نوع ساختشكني با پتانسيل راديكالاش در واقع قرار است ”كنترلگير“ باشد نه ”كنترلگر“، ”كنترلگريز“ باشد نه ”كنترلپذير“...
بهنظر ميآيد چنين استفادهاي كه خانم بهراميتاش از فمينيسم پسااستعماري ميكند اتفاقا در تشديد دوگانهسازيهاي ”شرق / غرب“ و دامن زدن به لايههاي سطحي اين مشاجرات بينالمللي ميتواند كمك بزرگي كند، چراكه اگر گروههايي از يك سو ”غرب“ ميسازند، لازم است عدهاي ديگر هم ”شرق“ را علم كنند تا اين ثنويت كامل شود حتا اگر آن را با آراء مرحوم ادوارد سعيد پيوند زنند. اگر به قول ايشان عدهاي ”شرق“ وحشي ميسازند، خانم بهراميتاش نيز گويا ”غربي“ يكپارچه و خونخوار ميسازد تا با همزاد ”شرقي“اش، سيكل ثنويت كذايي تكميل شود. به نظر ميآيد نحوهي استفاده ايشان از اين گفتمان، فاصلهي زيادي با آراء اسپيواك داشته باشد و اتفاقا نهتنها خارج از گفتمان اوريانتاليستي غربيهاي شرقشناس نيست بلكه ادامهي منطقي آن است، چراكه نهايتا به آن جا ختم ميشود كه مانند استعمارگرايان به ”كنترل“ ما فمينيستهاي ايراني منتهي ميشود. اگر دولت ايران و هر دولت ديگري در جهان به فكر كنترل فمينيسم باشد جاي حرجي نيست اما اينكه زني روشنفكر از آن سر دنيا بيايد و با ابزار فمينيستي، به دنبال كنترل ما فمينيستهاي ”ناآگاه“ و ”فريب خوردهي“ داخل كشور باشد احيانا جاي تعجب دارد!
خانم بهراميتاش احتمالا آن همه درس خواندهاند تا ندانند كه ”بومي كردن“ يك عمل اجتماعي است نه يك ”دستور و فرمان“. ما كه در اين گوشهي محروم دنيا زندگي ميكنيم برايمان قابل درك است كه مثلا ميشود بهجاي يك زن سفيد با ديدگاهي اوريانتاليستي و استعماري، يك زن ايرانيتبار رنگينپوست هم با همان ديدگاه به ما نگاه كند و مشكلات خاص خود را اينبار نه ”جهانشمول“ بلكه ”جهانسومي شمول“ بپندارد، (آيا جهانشمول يا جهانسوميشمول با هم خيلي فرق ميكند؟).
ما فمينيستهاي غيركنترلشده ميدانيم كه اگر ”فمينيسم پسااستعمارگري“ در مقابل ”فمينيسم سفيد“ قدعلم كرده، براي آن است كه دست نامبارك جهانشمولگرايي را كه گاهي براي گسترش سلطه و قيمسالاري از آن استفاده ميشده از فمينيسم كوتاه كند و فضاي بيشتري براي زنان (با حفظ تفاوتهايشان) ايجاد كند، نه آنكه هر زن روشنفكري به اين بهانه كه ايراني است خود را سخنگو و نمايندهي تمام زنان ايراني فمينيست بداند و مشكلات خودش را هم مشكلات همهي ما زنان در ايران قلمداد كند! يا به اين دليل كه بهنظر ايشان آقاي ”بوش“ يا هر دولت ـ مرد ديگري ممكن است از فمينيسم سوء استفاده كند، خواهان كنترل آن شود. اگر قرار باشد ما زنان ايراني حركتهايمان را به حركت سوءاستفادهچيها مشروط كنيم كه احتمالا هيچ كاري نبايد بكنيم جز خانهنشيني، چون هر فعاليتي حتا حركت سادهي دست و پاي ما ممكن است توسط عدهاي مورد بهرهبرداري قرار گيرد. ميخواهم نتيجه بگيرم كه ما ناچاريم براي حركت و ادامه مبارزه به نيازهاي خودمان توجه كنيم هرچند اين نيازها بيارتباط با جهان نيست و مشروط ميشود اما اين، نبايد بهانهاي براي كنترل ما باشد.
از طرف ديگر ما هر چند فمينيستهاي ناآگاهي هستيم اما تا اين حد ميفهميم كه اگر اينطور نگاه كنيم كه دولت ”غربي“ آقاي بوش مثلا از آثار عدهاي به نفع تبليغات عليه كل ”شرق“ استفاده ميكند، ميتوانيم به اين نتيجهي منطقي برسيم كه دولت ”شرقي“ ما هم ميتواند از صحبتهاي خانم بهراميتاش به نفع تبليغات عليه رقبايش در ”غرب“ يا عليه ما فمينيستها در ايران استفاده كند. بههرحال چه اين ”خود“ و چه آن ”ديگري“ از ما سوء استفاده كنند يا نكنند، مسئله آن است كه هر دو طرف با كاربست اين شيوهها، تا به امروز خشونت را براي ما زنان تجويز كردهاند، خشونت و جنگي كه ما زنان در آن نفعي نداريم، هرچند كه ماندگاري در وضعيت موجودمان نيز چيزي برايمان در برندارد.
اگر آقاي بوش از نوشتههاي عدهاي براي جنجال تبليغاتي استفاده ميكند از پروژههاي تحقيقاتي امثال خانم بهراميتاش هم كه بهعنوان ”خود شرقي“ ما در مورد ايران انجام ميشود ميتواند براي برنامهريزي زيركانه و شناخت دقيقتر از ايران (توسط آن ”ديگري غربي“)، بهره ببرد. همهي دولتها از همهي ماها استفاده و سوء استفاده كرده و ميكنند بنابراين با اين بهانه نبايد از ياد ببريم كه استفاده از واژگاني همچون كنترل، آن هم در جامعهاي كه كرور كرور كنترل وجود دارد، اگر نگوييم بيانصافي و كملطفي است لااقل خطرناك كه هست. بههرحال تجربه و دانشهاي ما در هر جايي ممكن است معاني مختلفي پيدا كند، اما نكتهي مهمي كه احتمالا همه ميتوانيم بر سر آن توافق كنيم آن است كه ما حق نداريم با هيچ بهانهاي خواهان ”كنترل زنان“ و انديشههايشان باشيم.
3 ـ و اما موضوع شرقي و غربي و تز ”شرقشناسي“ ادوارد سعيد به همينجا ختم نميشود و پاياش به بررسي ناسيوناليسم در دوران پهلوي اول نيز كشيده ميشود: ”مردانه انگاشتن غرب و زنانه انگاشتن شرق، در مبارزات ضدامپرياليستي نه تنها در خاورميانهي عربي بلكه در ايران ايدهاي مقوم است كه بخش زيادي از مبارزات ضداستعماري بر مبناي آن شكل ميگيرد... شرق و جوامع اسلامي عمدتا با هويت زنانه و مغلوب، و غرب با هويت مردانه و مسلط تعريف ميشود“. (فاطمه صادقي، جنسيت،ناسيوناليسم و تجدد در ايران، ص 37) اما آيا بهراستي در ذهنيت ايرانيان (يا بهتر بگويم برادران غيور هموطنمان) غرب هويتي ”مردانه“ داشته است؟ بهنظر ميرسد مسئله به اين شكلي كه ادوارد سعيد معرفي شده در اين كتاب گفته، در ايران، مطرح نبوده است، لااقل براي طايفهي اخوي ما. اگر بخواهيم با همان منطق گفتمان استعماري روانكاوانه جلو برويم، بايد بگوييم كه اتفاقا مردان ايراني، ”غرب“ را در آن زمان بيشتر به صورت مادينهاي سركش و زني وسوسهانگيز و جذاب كه ممكن است هر لحظه آنان را از خود بيخود كند بهتصور درآوردهاند. شايد در كشورهايي كه استعمار بهشكلي مستقيم حضور داشته است ”غرب“ بهشكلي تهاجمي و مردانه به تصور درآمده، اما در ايران مكتوبات متعدد از سفرنامهها تا خاطرات و حكايتها و نوشتارهايي كه مردان نوشتهاند نشان ميدهد كه غرب همواره در نظرشان بهمثابه زني دلربا و عشوهگر، مجسم ميشده كه احساسي دوگانه را در آنان برميانگيخته: احساس كشش و جذبهي شديد از يكسو و احساس نگراني بهخاطر ازدست دادن مردانگيشان از ديگر سو.
اگر به اين نوشتهها بادقت بيشتري نگاه كنيم متوجه ميشويم كه تصوير غرب مملو از ”زنانگي“، سكس و بالهوسي است. اگر غرب با توپ و تفنگ به برخي كشورها رفته و از اينرو مردانه تصويرسازي شده، اما در ايران با عطر و تنازي و كرشمه همراه بوده است. و از همينرو مردان ايراني را واداشته تا در ظاهر، كشش و تمايل خود را در برابر آن لاپوشاني كنند و براي حفظ ”مردانگيشان“ در برابر آن زن هوسانگيز، ظاهري ”فاعلانه“ و نه ”مفعولانه“ به خود بدهند. اگر هم بهسويش ميروند طوري وانمود كنند كه نه از سر نياز كه بهخاطر فرو نشاندن عطش و نياز آن ”غرب ـ زن سركش“ و فرونشاندن ”بيرق“ ايراني ـ اسلامي و گسترش ”بذر“شان در آن ديار اجنبي است كه به سوي آن ميشتابند. بحث ازدواج مردان با زنان اجنبي نيز كه در همان ابتداي رابطهي ايران با غرب يكي از مباحث مهم تلقي ميشد اتفاقا حكايت از همين مسئله دارد كه مردان ايراني غرب را زنانه ميانگاشتند و نه مردانه.
