بعضي مواقع به‎راستي متحير مي‎شوم و خيلي چيزها را نمي‎فهمم، مثلا وقتي مي‎بينم برخي هم‎وطنان عزيز ما در ايران براي حركت‎هاي اعتراضي مردم در كشورهاي پيشرفته براي اصلاح قوانين (مثل همين حركت اخير فرانسويان) ، هورا مي‎كشند چون لابد آن‎ها شانس دارند و كشورشان ”كمون پاريس“ را زاييده، اما وقتي ما در ايران دست به مبارزه براي نقد قوانين مي‎زنيم و براي تغيير قوانين زن‎ستيز به خيابان مي‎آييم، به ما مي‎گويند ليبرال!! و استدلال هم مي‎آورند كه قانون و تغييرات قانوني به پشيزي نمي‎ارزد، چون لابد ما زنان ايراني هنوز هيچ ”كموني“ نزاييده‎ايم. به‎راستي چطور مي‎شود يك حركت و خواسته‎ي قانوني در يك كشور ”شيك و پيك“ مثل فرانسه پسنديده و حتا قابل تكريم باشد و همه‎ي ”راديكال‎ها“ برايش غش و ضعف ‎كنند، اما همان حركت و خواسته در يك كشور جهان سومي مثل ايران، ”بد و ناپسند“ و غيرقابل قبول باشد؟
اين را از آن جهت مي‎گويم كه مي‎بينيم به‎محض آن‎كه ما در ايران مي‎خواهيم يك حركت و فعاليتي در نقد قوانين و براي تغييرات قانوني انجام دهيم، يك عده بلافاصله شروع مي‎كنند به تحليل كه اي بابا مسئله‎ي ما كه قانون نيست، پس فرهنگ چه مي‎شود؟ عده‎ي ديگري هم كه ”راديكال‎تر“ هستند مي‎گويند اصلا تغييرات قانوني حركتي ساختاري نيست و كل ساختارها را بايد عوض كرد (حالا چطور، بماند). به‎راستي چرا اين عده كه تغييرات ساختاري را مي‎شناسند و به آن مي‎بالند نسخه‎اش را براي خودشان نمي‎پيچند و كاري نمي‎كنند كه به تغييرات ساختاري بيانجامد. ما حتا در كشورهايي كه انقلاب از هر نوع‎اش (سوسياليستي، اسلامي، مسلحانه و...) شده است ديده‎ايم كه اين انقلابات پرهزينه هم لزوما تغييرات ساختاري به همراه نداشته‎اند، از سوي ديگر مبارزات دموكراتيك و غيرخشونت‎آميز از طريق حركت‎هاي سنديكايي، صنفي و ان.جي.اويي هم كه از نظر اين عده، ليبرالي و در چارچوب وضعيت موجود است، انقلابات ”مخملي“ هم كه آمريكايي است!! پس سئوال اين است كه واقعا چه حركتي مي‎تواند تغييرات ساختاري به‎وجود آورد؟ از سوي ديگر در اين ميان مفهوم مبارزه‎ي دمكراتيك چه مي‎شود؟
البته بعضي از ”راديكال‎ها“ هم به محض آن‎كه در يك حركتي اسم ”مقدس“ كارگر مطرح مي‎شود هيجان‎زده مي‎شوند و ياد ماركس مي‎افتند، درحالي‎كه من يكي نمي‎فهمم چه فرقي مي‎كند كه يك عده كارگر براي حقوق صنفي خود (مثلا حق داشتن سنديكا) اعتراض كنند، يا يك عده زن براي حق تشكل؟ در هر دو اين حركت‎هاي حق‎طلبانه روش‎ها و مضامين كه يكي است، هر دو هم در چارچوب همين نظام ”سرمايه‎داري“ است، و هر دو نيز براي كسب حق و حقوق قانوني است، اما چرا يكي مقدس مي‎شود و ديگري نامقدس؟! يكي مي‎شود انقلابي وديگري ليبرالي!! اما عده‎اي هم هستند كه هر دو را نامقدس مي‎دانند لابد تنها راه تغيير ”راديكال“ را در خانه و پشت كامپيوتر نشستن و به ”امپرياليسم“و نظام سرمايه‎داري فحش دادن مي‎دانند، اما به‎راستي چنين حركت ”پرشتاب“ و راديكال ”خانه‎نشيني“ و در گوش همديگر زمزمه كردن آيا مي‎تواند به تغييرات ساختاري بيانجامد؟؟ اگر مسئله فقط فحش دادن به امپرياليسم و نظام سرمايه‎داري است كه مشكل زيادي وجود ندارد، چون مي‎توان در روزنامه كيهان هم اين‎چيزها را گفت و نوشت، اما اگر قرار باشد ضديت با سلطه و مخالفت با نابرابري از خلال حركت‎ها و راه‎هاي دموكراتيك و از مجراي فعاليت‎ زندگي روزمره آدم‎ها گذر كند، خوب راه‎هاي آن همين حركت‎ها در چارچوب كسب حقوق عادلانه است كه از طريق سنديكاها، سازمان‎ها و ان.جي.اوها و انجمن‎ها صنفي مي‎گذرد و اين نوع تشكل‎هاي جامعه‎ي مدني هم براي حركت لازم دارند كه خواسته‎هاي ملموس و مشخصي را پيش پاي خود بگذارند و نه اين‎كه مردم را مثلا جمع كنند براي خواسته‎ي ”تغييرات كلان ساختاري“.