در غرب مسيحي، رابطه با زنان، امري مذموم و گناهآلود تلقي ميشده و جز براي توليد مثل توصيه نميشده است. اما در فرهنگ مذهبي ـ ايراني ما اختلاط با زنان هيچگاه امري ”گناهآلود“ و ”كثيف“ محسوب نميشده است حتا به توليدمثل هم محدود نبوده بلكه امري است كه همواره فقط بايد ”پنهان“اش كرد (و البته زيادهروي در آن از مردانگي برادرانمان ميكاهد) زيرا زنان همواره به عنوان موجوداتي فريبا و وسوسهانگيز تلقي ميشدهاند كه هوش را از مردان ميربايد و بنابراين بايد مواظب آنها بود، فاصله را تاحدي حفظ كرد، در دام آنان اسير نشد چون ممكن است باعث شود آنان را مرداني ”زنذليل“ بدانند كه در برابر زنان سرخم ميكنند!! از اينرو براي حفظ پرستيژ مردانگيشان بايد نشان ميدادند كه در برابر ”غرب زنانه“ ضعف ندارند اما نه از موضعي كه غرب را مردانه ببينند بلكه از اين منظر كه رابطه با آن جهان سرشار از سكس و هوس را پنهان نگه دارند. اگر پادشاه ايران، يا مثلا حاجيبازاري از هزار توي حجرهي تاريكاش به انگيزهي كوبيدن بيرق اسلام در سرزمين كفر قصد سفر به ديار فرنگستان ميداشت، همهي انگيزههايش را قايم ميكرد و احتمالا آن را براي حفظ اقتدار مردانهاش (براي تسلط بر آن غرب هوسانگيز) قلمداد ميكرد. براي همين هم پادشاهان ايراني در ارتباطشان با غرب هيچگاه پنهانكاري را فراموش نكردهاند. چون از يك طرف كشش و جذبهي جهان غرب آنان را مدهوش ميكرده و از طرف ديگر همواره سعي كردهاند طوري نشان دهند كه در ظاهر، به آن كرنش نكرده و جذب نشدهاند تا اقتدار و مردانگيشان در انظار عمومي محفوظ بماند. تجربه لو رفتن عكسي از احمدشاه قاجار (وقتي در اروپا با دو زن در خيابان عكس گرفته بود) و برملا شدن ضعف او در مقابل ”غرب زنانه“، بهانهي خوبي بهدست مخالفان پادشاه داد تا از اين ضعف احمدشاه براي خلع او از سلطنت استفاده كنند. اين امر نشان ميدهد كه كرنش در برابر زنانگي غرب براي جامعهي ايراني در آن دوران مسئلهاي چنان حساس بود كه توانست حتا پادشاهي را از سلطنت به زير كشد، درحاليكه كمتر قراردادي (هرچند نگين) بين دولت ما با دولتهاي غربي (ميدانيم كه ”قرارداد“ بههرحال تصويري ”مردانه“دارد) باعث خلع سلطنت شده است. شايد يكي از دلايل سرنگوني سلطنت محمدرضا پهلوي نيز تاحدودي با تصويرسازي و تاكيد بر اينكه زنان سلطنتي ايران هم مانند ”زن غربي“ شدهاند، پيوند يافت!
اگر از تصويرسازي گذشته از غرب در ميان فرهنگ و نگاه ايرانيان درگذريم، در عصر حاضر نيز سيل خروشان جهاني شدن كه از غرب جاري ميشود عمدتا تصويري زنانه دارد. اينترنت، ماهواره، دي.وي.ديها و انواع توليدات فرهنگي و كالاهاي ”مرغوب خارجي“ كه خروار خروار باسن و سينهي زنانه از آن بيرون ميريزد، تصوير غرب را هرچه بيشتر زنانه كرده است: هجومي ”مخملي“ با عطر دلرباي ”زنانه“.
شايد براي همين هم هست كه دولت ـ مردان ايراني سعي ميكنند با ساخته و پرداخته كردن تصوير زن محجبهي ايراني در برابر زن سكسي غربي، ارزش و اقتدار ”خود“ را حفظ كنند، چراكه احتمالا در فضاي نوين بينالمللي، اگر ”خود مردانه“شان به تنهايي وارد معركه با ”ديگري زنانه غرب“ شود ممكن است مانند اخلافشان شكست بخورند (همانطور كه روشنفكري ديني و سكولار در ايران با همين اتهام ”ضعف در برابر غرب“ مورد هجمهي جناح اصولگرا قرار ميگيرد). بنابراين بهنظر ميرسد كه براي دولتهاي ما احتمالا تصوير محجبهي زن ايراني قادر خواهد بود تصوير ”سكسي و زنانه“ آن جهان غربي را خنثي سازد. در واقع با اين تصويرپردازي از زن ايراني ميخواهند براي خود، خاكريزي دفاعي در مقابل جذابيتهاي آن ”ديگري هوسانگيز“ فراهم كنند. چنين است كه مقولهي حجاب از نظر دولتمردان ما نه در عرصهي ملي كه در سطحي بينالمللي اهميت يافته و به نماد و ويژگي منحصربهفرد زندگي بينالمللي حاكمان ما تبديل شده (و شايد بتوان گفت براي كل جنبشهاي بنيادگراي اسلامي).
بهنظر ميرسد آنان ميخواهند از زنان محجبهي ايراني ديواري آهنين و هويتي خدشهناپذير براي ”خود مردانه“شان بسازند و پشت سر آن پنهان شوند. چون در نبرد تن به تن با ”غرب ـ زن“ در گذشته شكست را تجربه كردهاند. در واقع شايد از نظر آنان فقط اين تصويرسازي زنانه از ”خود اسلامي“شان است كه توان مقاومت در برابر عشوهگري غرب را داشته باشد.
برای معصومیت فریده لاشایی
و
برای مادرم
47 سال سن، يك شكم زايمان، يك سقط جنين، يك تن ورزيده و پر جنب و جوش، چند عمل كوچك جراحي، چند فيبرن موذي و سرانجام يك هستيركتومي شتابزده، تحميلي وبي دليل تا كه اندوه جان شود و فرسودگی تن!!
اين كارنامه فيزيولوژيك من است. زني از طبقه متوسط، فمینيست، اكتيويست و اهل كاغذ و قلم و وب سايت!! زني كه گاه اندوه و فرسودگي، از جادوي آرمانهاي پايدار خويش ياري طلبيده و به ياد آن سر شيدا و تن بيقرار، هنوز جوانيها ميكند و در آستانه روز جهاني زن باز هم سخن می¬گوید.
....اتفاقا پزشك زنان نيز به جواني¬ام تاكيد داشت و بارها و بارها با شنيدن اعتراض¬ها و پرخاش¬هايم نسبت به عمل جراحي غیر مسئولانه، ناشيانه و سراسر از ايرادش مرتب تكرار مي¬کرد : به به از اين عمل جراحي كه كوچك¬ترين خللي به تناسب اندام و به فلان و فلان و فلان وارد نكرده است.
پزشك زنان اما نمی¬داند كه جواني من با جوانی متصور او، از زمين تا آسمان تفاوت دارد، همانطور كه دوستش كه دوست پزشك من نيز هست، نميداند. همانطور كه هيچ پزشك ديگري نيز نميداند، همانطور كه بيشتر زنان نيز نميدانند كه چه بر سر زنان پير و جواني ميآيد كه زير عمل¬هاي جراحي وحشيانه پزشكان، سلامت و جوانی خود را از دست ميدهند.
فريده اما ، ميدانست و گفت كه زن خدمتكار بيمارستان كه در 35 سالگي توسط
همین پزشك هیستركتومي شده هم ميداند وميگفت زنان ديگري هم هستند كه حتما ميدانند .... لابد يك روز همه آنها را پيدا می¬كنيم و با هم از آنچه برسرمان آمده می گوییم و می نویسیم.
...اين بار 44 سال دارم و با ديدن شره خون از بدنم و تماشاي كاشيهايي كه ديگر آبي نيستند و سرخ سرخ از ميان پاهايم فرار ميكنند به وحشت ميافتم.
...."كاشي سبز، كاشي آبي،/ نميدانم كی، نميدانم كجا؟/ شايد خواب بودم. يا در خواب ديدم كه مادرم گم شده است....."(2)
اين بار دست و پايم را گم كرده بودم. اين ديگر چه بود؟ قرار داشتم در حمام گرم خانهام خستگي و سرماي يك روز سخت را از تن به در كنم و به كارهاي دیگرم برسم.نه! مباد كه آمیزه اي ازضعف و ترس و تنهایی از پای بیاندازدم. هراسان و پاي كشان به طرف تلفن رفتم و با دوستي كه از اهالي هنر و كاغذ و قلم است و پزشك نيز، داستان را در ميان گذاشتم. مستاصل و درمانده گفتم چه كنم؟ قاطع و مصمم گفت: به بيمارستان.... برو و فقط نزد دكتر.....نام پزشك برايم آشنا بود. هم شبهاي يلدا را به خاطر ميآورد و هم آشنايي به همين نام داشتم كه انگار قوم و خويش بودند. دوست پشت خط هم كه رفيق بود. پس، مجموعهاي از آشنايي و اعتماد وتوصيه مرا به سوي آن پزشك و آن بيمارستان پرتاب كرد.
چرخيدم وچرخيدم تا ناگهان خود را در ميانه حلقه آشنايان و دوستان و پزشكانی ديدم كه يك صدا ميگفتند: هیستركتومي، هیستركتومي....
اطرافيان نسبتا صاحب نظر گفتند: استفاده طولاني از IUD و عفونتهاي ناشي از آن موجب بزرگ شدن رحم شده است. از پزشك پرسيدم، با بی تفاوتی جواب داد: بله ممكن است ولي فیبرون هارا چه می گویی؟... پس باید عمل می¬کردم !!
مادرم گفت: اي مادرجان من هم در سن وسال تو بودم كه همين عمل را كردم. خواهرت هم همينطور، خاله كوچكت... داشت ادامه ميداد كه فكر كردم شايد از گردنبند جواهر نشاني ميگويد كه چشم و هم چشمي فاميلي وا ميداردش تا واداردم كه حتما به گردنم بياويزم!! نه! منعی در کارنبود.
دوستم گفت: پزشك جراحي را می شناسم كه يكيدوسال پيش غده خوش خيم سينه يكي از دوستان را به مهارت عمل كرد، البته نمیدانم در ايران است يا نه!
... وبعد در آغوشم كشيد و خداحافظي كرديم. ماه هم در آسمان بود و مهتاب نگرانی می¬تابانید. دريغ از يك پي گيري كوچك و سر موقع و يا حتي معرفي آن دوست مذكورش كه نشاني لااقل از او بگيرم!!
شوهرم گفت: دوست پزشكمان مرتب تلفن ميكند كه معطل نكنيم. خواهش ميكنم عجله كن، فكر هيچ چيز را نكن!! بگذار زودتر خيالمان راحت شود!!
...خيالمان از چه بايد راحت ميشد و من بايد فكر چه چيز را نميكردم. وقتي كه كار و گرفتاري هردومان را احاطه كرده بود و وقتي بيمه فقط يك سوم هزينه عمل را ميداد و پزشك هم اصلا قصدتخفيف نداشت!!
خالهام گفت: به پزشك قدیمی من و مادرت هم سري بزن. سر زدم از شدت پيري ديگر حتي قادر به معاينه نبود. فقط نتیجه سونوگرافي را ديد و معتقد بود كه: بهل !! رحم را به دور انداز كه بچه¬داني بيش نيست و خلاص!! مهم تخمدانها است كه هورمون جواني توليد ميكند و سالم است.
...پس جوان بودم و بي خطر؛ باب دندان.
دوستان فمینيستم گفتند: اينهمه كار و گرفتاري داريم اين هم شد مسئله؟؟ فلاني و فلاني و فلاني هم رحمشان را درآوردهاند. اصلا در اين جمع زناني كه رحمشان را درنياوردهاند انگشت شمارند. حالا انگار چه خبر شده ؟!!
...هيچ چيز دوستان. فقط نگران كارهاي نكردهام بودم كه اگر سلامتيام ميرفت، همه بر زمين ميماند و راستی ، بيشتر نگران شما بودم كه چرا آن روزها اينهمه شبيه مردان پزشك و غير پزشك دور و برم شده بودید؟!!
پسرم گفت: حالا يعني چه ميشود مامان؟
...چيزي نشد پسرم!! الا، ويراني خانه گرم و كوچك ومرطوب تو. گاه زندگي توامان من و تو.! آنجا كه خوش نشسته بودي و كاش ميماندي و به جهنم اين جهاني پا نميگذاشتي و من نيزسنگینی بارت را به جان ميخريدم و در عوض، يكيبودنمان را و حرفهاي نهانيمان را تاج جواهرنشان رابطههاي اين جهاني ميكردم.چه خوش بوديم ما باهم. در آن نه ماه و نه روز و نه ساعت.....
...آري پسرم چیزی نشد جز بي حرمتي به گهواره آغازينت كه از درون جانم به در كشيدند و به گفته خودشان جلوي سگ انداختند تا آخرين بهره هایش را هم
بدوشند. اي كاش سگ گرسنهاشان " نر" نبوده باشد كه حرامش باد!
دوست پزشكم گفت: بجنب ، همین فردا، معطل نكن. بچه كه نميخواهي پس بچهدان به چه كارت ميآيد؟
...انگار از ابتدا نيز نقشي جر بچه دان نداشتهاي. انگار هيچ نبودهاي مگر اسباب زاد و ولد. دوست پزشك اگر آن همه مهربان نبود و پيگير حتما فكر ميكردم قصدديگري دارد. پيش از بيهوشي به سراغم آمد . نوازشم كرد و گفت: بخواب. خودم مراقبم. آرام بخواب.... خوابيدم.
*******
چشمانم را به زور باز كردم، از پشت پردهاي تار واشك آلود خواهر بزرگم را ديدم كه تحت تاثير طنز و سرزنده گي نيره توكلي كه قبراق كنارش ايستاده بود و سر به سر شوهرم ميگذاشت بدون نگراني و در آرامش نگاهم ميكرد. زير لب گفتم: برو، خوبم، پرستارها هستند. گفت: نه بايد بمانم. دكتر گفت كه آپانديسیت هم داشتي. دو عمل جراحي انجام دادند.آپانديس به چه بزرگي!!! دکتر...خودش هم تعجب کرده بود.!!
... جل الخالق آپانديسیت ديگر كجا بود؟
فريده گفت: واي واي واي! عین سناریو ی من ، باور کن ،همه اينها را به من هم گفت.
...اما ديگر نميدانيم كه به زن خدمتكار بيمارستان هم اينها را گفته بود يا نه و به زنان ديگر و زناني كه رازداري ميكنند ونميگويند به دلائلي چون همكاري، آبرو داري و يا رازداری مردان؟!
به خانه مادرم رفتم که پله نداشت .آسانسور داشت و مهربانی و خواهر کوچک و پسرکش که در انتظارم بودند.
دوران خوشی بود....بی حالی و درد از یکسو ، دلگرمی و غذاهای مقوی مادر در سوی دیگر، تب و بی خوابی های شبانه از یکسو ،صبحانه های مهربان پدر درسوی دیگر، بی تابی ها و بی حوصلگی ها از یک سو، شیرین زبانی های پسرک در سوی دیگر. سوزش زخم و سوند مزاحم از یک سو ، هره کره ها و درددل های خواهرانه در درازنای شب در سوی دیگر .......
. تجربه شیرینی بود این ده روززندگی درمیان خانواده. بعد از آن به خانه بازگشتم . دوستانی به دیدنم آمدند که دوستان فمینیست در میانشان نبودند،که گرفتار بودندو پرمشغله . و جریان بی اهمیت تر از این حرف ها بود. اما آیا به راستی زن مهم نبود؟ زنانگی محترم نبود؟به بازی گرفتن سلامت زنان از سوی پزشکان سودجو مهم نبود؟ آیا درس مهر و مشق دوستی از اهمیت مسائل زنان می کاست؟؟ پس الحق !که می بایست می کشیدیم آنچه را که مردان حتی در لباس پزشک بر سرمان می آوردند، وقتی که تا این حد شبیه آنان شده بودیم.
شب آغاز شد و دوستان یکی یکی به خانه هایشان بر گشتند، شبی که با درد و فشارو تب آغاز شد و با فریادها و ضجه های دردناک من به صبح نارسیده به بیمارستانم کشاند. در تمام طول شب به خیال آنکه یک عفونت ساده است ویا گرفتار سنگ کلیه شده ام، بطور مرتب وبه مقدار زیاد آب نوشیدم و راه رفتم . هنوز پس از گذشت سه سال هر صبحگاه که به دلیلی از بزرگراه مدرس و خیابان جم می گذرم صدای ضجه هاو فریادهای دردناکم را می شنوم و التماس های شوهرم که می گفت طاقت بیاورم و دستهای مستاصلش که یکی به فرمان بودوبا دیگری مانع حرکت های به دور از کنترل بدنم میشد که مبادا پیچ و تاب های بی طاقتی به بیرون پرتابم کند.
شکم در حال ترکیدن بود . ورم کرده و بالا آمده، انگار پسرکم هنوز آنجا چمباتمه زده بود. مثانه نمی دانم چه می کرد گویا از کار افتاده بود. دربیمارستان شنیدم که زیر گوش هم می گفتند هماتوم !!! نمی فهمیدم یعنی چه، فقط التماس می کردم که کاری کنند. به هرحال سوندی زدندو مثانه به تدریج تخلیه شد. پزشک شب های یلدا هم رسید . و خونسرد گفت چیزمهمی نیست پیش می آید ... از زمزمه ها فهمیدم که گویا نوک چاقو ی جراحی مثانه را زخمی کرده و یا یک بخیه .... نمیدانم فقط خون لخته شده مانع کار کردن مثانه شده بود.....!! همین.
و از آن روز جنبش تجویز آنتی بیوتیک برای دوسال آغاز شد. واز آن روز تاپانزده روز بعد بی وقفه با سوند زندگی کردم. دوباره به خانه مادر برگشتم - این یکی خیلی بد نبود- طی این مدت یکی دوبار سرنگ سوند باز شد و محتویاتش درمقابل چشمان حیرتزده اطرافیان برروی فرش و زندگی "پاک" مادرم ریخت ومن از خجالت به گریه افتادم. همه اعتراض کردند که ما نشنیدیم این همه مدت سوند را عوض نکنند. پزشک گفت این سوندها خارجی است نیازی به عوض کردن ندارد. اما بعد از آن ماجرا با وقاحت گفت : امان از این سوندها ی ایرانی !!!!
..... سوند در نمی آمد. به مثانه چسبیده بود. کشیدند، آب ریختند ، اتر تزریق کردند ، سوند از مثانه جدا نمی شد. دکتر بیهوشی را خبر کردند، پرستارها آمدند،می کشیدند و من هم فریاد می کشیدم. شوهرم را از اتاق بیرون کردند. دستهایم را به بالای تخت بستند و پاهایم را محکم نگهداشتند . پزشک شب های یلدا فرمان داد : اتر بریزید ، بیشتر ، بیشتر. ومن فریاد می کشیدم بلندتر ، بلندتر. دیگر نه از درد ، که مخصوصا نعره می زدم .به جای فریادهای ناکشیده و بغض های فروخورده زنان زندانی برروی تخت های شکنجه، به جای همه آن هایی که در "دادبیداد" خوانده بودم، فریاد می کشیدم و ضجه می زدم . که واقعا تخت شکنجه بود. شوهرم پشت در اتاق با بغض و اعتراض از پرستارها پرسیده بود : آن جا چه خبر است ؟ با زنم چه میکنند ؟
.... هیچ چیز همسرم ! آنها در پی یافتن خوراک،برای سگ نر دیگر ی بودند. آرام باش همسرم ! درعوض دیگر حامله نمی شوم بی خطر بی خطر.!
دو سال درد کشیدم دوسال بارها و بارها هرگاه که دچار استرس شدید می شدم مثانه خونریزی می کرد و واژن عفونی می شد. از دلهره های پیش از سفرهای متعدد کاری تا نگرانی های بعد از تجمع 22 خرداد. در فواصل بحران های مثانه هم ، روده ها دست از سرم بر نمی داشت. نمیدانم با روده هایم چه کرده بودو آپاندیسیت معروف را از کجا آورده بود؟ دوسال به طور مرتب آنتی بیوتیک می خوردم و عفونت تحمل می کردم تا که با تجویز پزشکی در سوئد از خوردن آنتی بیوتیک خلاص شدم و در بازگشت به ایران با کمک ورزش و به تشویق دوستان کوهنورد و به عشق دیدار یکایکشان ، هر هفته به کو ه و کوهسار زدیم و به تدریج سلامت فراری ام را نیمه جان به خانه تن بر گرداندم .سلامتی آرام آرام می آمد اما فراموشی نه!! فقط سکوت کرده بودم هم به حرمت دوست پزشکم و هم بادیدن تغییراتی درنگرش و عادات دوستان فمینیست. اما همیشه در پی یافتن بهانه ای بودم برای گفتن و نوشتن .
بحران بیماری فریده لاشایی و درددل بااو در آستانه هشتم مارس به بهانه دعوت به مراسم روزجهانی زن ، زخم هردوی مارا تازه کرد. می دانستم که او نیز به وحشیانه ترین شکل قربانی بی مسئولیتی و توحش پزشک "اپرا"دوست شب های یلدا شده است و می دانستم که او هم از حمایت های دوست پزشک درمورد جراح توصیه شده اش آزرده خاطر است. گفتم که مدت هاست که در دل تنهایم بااوبه صحبت نشسته ام خوب گوش کرد و معصومانه تایید کرد و همدلی.
معصومیتش وادارم ساخت که در آستانه روز جهانی زن سخن بگویم، تاکه آنچه تحت عنوان هر گونه عمل جراحی ، برداشتن پستان ، بی مصرف بودن رحم ، نادیده گرفتن خطرات ناشی از استفاده مدام ابزار پیشگیری از حاملگی ، سقط جنین ، و.... جسم زنان و نیز جان آنان را می آزارد، برملا شود.
و بگویم که آنچه در لذت هماغوشی مشترک است گوارای وجود زوج های عاشق. اما آیا هیچگاه به آنچه که به دلیل این رابطه منجر به بیماری و دردو زخم تنها برای یک تن و آن هم زن می شود اندیشیده اید؟
.و بگویم که چرا به محض اینکه وظیفه بچه زایی اززنان سلب میشود رحم آنان بی مصرف و بی ارزش انگاشته میشود؟
وبگویم که چرا تنها یک یا دوپزشک در ایران مشهورند که "رحم در نمی آورند" اما کلیه پزشکان در حفظ " پروستات" آقایان متفق القولند؟
و بگویم تا که آن بخش سوداگر و سودجوی جامعه پزشکان و به ویژه مردان پزشک شرم کنند و به جای ثروت اندوزی به اندوخته ناچیز انسانی اشان بیافزایند.
و بگویم که چرا تمام عفونت های مربوط به استفاده از IUDِو یا عواقب ناشی از خوردن قرص های ضدبارداری ویا سقط جنین و.....را زنان باید تحمل کنند؟
وبگویم که چرا گاهی اوقات همجنسان ما بی توجه تر و بی رحم تر از پزشکان مرد با جسم زنان وبیماری های زنان برخورد می کنند؟
و بگویم که عزیز ناداشتن یکدیگر و نادیده انگاشتن سلامت تن و جان خود و دوستانمان ، خصلتی مردانه و قدرت مدار است که نزد هرکس و هرجنسی که باشد نکوهیده و نامحترم است.
و سرانجام بگویم و یک صدا بگوییم که برای دوست داشتن زن و محترم شمردن حقوقش، ابتدا باید انسان را ، زن را ، تن زن را وسلامت تن زن را عزیزومحترم شماریم. باشد که امسال در آستانه روز جهانی زن بر آن شویم که جنبش حفظ سلامت زنانه را آغاز کنیم تا از یکسو کاستی های پزشکی در حل معضلات و بیماری های زنان برملا شود و از سوی دیگر پزشکان سوداگرو ثروت اندوز رسواشوند.و زنان نیز به اهمیت حفظ سلامت خویش در پیشبرد آرمان های جنبش پی برند.
1.برگرفته از نام کتاب "بگذار سخن بگویم :خاطرات دومیتیلا زن کارگرمعادن بولیوی".1357.
2.فرشته مولوی . "باغ ایرانی". 1374.
برگزاری چند روز جهانی از اتفاقات مهم سال 1384 برای ما بود. روزهای جهانی معمولا روزهای از پیش معینی هستند که سازمان ملل جهانی اعلام می کند و برای جهانی شدن باید فراگردهایی را طی کنند. بعضی از این روزها از سال 1948 جهانی شده اند و تعدادشان در کل 54 است، به اضافه 21 ژانویه، روز مارتین لوتر کینگ که در بعضی فهرست های روزهای جهانی هست و در بعضی نیست. فعالیت های دکتر کینگ علیه تفکیک و تبعیض نژادی آغازی شد بر جنبش حقوق مدنی در ایالات متحد و بنابراین بیشتر یک روز ملی است تا جهانی. 8 مارس هم تا پیش از سال 1977 در فهرست روزهای جهانی سازمان ملل نبود، گرچه از سال 1911، در آستانه جنگ جهانی اول، به صورت بخشی از جنبش صلح در اتریش، آلمان و سویس برگزار شد و به سرعت در سال های بعد گسترش یافت. 8 مارس از آغاز صلح طلب بود و همچنان صلح طلب ماند. اما این صلح طلبی هیچگاه، وقتی زنان می خواهند از سلطه قدرت مردسالاری خود را نجات دهند یا می دهند، تایید نمی شود و ما همه روزه با خشونتی که به زنان اعمال می شود رو به روییم. خشونتی که ما را بیش از همه به عرصه مبارزات مستقیما حقوقی یا حقوق بشری می کشاند و برگزاری روزهای جهانی که انعکاسی از این مسائل مهم و در عین حال حل ناشده هستند. همه روز های جهانی این ویژگی را ندارند، از جمله 24 اکتبر، روز جهانی سازمان ملل.
بر این اساس روزهای جهانی را می توان دسته بندی کرد.
آن دسته بندی از روزهای جهانی که موضوع شان مستقیما حقوق بشر است شامل 8 مارس روز زن، 21 مارس روز جهانی علیه نژاد پرستی، 3 ماه مه روز آزادی مطبوعات، 12 ژوئن روز مبارزه علیه کار کودکان، 16 ژوئن روز کودک افریقایی، 20 ژوئن روز پناهندگان جهان، 26 ژوئن روز حمایت از قربانیان شکنجه، 23 اوت روز یادبود تجارت برده و الغای آن، 21 سپتامبر روز جهانی صلح، 1اکتبر روز سالمندان، 10 اکتبر روز مبارزه علیه مجازات اعدام، 16 اکتبر روز جهانی غذا، 17 اکتبر روز مبارزه برای ریشه کن کردن فقر، 16 نوامبر روز رواداری، 20 نوامبر روز جهانی کودک، 25 روز مبارزه برای حذف خشونت علیه زنان، 1 دسامبر روز جهانی ایدز، 3 دسامبر روز جهانی معلولان، 10 دسامبر روز حقوق بشر، 18 دسامبر روز مهاجرت.
دسته بندی های دیگری هم ممکن است. از جمله از حیث قدمت. در فهرست ما جدیدترین آن ها روز جهانی مبارزه علیه مجازات اعدام است که از 2003 شروع شده، یعنی بعد از کنفرانس مارس سال 2001 ان. جی. اوها، اتحادیه های کارگری و حکومت های محلی سراسر جهان در استراسبورگ که در عین حال سابقه عملی اش به لغو مجازات اعدام از سال 1848 در ایالت میشیگان برمی گردد و نظری اش به عصر روشنگری و رساله "در باب جرایم و مجازات ها" چزاره بکاریا در 1764.
علاوه بر آن، هدف از برگزاری این روزها را هم می توان دسته بندی کرد. در این تقسیم بندی هم برای ما آن هایی مد نظر هستند که هم به منظور برانگیختن حساسیت و افزایش آگاهی عمومی نسبت به یک مسئله برگزار می شوند، هم برای ارزیابی پیشرفت ها در ارتباط با یک مسئله، هم برای طرح خواسته ها، و در نهایت سپاسگزاری از آنان که گام های موثری برای حل معضلی جهانی برداشته اند. برای همه این هاست که 8 مارس را جشن می گیریم، برای معنای عمیق تری که دارد: یک روز را جشن نمی گیریم، بلکه یک روز را در سال به جمع بندی مبارزه مان برای احقاق حقوق زنان اختصاص می دهیم تا یاد آور شویم که چطور می توان شرایط زندگی زنان، روابط بین زنان و مردان، وجامعه را تغییر داد و از ظلمی که در طول سال به زن ها شده کاست. و همین را جشن می گیریم.
همان طور که گفته شد، در سال 1384 ما علاوه بر 8 مارس که برای مرکز فرهنگی مشخصا با تاسیس کتابخانه و برپایی مراسم اهدای تندیس صدیقه دولت آبادی، اولین جایزه پژوهشگری زنان، بود همراه با دیگر فعال حقوق بشر و زنان در برگزاری چند روز جهانی مرتبط با حقوق بشر زنان نیز مشارکت داشتیم.
نخستین آن ها 25 مهر/17 اکتبر، روز جهانی مبارزه برای ریشه کن کردن فقر بود که با پیوستن به منشور جهانی زنان برای حقوق بشر که بر پایه 5 اصل برابری-آزادی-عدالت-همبستگی و صلح است، همزمان با دیگر زنان هوادار شبکه WMW "منشور جهانی زنان برای حقوق بشر" در سراسر جهان از ساعت دوازده تا یک بعد از ظهر با توزیع بروشور منشور و توضیح نوشته روی پلاکاردهایی که گروه بانی گردهمایی تهیه دیده بود، به مقابل سینما بهمن، میدان انقلاب، یکی از پر رفت و آمدترین نقاط شهر تهران، رفتیم تا به نقض حقوق زنان اعتراض کنیم.
دومی، در 25 آبان/ 16 نوامبربود و ارسال نامه به اجلاس جهانی جامع اطلاعاتی شهروندان که از 16 تا 18 نوامبر در تونس برگزار می شد. ارسال نامه در اعتراض به سانسور زنان در اینترنت انجام شد و دهه سازمان و گروه در امضای آن به ما هماوا بودند.
در 4 آذر/25 نوامبر، روز جهانی مبارزه برای حذف خشونت علیه زنان، روز روبان های سفید، همراه با سایر فعالان جنبش زنان در خیابان انقلاب، رو به روی بازارچه کتاب گرد آمدیم تا باز و باز به خشونت نسبت به زنان که ابعادی هول انگیز یافته اعتراض کنیم. این نیم ساعت جمع شدن ها با پلاکارد و توزیع بروشور و صحبت با مردم به ما خیلی چیزها آموخت که در سایت فیلتر شده مرکز فرهنگی زنان می توانید شمه ای از آن را بیابید.
آخرین فعالیت ما قبل از مراسم مرتبط با 17 اسفند/ 8 مارس جاری که یک هفته است آغاز شده، گردهمایی در مقابل تئاتر شهر همراه با5 سازمان غیر دولتی دیگر بود به مناسبت روز جهانی ایدز که 5 شنبه 10 آذر /1 دسامبر، ازیک بعد از ظهر و به مدت دو ساعت در محوطه باز جلو تئاتر شهر صورت گرفت. هدف از این گردهمایی را سازمان های مربوط آگاهی بخشی درباره بیماری ایدز و روش های پیشگیری از آن، ایجاد حساسیت در مردم و دولت نسبت به شدت گسترش این بیماری و حقوق افراد اچ آی وی مثبت اعلام کردند. مراسم با توزیع بروشورهای مختلف، کاندوم، روبان، بازو بند و مچ بند قرمز همبستگی با مبتلایان و توضیح پلاکاردهایی که ابعاد و اثرات مختلف این بیماری را مطرح می کرد همراه بود. استقبال مردم باعث شد که توقف ما بیشتر از دو ساعت طول بکشد. در این فاصله کودکان کار یک نقاشی مشترک به یاد این روز کردند و مراسم با ساز و آواز آقای نامجو به پایان رسید.
ما البته روزهای ملی هم داریم که اتفاقا یک مجموعه شاد آن مربوط به ماه اسفند می شود. از 5 اسفند، روز باستانی زن، یا مردگیران، تا چهارشنبه سوری و عید نوروز. روزهای دیگر سال، نظیر مهرگان، شب یلدا و
سده . اما روزهایی هم هست که زنان اخیرا خودشان ابداع کرده اند و در آغاز به منظور برانگیختن حساسیت و آگاهی عمومی بوده است و حال مرتب برگزار می شود، از جمله "شب را پس بگیریم، که مربوط به خشونت علیه زنان می شود، و "ماه تاریخ زنان" برای آشنایی با تاریخ زنان.
اما امسال ما یک روز دیگر هم به مجموعه افزودیم. روز 22 خرداد، که روز تجمعی جهانی نبود و در ضمن یادآور همه روزهای سال از جمله روزهای جهانی حقوق بشر و یاد آور خشونتی بود که، قانونی و غیر قانونی، به زنان می شود. در این روز جنبش زنان توانست با هماهنگی سریع که نشان از بلوغ آن دارد یک گردهمایی اعتراضی در مقابل در ورودی دانشگاه تهران برگزار کند. انتشار فراخوان عمومی برای اعتراض به نقض حقوق زنان در قانون اساسی و شرکت در گردهمایی روز یک شنبه 22 خرداد از ساعت 5 تا 6 بعد از ظهر با پشتیبانی جهانی همراه شد. افراد، وبلاگ ها، گروه ها، انجمن ها، سازمان ها و بنیادهای بسیاری در داخل و خارج کشور از هر صنف و دسته ای با جنبش زنان اعلام همبستگی کردند.
در آستانه روز جهانی زن باید بیفزایم که همه این گردهمایی ها، ملی و جهانی، صرف نظر از اهمیت نمادین شان برای ما ارتباط گسترده تر با کسانی را که دفاع از حقوق خود را تنها در چارچوب تعارض تجربه کرده بودند ممکن کرد و فصل جدیدی از مبارزات دمکراتیک زنان در ایران را گشود.
روز زن بر همه شما، زن و مرد، مبارک باد.
از زمزمه های در گوشی زنان در پشت درهای بسته حرمسراهای مظفرالدین شاهٍ، برای تغییر شرایطی که نامش را زندگی نهاده بودند. تا حضور زنان با لباسهای مردانه، در میدان های رزم در انقلاب مشروطیت، و روز٢٢ خرداد ١٣٨۴: هزاران زن، یکصدا با هم، عليه نقض حقوق زنان در قانون اساسی تظاهرات کردند، صد سالی می گذرد. در دنیای بهم پیوسته امروز، جهانیان در گستره وسیع ما را در این میدان تنگ به تماشا نشسته اند، که چگونه بی هم گامی و همراهی جمعی، کوشیدیم همچون آبی از روزنه های تنک و تاریک تاریخ تلخ کشوزمان گذر کنیم و در این مقطع زمانی با فاصله غریب، قریب و با جهانیان بکوشیم چون آنان که برابرهستیم، برابر گردیم. اما هنوز فرسنگ ها راه تا مدینه فاضله برابری مان باقی است
در یکسال گذشته نیز، علیرغم اینکه زنان ایران در عرصههای مختلف دانشگاهی، علمی، هنری و فرهنگی درخشیدهاند، همچنان عدهای کهنهاندیش و جنسیتگرا با تکیه بر قوانینی عقب مانده که نمایانگر دوران مناسبات قبیلهای و عشیرهای است، زنان را در عرصههای مختلف خانوادگی، اجتماعی و سیاسی ناقصالعقل، نیمه شهروند و نیمهبشر تلقی میکنند حداقلی برای زنان و حقوق آنان قايل نشدند
طبق گزارش کمیسیون توسعه انسانى، سازمان ملل،1 دز سال 2005 از رشد شاخص های جنسیتی در جهان، ایران در ميان 140 كشور دنيا در سکوی هفتاد و هشتم قرار ذارد. ، اين درحاليست كه تركيه 70، و كشورهاي حوزه خليجفارس در اين شاخص از شرايط مطلوبتري برخوردارند بحرين در زمينه شاخص توسعه جنسيتي در رتبه 47، ، كويت 39، عمان 60 و عربستان 65 قرار دارد
تفاوت درآمد مردان و زنان در ايران در فعاليتهاى اقتصادى، همچنان داراى فاصله عميقى است،به طورى كه بر اساس گزارش توسعه انسانى سازمان ملل متحد، تفاوت دستمزد مردان و زنان در كشور بيش از سه برابر است
لازم است اضافه شود که3 :
زنان در عرصه مشاركت سياسي تنها رأيدهنده گا ن فعالي بودند.
اغلب جمعيت بيكار زنان، داراى تحصيلات دانشگاهى مى باشند
نرخ بيكاري دختران با تحصيلات عالي در جامعه شهري 28 درصد و نرخ بيكاري دختران با تحصيلات متوسطه در كل كشور حدود 50 درصد است، البته اين آمار تنها مربوط به دختراني است كه اجازه اشتغال دارند.
سهم زنان در مديريت بخش دولتي در 40 سال اخير بدون تغيير همچنان 8/2 درصد است، بنابراين تحصيلات تاثيري براي حضور زنان در تصميمگيري نداشته است.
تعداد كرسيهاي مجلس در اختيار زنان بين يك تا 1/4 درصد است، يعني 96 درصد نمايندگان كشور را مردان تشكيل ميدهند
25 درصد دختران از جنسيت خود راضي نيستند و 7/36 درصد دختران دانشآموز شهر اصفهان اختلال رواني دارند، همچنين افسردگي زنان در خانوادههايي با ساختار قدرت عمودي 3/2 برابر ساير زنان است
زنان تنها حق انتخاب شغل در هفت حوزه را دارند؛ در حالي كه مردان در 37 حوزه ميتوانند شغل انتخاب كنند.
: نرخ بيكاري زنان در تمام سطوح 21 برابر مردان است كه اين موضوع نشاندهنده تبعيض جنسيتي است. وي افزود: نرخ بيكاري زنان فارغالتحصيل از دبيرستانها در روستاها 46 درصد است و اين نرخ بيكاري در شهرها براي فارغالتحصيلان زن 28 درصد است.
زنان در عرصه مشاركت سياسي تنها رأيدهنده گا ن فعالي بودن
66 درصد زنان ايراني خشونت خانگي را تجربه كردهاند و 30 درصد آنها نيز تحت خشونتهاي فيزيكي حاد و جدي قرار گرفته
فعالین زن در یکسال گذشته، با توجه به چنین شرایط شواری دست به عمل زدند:از 8 مارس سال 1383 تا 8 مارس 1384، آنچه در این یکسال در جنبش زنان ایران رخ داد، گام های بلندی بود. آنها کوشیدند تا با دگرگونى و بازسازى زندگى عمومى فضاى آموزشى محيط كار و خانه خود، هرچه بیشتر با شرایط حقارت بار تحمیلی فاصله گیرند جنبش زنان، ضمن اعتقاد به دگرگونی بنيادی در زمينه قوانين و سنن اجتماعی با آموزش خويش به کمک هم با همبستگی و اتحاد،کوشید به جنگ قوانين و روابط مرد سالار حاکم بر جامعه برود
همراهی و همصدایی زنان دزر برخی از زمینه ها با همگامی تعداد وسیع تری همراه بوده البته با ضغف همه حنبش های ایرانی دیگر، توده وسیع زنان را در بر نگرفته و این یکی ار اشگال عمده جنبش زنان جوان، و در عین حال پیر ما بود و اما این جنبش در بخش روشنفکری هم تنها زنان را همراه خود داشت و از حمایت بخش وسیع روشنفکران مرد اعم از قلم و عمل محروم ماند.
در سال گذشته در هرگوشه ایی از ایران 8 مارس بهانه ایی برای بیان خواسته های زنان تبدیل گردید.آنها با همایش ها و برنامه های هنری فرهنگی تلاش نمودند تا صدایشان به گوش همگان برسانند . در سنندچ8 مارس بسیار با شکوه و با همبستگسی و استقبال چمعی برگزار گردید. در این میان در تهران به تجمع 2 دو ساعته آنها در پارک لاله اجازه برگزاری، داده نشد. اما رنان در ساعت و زمان معین، با پلاکات هایی که خواسته هایشان را بیان می نمود در میدان حضور داشتند.و با زور نیروی انتظامی مجبور به بازگشت به خانه های خود شدند
زنان در مقطع انتخابات ریاست حمهوری از فرصت پیش آمده در جامعه، به درستی بهره بردند و گام هایی بلندتری را برای رسیدن به خواسته های حداقل شان برداشتند و از آنجایی که با حکومتی فاقد دمکراسی روبرو بودند عملکرشان بی پاسخ ماند از جمله فعالیتهای زنان که در تاریخ ایران ثبت خواهد شد . :
10 اردبیهشت 1383: اعتراض به سياستهای انحصاری و زن ستيزانه صدا و سيما :
عده زيادی از فعالین جنبش زنان ايران از ساعت پنج تا هفت بعد از ظهر در محل انجمن صنفی روزنامه نگاران ايرانی در تهران گرد آمدند و به سياستهای انحصاری و زن ستيزانه صدا و سيما اعتراض کردند. خواسته زنان در سه بند خلاصه می شد.:. 1- متوقف کردن پخش برنامه ها و سريالهايی که با محتوای زن ستيزانه تهيه می شود و اقدام جدی جهت انعکاس تصوير واقعی از فعاليتها زنان از قشرهای گوناگون و در حوزه های مختلف و نيز انعکاس فعاليتهای زنان جهان که برای احقاق حقوق انسانی خود تلاش می کنند. 2- تصويب قانونی برای صدا و سيما است که در آن مجازاتهايی برای تخلفات اين سازمان پيش بينی شده و امکان نظارت قضايی و نظارت مردمی از طريق تشکل گروهی از نمايندگان سازمانهای غير دولتی زنان و ديگر تشکلهای مدنی قيد شده باشد. 3-واگذاری امتياز شبکه های تلويزيونی و راديويی و نيز امکان پخش آزادانه برنامه های راديويی و تلويزيونی از سوی سازمانهای غير دولتی زنان .
11 خرداد 1384: اعتراض زنان به کلمه "رجل" در قانون اساسی در مقابل نهاد ریاست جمهوری: عده زيادی از فعالین جنبش زنان از طیف های مختلف فکری ايران، در اعتراض به کلمه "رجل" در قانون اساسی در مقابل نهاد ریاست جمهوری گرد آمدند.
18 خرداد 1384: زنان راهی "آزادی" شدند، تیم ملی راهی جام جهانی چهارشنبه 18/3/84 :زنان ایران برای نخستین بار توانستند پس از 26 سال بدون استفاده از امتیازهای خاص، حقشان را در تماشای بدون واسطه فوتبال به دست آورند.» در پلاکاتها نوشته شده بود: «سهم من، سهم زن، نيمی از آزادی»، «آزادی، برابری، عدالت جنسيتی»، «آزادی حق من، ايران وطن من» «چند قدم تا آزادی؟»، «حقوق من، حقوق بشر است»، «آزادی، آزادی، آزادی» و : نیروهایی که از دروازه این ورودی مراقبت می کردند و بیشترشان هم لباس شخصی به تن داشتند سعی کردند در را ببندند. زنان هم سعی در باز نگه داشتن در کردند و در این بین پای محبوبه عباسقلی زاده زیر در گیر کرد و راهی بیمارستان گردید.
٢٢ خرداد ١٣٨۴: هزاران زن، عليه نقض حقوق زنان در قانون اساسی تظاهرات کردند
• عصر روز یکشنبه ٢٢ خرداد ١٣٨۴ – ١٢ ژوئن ٢٠٠۵ هزاران زن، در اعتراض به نقض حقوق زنان در قانون اساسی جمهوری اسلامی در برابر دانشگاه تهران و در خيابان انقلاب تظاهرات اعتراضی برپا کردند و خواهان به رسميت شناختن برابری حقوقی زنان با مردان در قوانين شدند:
آمده بودند، یک یا دو نفر نبودند تعدادشان بیش از صدها نفر می شد با هم بودند در کنار هم نشستند برای اینکه حمله نیروی انتظامی نیروی شان را درهم نشکند دست در دست هم سرود زندگی خواندند4.یک دست یک دل بودند. یک حرف را بر زبان داشتند پیوندشان ایدئولوژی و آرمان گذشته نبود.پیوندشان افکار مشترک نبود از یک حزب و یک سازمان نبودند اما علیرغم افکار مختلف، در این لحظه یک دل و یک زبان یک حرف را می زدند.پیوندشان درد مشترک سال ها و قرن های متمادی بود که حتی در این دوران از آنها می حواست همچنان برده بمانند. زنان روز 22 خرداد بعد از ربع قرن فریاد زدند:
"ما می خواهیم وبدست می آوریم" و : .. ما زنيم، انسانيم، شهروند اين دياريم اما حقی نداريم"، "آزادي, برابری حق طبيعی ماست"، "زندانی خشونت، آزاد بايد گردد"، "تساوی حقوقي، خواسته جنبش ماست" و "قوانين ضد زن، مانع پيشرفت ماست .قانون عادلانه / رهايی زنانه / راه رهايی ماست. قوانين ضد زن منشا استبداد است / تساوی حقوقی کف مطالبات است. / يک صدا متحد، صلح، قانون، آزادیقانون نابرابر، حقوق ضدبشر، ملغی بايد گردد»، «ما زنيم، انسانيم، شهروند اين دياريم، اما حقی نداريم»، «قوانين زنستيز، منشأ اختناق است»، «حقوق نوع بشر، آزادی ايران است»، «قوانين زنستيز، گفتمان صلحستيز، جنگ عليه زنان است»، «يكصدا، متحد، صلح، قانون آزادي»، «آگاهي، آزادي، قانون انتخابي»، «قانون ظالمانه، سنتهای مردانه، ملغی بايد گردد»، «حق زن ايراني، احيا بايد گردد»، «قوانين ضدزن، منشأ استبداد ی خشونت، آگاه بايد گردد»، «قانون مردمحور، اين جايگاه برتر، تحقير ما زنان است»، «زن ايرانی اگر آگه شود، اين قوانين را به كل منكر شود»
این .فریادها رسا و سرشار از آگاهی که خواهان آزادی.و برابری است. روزی خانه های جهل زا درهم خواهد شکست، اما هنوز شرایط در ایران برای رسیدن به این خواسته ها فراهم نیست و زنان ناچارند، برای هر خرکتی، شرایط موچود در ایران را بسنحند و منطبق با آن تاکتیک های لازم را اتخاذ کنند.و گاها مخبور به سکوت و خاموشی گردند. این شیوه نه به معنای در کما رفتن حنبش زنان است و نه به معنای تعلیق استراتژی آنان است حنبش زنان با ويژگيهای هر جنبشی و بستگی به شرايط اجتماعی بالا و پايين میرود و تابع فضای سیاسی کشوراست جنبش زنان، در بطن زندگی پیش می رود..طبیعتا شرایط سیاسی بر کار و عمل آنان تاثیر گذارخواهدبود.
عفت ماهباز
لندن 8 مارس2006
1- براساس گزارش توسعه انسانى سال ۲۰۰۵ ميلادى كه از سوى سازمان ملل منتشر شده است، كشورهاى نروژ،استراليا و ايسلند در مقامهاى اول تاسوم و كشورهاى بوركينافاسو، سيرالئون و نيجر در پايين ترين رده هاى توسعه جنسيتى قرار دارند
2- شاخص توسعه جنسيتى (جى دى آى) با سه مشخصه سلامتى و طول عمر، ميزان سواد و همچنين همسان سازى دستمزد ميان مردان و زنان، حاصل مى شود
3 - بنا به گزارش ايسنا، دكتر ژاله شاديطلب پژوهشگر مسايل زنان و جامعهشناس
4.- ای زن ای حضور زندگی / به سر رسيد زمان بندگي
رهايی زنان ممکن است / تلاش ما سازنده آن است
اين صدا، صدای آزادی ست / اين ندا طغيان آگاهی ست
جهان ديگری ممکن است / اين جنبش سازنده آن است
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اين مقاله در شماره 2 زنستان در بخش ساعت 25 درج شده بود كه متاسفانه به دليل آن كه بسياري از خوانندگان به دليل فني به اين بخش و بخش سالادبار دسترسي پيدا نكردند از اين رو به تدريج 4 مقاله اي را كه در اين بخشها قبلا به چاپ رسيدند در اين وبلاگ دوباره به چاپ مي رسانيم
من زهره ارزني هستم ، چهله بهار وارد چهلم سال زندگيم خواهم شد .متاهل هستم و زياد هم زشت نيستم كه به ظن بعضي ها زنهاي زشت در ايران فمنيست هستند .
هفت شين ازدواج كه عيد امسال در مجله زنستان منتشر شد، بحثهاي داغي را در وبلاگستان راه انداخته، اما اين شروط نه ابداعي بنده است و نه مجله زنستان . اين شروط را در طول چهارده قرن يعني به عمر دين اسلام ، مسلمانان استفاده كرده اند و حتي بعضي از زنان صدر اسلام شرط مي كردند چنانچه همسرشان زن دوم اختيار كند زن اول وكيل است از طرف همسرش و حق دارد زن دوم را طلاق دهد . پس اين شروط ابتكار بنده نبوده و همچنيين اين شروط وحي منزل نيستند كه نتوان آنها را تغيير داد . و هيچ الزامي هم نيست كه هر هفت شرط در عقد نكاح گنجانده شود . بلكه هدف اين است كه اگر شرطي تعيين مي كنيد اصولي و طبق مقررات باشد كه بتوان بعدا به آن استناد كرد . مسئلا فردي مي ايد و شرط مي كند كه زن حق طلاق دارد . اين شرط درست نيست بايد بنويسند زن وكبل زوج است و.....
اما مطلبي كه قبل از انتقاد به هر شرط مي خواهم بگويم اين است كه اين شروط يك زلزلزه نيم ريشتري بود به تفكر مرد سالارانه نه البته زلزله شش ريشتري لرستان كه اينطور بعضي ها را آشفته كرده است . مسئله اختيار و اراداه نيست . مسئله به خطر افتادن آن نگاه و نگرش است كه بعضي از عزيزان در مطالبشان خيلي ظريف به آن اشاره كرده اند . بعضي از تاريخ كمك گرفته اند . بعضي از رسوم و عده اي از عرف.
اما توضيحي مختصر در مورد اين شروط ، البته من در گفت و گويي كه با مريم داشتم به خيلي از موارد اشاره كرده ام كه در مصاحبه آورده و اين شروط را هم از مصاحبه جدا كرده و خيلي از انتقادها در آنجا بحث شده است .
شرط اول بيشتر انتقاد به اين است كه چرا نگفتيد كه زنان مهريه تعيين نكنند . وقتي وكالت در طلاق را مي خواهند . دوستان طبق قانون و شرع شما نمي توانيد بدون تعيين مهريه ازدواج كنيد و نمي توانيد عنوان كنيد كه من اصلا مهريه نداشته باشم . اين امكان پذير نيست . بايد يك چيزي كه ماليت دارد مثلا يك شاخه گل و يا يك كتاب را به عنوان مهريه خود تعيين كنيد . وهدف از اعلام اخذ يا بذل مهريه ، همان مهريه تعييني بوده است نه هزاران سكه طلا . بايد همان مهريه اندك نيز تكليف آن از اخذ و بذل مشخص شود .هدف آن بوده .
شرط دوم و سوم چنان مخالفاني نداشته است .با شرط چهارم كه انتخاب شغل است بعضي ها مخالفت كرده اند و چيزي كه در نظر نگرفته اند، اين است كه زنان هم مثل آنها حق دارد شغل مورد علاقه خود را انتخاب كنند و هيچ فردي به عنوان قيم حق ندارد كه براي آنها تعيين تكليف كند .
شرط پنجم را عموما افراد پذيرفته اند . بعضي هم انتقاد هاي خوبي داشته اند كه اگر چنين شرطي گنجانده شود بايد ديگر مهريه و ديگر حقوق مالي زن وجود نداشته باشد . كا ملا درست است و طبيعي است كسي كه دغدغه اين امور داشته باشد . ديگر در فكر فروش خود نيست كه به آن قيمت بالايي بگذارد . در اينجا مهريه يك حالت سمليك و معنوي بخود مي گيرد .يك شاخه گل و يا يك جلد كتاب يا يك ادكلن و ...... در چنين زندگي مرد وزن در كنار هم براي ساختن آن تلاش مي كنند و اينكه مرد نان آور خانه است، ديگر مفهومي ندارد .
شرط ششم كه تعيين محل زندگي مشترك است خيلي سرو صدا راه انداخته . عجيبه كه اين شرط جزو شروطي كه الان اكثر دختران به عنوان شرط تعييين مي كنند و سردفتر ها هم آن را بدون مخالفت مي نويسند . منتهي گفته شده كه فمينسيتها زيادهروي كرده اند . اگر با من بود كه حقوق و تكاليف مساوي براي زن و مرد در قانون پيش بيني ميكردم و ديگر احتياچ به شرط و شروط نبود . منتهي وقتي همه اختيارات يك زن با بله محدود به اراده فرد ي به نام همسر ميشود و آن زن ميخواهد به هر ترتيبي كه شده كه حداقل اختيارات خود را به دست بياورد، اين مشكلات پيش ميايد . بحث اين است كه چرا شرط نشده كه با توافق طرفين . ببنيد دوستان معلوم است كه ادامه زندگي مشترك بايد با تفاهم و توافق دو فرد بايد باشد و اگر توافق دو فرد حاصل شود مشكلي پيش نمي آيد . اما مسئله در زماني است كه مشكل حاصل شود و مقنن مي گويد در اين حالت حق تعيين مسكن با شوهر است مگراختيار تعيين منزل به زن داده شده باشد ( ماده 1114 قانون مدني ) آن وقت زن مكلف است كه تمكين كند و اگر تمكين نكند ناشزه محسوب مي شود كه نفقه تعلق نمي گيرد ومرد حق ازدواج مجدد دارد و زن به جهت ناشزه بودن به اين سادگي هم نميتواند طلاق بگيرد . حق مسكن متاسفانه الان حربه اي شده دست بعضي از مردان كه روي لج بازي نميخواهند كه زن خود را طلاق دهند و هم مي خواهند كه ازدادن نفقه رها شوند . چنين مردي مي رود در يك ده كورهاي يك جايي ميگيرد و به زن مي گويد كه مجبوري بيايي با من زندگي كني . عزيزان ديروز خانمي آمده كه در شهرك غزالي زندگي مي كردند . شوهرش رفته در يكي از روستاهاي رباط كريم جايي را اجاره كرده و امده به دادگاه كه زنم من بايد بيايد آنجا با من زندگي كند و وقتي كه زن گفته كه ما خانه و زندگي داريم چرا بايد برويم به آنجا دادگاه جواب داده اختيار تعيين مسكن با شوهرت است تو مجبوي بروي آنجا زندگي كني . اين است كه اين ماده طوري تنظيم شده كه اختيار يا دست مرد و يا زن و اينجا منظور از سالاري نبوده و هدف اين بوده حالا زن مجبور است تمكين كند به هر حال اختيار تعيين محل زندگي با او باشد و شوهر هر لحظه به مكان جديددي ارتراق نكند .
اما شرط حضانت . اين شرط اصلا امكان پذير نيست چنانچه در مصاحبه هم گفته ام، اينقدر خود را ناراحت نكنيد و اما مسئله اينكه در صورت جدايي حضانت فرزند با مادر باشد به معني اين نيست كه پدر حق نداشته باشد كه بچه خود را ببيند . نمي دانم چرا چنين برداشتي شده است . در قوانين ايران حضانت و سرپرستي دو مفهوم جداگانه دارند با تفويض حضانت هم به زنتان و ولايت فرزنتان با شماست حضانت يعني تر وخشك كردن بچه و نگهداري كردن است . بحث بر سر محروم شدن پدر از ديدن بچه نبوده بلكه اين بوده تجربه ثابت كرده مادران بهتر از پدر مي توانند از بچه ها مراقبت كنند . البته اگر قوانيني حامي داشته باشيم كه آن سازمان با تحقيق وبررسي بداند كه كدام يك ار والدين صلاحيت نگهداري از فرزندان را دارد خيلي بهتر يك طرفه بودن قضيه است . كه حضانت با پدر باشد يا با مادر .
البته وقتي مطلب وبلاگ پويا ديدم نمي خواستم جواب دهم براي اينكه مطالب را تقريبا توضيح داده بود كه از ايشان متشكرم و شرط هشتمي را اضافه كرده بود . بايد بگويم اين شرط امكان پذير نيست براي اينكه تعدد زوجات يك امر شرعي و قانوني است و اين هديه ناميمون به آقايان را ياين سادگي نمي توان از آنها گرفت مگر مقنن به جهت مصلحت جامعه چنين كاري بكند و تعددد زوجات را ممنوع كند .
در آخر از دختران جوان هم مي خواهم كه اگر در پي و اين شروط هستند . داشتن مهريه مفهومي ندارد وبلكه زندگي به اتكاي دونفر بايد ساخته شود و اينكه مرد نان آور است مفهومي ندارد هر دو بايد براي حل مشكلات زندگي بايستي تلاش كنيم .
مطالبي كه در رابطه با اين موضوع نوشته شده:اگر شما هم در اين موورد مطلبي نوشتيد خوشحال مي شيم خبرمون كنيد تا لينكش را بگذاريم
هفت شین" سایت زنستان و شین هشتم پیشنهادی پویا
هفت شين كجكي
هفت شين مردستيزانه
مطالب خوب و خواندي خورشيد خانوم كه يك جور تكيل كننده براي مطلب ما است
كامنتهاي خوانندگان صبحانه براي شروط ضمن عقد و مصاحبه
هفت شين/پابرهنه برخط
هفت شینی برای برابری یا...؟
با وبلاگ نمی شه انقلاب کرد ولی...
نقدي بر 7شرط طلايي ضمن عقد/وبگشت
هفت شین ازدواج؛ متن و در زمینهی متن
مهشيد عزيز هم در اين رابطه نوشته است
هفت شين/ وحيد توانا
اينوبلاگ متانا وليا هم بحث مربوط به مهريه و شرط تقسيم اموالش خيلي خوبه
نظم سابق و نظم لاحق/الپر
سوال هاي زير درخت گيلاس
الاكلنگ قانون/شرتو
صاحب سيبستان هم يك كامنت كوچك در سيبستانكش گذاشته
شین هشتم: فاشیسم
هفت شین ترشیدگی یا دروغ سیزده!
بازخواني يك پرونده/فصل زن
نظر وبلاگ يكبار ديگر در رابطه با هفت شين
باز هم هفت شین ها و نظر الپر و حاشیه ای از سیبستان/ وبلاگ پويا
صلح آخر به جاي جنگ اول!!!/آچار فرانسه
شروط ضمن عقد مردسالارانه نيستن
این شروط عادلانه نیست، تفکر شما مردستیز است /شرح
لزوم وجود شروط ضمن العقد
نقدی بر هشت شرط زنستان
هفت شين براي دختران مجرد
نقد اقتصاددان بر شین پنجم فمینیست ها
نيما و نسرين
سال 1373، دانشگاه ملي تهران، گروه جامعه شناسي
مهر 1373 ، چهار دخترجوان و پرشور از چهارگوشهي ايران در دانشگاه ملي به هم رسيده بوديم. جامعه شناسي برايمان دانشي رهايي بخش بود که رسالت تغيير جامعه را به عهده داشت اما محيط تنگ و ايدئولوژيک داشگاه بهشتي براي تحقق آرزوهايمان بسيار تنگ بود.
دو تاي ما تغيير رشته اي بوديم، يعني رشته جامعه شناسي برايمان انتخابي کاملا آگاهانه بود.هر کدام از ما پروژه اي در سر داشت. خيلي زود همديگر را يافتيم و افکارمان را با هم در ميان گذاشتيم و بعد تر با برخي از استادانمان از آرزوهايمان سخن گفتيم و از ضرورت خواسته هايمان که فراهم کردن فضايي براي بحث آزادانه و تريبوني براي بيان آموخته ها و نظراتمان بود. جامعه شناسي برايمان نه تنها علم شناخت جامعه که مهمتر از آن براي جان هاي پرآرزويمان تغيير جامعه بود.
فضاي بسته و ايدئولوژيک دانشگاه به ما اجازه کا ر چنداني نداد و هر کدام از ما تلاش هاي مان براي تغيير را در خارج از دانشگاه و با دوستان ديگر از سرگرفتيم، دانشگاه اما همچنان براي مان مکان بحث هاي بي پايان ولي در حلقه ي دوستانه باقي ماند.
در اين فضا استادان مستقلي بودند و هستند که تلاش مي کردند ما را با انديشه هاي انتقادي آشنا کنند و تمام کوششان حفظ وجهه علمي دانشگاه بود.تئوري هايي که بيش از هر چيز ابزار تحليل خود دانشگاه را به ما مي داد. به هر حال فضاي آنروز دانشگاه براي ما از اجتماع بيرون تنگ تر به نظر مي رسيد و برخي از دانشجويان سهميه اي که زندگي شان از تلخ کردن زندگي براي ديگران تامين مي شد،از هيچ آزاري فروگذار نبودند.
در اين فضا يکي از اين استادان مستقل (ابراهيم فيوضات) از گسست فرهنگي و سياسي که جامعه ما در طول تاريخ با آن مواجه بوده است، بحث مي کرد. تاکيد هميشگي دکتر فيوضات در کلاسهايش بر گسست فرهنگي، براي ما در آن زمان چندان قابل فهم نبود، نتيجه اين بحث را بين خود غيرجدي تلقي ميكرديم.
سال 1384، پاريس
امروز که بيش از 11 سال از آن روزها گذشته است، مسئله گسست و تداوم تاريخي يکي از مشغله هاي ذهني هر روزه ام شده است. هزاران کيلومتر دور از خانه ام، اينجا در شهر پاريس همه چيز برايم معناي تداوم مي دهد.بافت قديمي شهرهمراه با ساختمانهاي تاريخيش که کارکردي کاملا امروزي دارند،مفهوم تداوم را هر روز به رخ بيننده مي کشند.
تاريخچه ي نهادها و موسسات فرهنگي،هنري و روشنفکري، مالامال از تداوم است. تداوم در اينجا به معناي سنت نيست، چرا که اين نهادها در طول تاريخ همواره پويا و با تغييرات همراه بوده اند اما همچنان نيز تداوم داشته اند. مثلاتاريخچه ي سازمان ليگ حقوق بشر فرانسه به اميل زولا و ماجراي دريفوس بر مي گردد. بيش از صد سال پيش زولا از ماجراي يک بي عدالتي در ارتش آگاه مي شود. وي تمام تلاشش را براي افشاي اين بي عدالتي به کار مي گيرد. نامه هاي بسياري مي نويسد و دانشگاهيان فرانسه را درگير اين ماجرا مي کند.واژه روشنفکر از آن زمان مطرح مي شود و به فردي اطلاق مي شود که به سرنوشت جامعه اش توجه دارد، نسبت به بي عدالتي موضع مي گيرد و براي از بين بردن بي عدالتي مي کوشد.
به راستي چرا در کشور ما عمر نهادها و سازمانهاي مردمي چنين کوتاه است؟ آيا وجود استبداد حکومت ها به تنهايي مي تواند اين گسست ها را توضيح دهد؟
چند وقت پيش با معلم زبان فرانسه سوربن و بچه هاي کلاس ـ طبيعتا از مليت هاي مختلف ـ به ديدن يکي از تئاترهاي يونسکو رفتيم. در يک سالن بسيار کوچک، به مدت بيش از 50 سال هر شب يکي از نمايش هاي يونسکو به روي پرده مي رود. بازيگران بسيار پير بودند و به نظر مي رسيد تمام عمرشان را صرف اجراي اين نمايش کرده بودند. نمايشي که ابتذال زندگي روزمره را به انتقاد مي کشيد و با وجود پشت سر گذاشتن سالهاي بسيار، مفاهيمش براي زندگي امروز بسيار نو و همخوان بود.نمايش تنها براي خارجياني مثل ما جذاب نبود. سالن کوچک تئاتر مملو از جمعيت بود و در ميان جمعيت بسيار بودند فرانسوياني که به طنز تلخ يونسکو مي خنديدند.
دمکراسي و فضاي باز سياسي ، فضاي مناسبي براي تدوام نهادها و موسسات فرهنگي است و بدون داشتن دمکراسي، دست يافتن به اين نهادها بسيار دشوار و بسا ناممكن است اما خواست تداوم و مبارزه براي حفظ دست آوردها و گسترش آن بسيار مهم است. مثال تئاتر يونسکو، نشان دهنده اراده و خواست گروهي از هنرمندان است که خستگي ناپذير و با هنرمندي تمام هر شب نمايش يونسکو را به صحنه مي برند و با اجراي زيبايشان،هر روز علاقمندان خود را به سالن مي کشند و از طرف ديگر مردماني که قدر هنر و تلاش هنرمندانشان را خوب مي شناسند و از آن ها حمايت مي کنند.
در همان زمان، گروهي از هنرمندان سياه بازي ايران در پاريس برنامه اجرا مي کردند. اين گروه بعد از بسته شدن تئاتر سياه بازي در تهران از کار بيکار مي شوند. يک زن مستند ساز ايراني ساکن فرانسه با آنها آشنا مي شود. فيلم مستندي از زندگي و کار اين هنرمندان بيکار شده تهيه مي کند، و با نمايش آن در اينجا گروهي از مسئولين هنري فرانسه را متقاعد مي کند که از اين گروه براي اجرا در فرانسه دعوت کنند.
تعطيل شدن نمايش سياه بازي و بيکار شدن اين هنرمندان در آستانه ي پيري ، چه چيزي را توضيح ميدهد؟ تعطيل شدن اين نمايش که يکي از شاهکارهاي هنري نمايش ايراني است چه واکنشي در جامعه ي ايراني و به ويژه جامعه ي هنري ايران برانگيخت؟کدام اعتراض گروهي را در سطح جامعه دامن زد؟....
البته جوانه هاي اين تداوم را در کار برخي از فعالان حقوق زنان مي بينم. سالنامه هاي نوشين احمدي خراساني (كه در آستانه پنجمين سال چاپاش توقيف شد) پلي بود براي پيوند ما فعالان امروز حقوق زنان به مادران و مادر بزرگ هاي حق طلبمان در گذشته تاريخي اين مرز و بوم. کتاب سناتور نيز (نوشتهي نوشين احمدي و پروين اردلان)، تلاشي است براي پيوند مبارزات امروز حقوقدانان فمينيست کشورمان به تلاش هاي جسورانه مهرانگيز منوچهريان. و بالاخره مراسم تنديس كتاب صديقه دولت آبادي (توسط مركز فرهنگي زنان)، بزرگداشت تلاش هاي شجاعانه زني است که بسياري از آرمان هايش، خواسته هاي امروز ماست.
افسانه نجم آبادي در تلاش هايش پرده از رخ زنان مبارزي برداشت که تلاش هايشان به ما اميد و جرات مبارزه مي دهد. زناني که در بسياري از آرزوهايشان همچنان شريکيم و کنشگريشان در جامعهي بسته و متعصب آن زمان، همچنان براي ما مشق فعاليت و کنشگريست.
طبق قرار، وارد "سراي ژيمناستيک" شديم. "سرايي" که در خيابان آزادي با تابلوي کوچکي که رنگي از تبليغ و بزرگنمايي در آن نداشت، تزئين شده بود.
قرار ما ساعت 5/2 براي گپي دوستانه و برپايي کارگاهي کوچک براي بيان جمعي خشونت بود. بيشتر زنان اين سراي کوچک تقريباً جوان و بچه هايشان همچون تربچه نقليهايي زيبا وسط ورزشگاه مشغول بازي بودند. اين ورزشگاه يک روز به دختران و يک روز به پسران تعلق دارد. مدير ورزشگاه خانمي تقريباً 45 ساله است که به درخواست او، اين کارگاه با 25 نفر شرکت کننده، روز شنبه 15 بهمن 84 برگزار شد.
زنان در آنجا عمدتاً تحصيلکرده ولي خانه دار هستند. زيرا براي بسياري از آنان بچهدار شدن مترادف با ترک زندگي شغليشان است. اين زنان را کودکانشان دور هم جمع کرده است چرا که ديدارهاي آنها هنگامي دست ميدهد که بچه هايشان مشغول ورزش هستند. آنان طي اين ديدارها، مسائل و مشکلات مختلفي را بين خود طرح مي کنند: آشپزي، بافتني، اطلاعات پزشکي، اخبار روز و ....
گفتوگوي ما با اين گروه از زنان با معرفي شرکت کنندگان شروع شد. بعد از آن براي آن که سنت بازي را در آن سراي ژيمناستيک پاس داريم، بازي مجسمه و مجسمه ساز را اجرا کرديم. حال که خود مادران شروع کرده بودند به بازي _ به جاي تماشاي بازي کودکانشان _ در مورد چرايي انجام آن واکنشهاي مختلفي از خود بروز دادند هرچند همگي اعتقاد داشتند که بازي است، جذاب و نوعي هنر است. اما تعداد اندکي اعتقاد داشتند که اين بازي، بازي قدرت است و دوست ندارند آلت دست کسي باشند.
يکي از شرکت کنندگان گفت: مجسمه ساز مرا وادار به "قنوت" کرد، اما با وجودي که نماز را خيلي دوست دارم ولي خوشم نميآيد کسي مرا مجبور به اين کار کند.
از همين جا بحث خشونت و قدرت آغاز شد اما تا حدودي ناکام ماند و همين ناکامي بود که انگيزه اصلي اين نوشته است چرا که وقتي بحث خشونتمان به راهحلهاي فردي که حاضران به آن دست يافته بودند گسترش يافت مباحث آنان ما را کمي گيج کرد. يکي از شرکت کنندگان راه حلهايي که براي رفع مشکلات خود در خانه اتخاذ کرده بود را چنين توضيح داد: اول ازدواج هميشه به خاطر دستپختش مورد نيش زبانهاي شوهرش قرار داشته و هميشه آشپزي او را با دستپخت مادرشوهرش مقايسه مي کرد ولي بعد ا ز چند سال به زغم خودش توانسته بود بالاخره خيلي بهتر از مادرشوهرش غذا بپزد و حال نيز به دليل سياستهاي درستي که اتخاذ ميکند مورد مهر شوهرش واقع شده است.
در واقع اين خانم بعد از ازدواج اين مسائل را دليل موفقيت خود مي دانست و راه حلي براي رفع مشکلاش. اما چنين کارهايي به شدت ما را با تناقضي آشکار روبرو ساخت و آن اين که چگونه حل مشکلات به اين طريق مي تواند با خشونتهاي ديگري پيوند يابد، آن هم در ميان زناني که بيشتر مايل بودند تا در مورد چنين موفقيتهايي صحبت کنند و عمدتاً مي خواستند که ما نيز نسخه اي بپيچيم براي سر به راه کردن شوهرانشان.
اما سئوال ما چيز ديگري بود و آن اين که آيا خشونت خانگي که گريبانگير اغلب زنان است با مطيع کردن و سر به راه سازي مردان و .... برطرف مي شود؟ و اين جلسه با چنين سئوال هايي در ذهنمان و طرح آن در ميان دوستان پايان يافت با اين اميد که در جلسات ديگر، اين بحث تازه آغاز شده، تداوم يابد و با نشست هايي دربارهي مسائل حقوقي و نيز آموزش بهداشت جنسي براي زنان که مورد درخواست آنان بود پيگيري شود.