شايد هم من نمي‎فهمم و ”راديكال“‎ها نسخه‎اي در دست دارند كه به هيچ‎كس نشان نمي‎دهند. والله ما آن چيزي كه در دنيا مي‎بينيم همين حركت‎هاست براي رسيدن به خواسته‎هاي مشخص. اين خواسته‎هاي مشخص است كه قدرت بسيج‎كنندگي دارند وگرنه نمي‎توان با شعار‎هاي كلي و انتزاعي كسي را بسيج كرد. مبارزات حقوقي و كسب حقوق عادلانه همواره يكي از ابزارهايي بوده كه قدرت و پتانسيل بسيج‎كنندگي داشته، چون با منافع بسياري از مردم و اقشار مختلف گره خورده است. اگر دانشجويان و كارگران و زنان فقط در اعتراض به يك ماده قانون كار در فرانسه به خيابان‎ها مي‎ريزند، اين اعتراض‎ها در راستاي مبارزات صنفي براي تغيير قوانين است. چون مردم فرانسه مي‎دانند گذراندن حتا يك قانون چه تاثيراتي در زندگي‎شان مي‎گذارد، اما ما ايرانيان متاسفانه با وجود آن‎كه كرور، كرور قوانين زن‎ستيز بر سرمان هوار شده و تاثير اين قوانين ناعادلانه حتا در پستوهاي زندگي‎مان نيز تاثيرگذار است به‎راحتي آن را ناديده مي‎گيريم و به پيروي از نسل جديد زنان غربي قانون و تغييرات قانوني را عملي بورژوايي، بيهوده و فقط متعلق به طبقه متوسط مي‎دانيم. درصورتي‎كه اگر زنان غربي، امروز براي‎شان قانون بي‎اهميت شده (يا اين‎طور مي‎گويند اما در عمل....) براي آن است كه حق و حقوق‎شان را مادران‎شان پيشتر گرفته‎اند و حالا مانند هر نسل جديدي با بي‎اهميت دانستن داشته‎هاي‎شان، رو به خواسته‎هاي بيشتري در آينده دارند.
از برخوردهاي ”پساانقلابي‎ها“ كه بگذريم، نحوه‎ي برخورد دولت‎ها و حاكمان نيز امثال مرا گيج و متحير مي‎كند، مثلا آن‎ها يك حركت آرام و كاملا مسالمت‎آميز ما را در پارك دانشجو (به مناسبت روز جهاني زن) آن‎طور خشونت‎آميز به هم مي‎ريزند در عين حال همان روز فيلم تظاهرات مردم را در پاريس از صدا و سيما به تكرار نمايش مي‎دهند!! دوگانگي و طنز قضيه اين‎جاست كه از نظر دولت‎مردان ما، مبارزه مردم براي حقوق عادلانه در همه جاي دنيا قابل احترام و تكريم است درحالي‎كه براي شهروندان خودش حق‎طلبي و مبارزه براي احقاق حقوق انساني، گناهي نابخشودني قلمداد مي‎شود. انگار بيشتر ”انقلابيون“ ايراني چه ”دولت انقلابي“ و چه ”اپوزيسيون انقلابي“ ما، ”ديگرپرست“‎اند و هر چه متعلق به خودشان باشد به ديده‎ي تحقير مي‎نگرند و هر چه مال مردم شيك و پيك پاريسي و غربي است عالي و محشر به چشم‎شان مي‎آيد!!!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ-
راستي مقالات پنهان شده در بخش سالادبار و ساعت 25 را هم بخوانيد
http://herlandmag.com/issue2/06,03,23,06,57,13/
http://herlandmag.com/issue2/06,03,23,06,58,53/
http://herlandmag.com/issue2/06,03,23,07,03,31/
http://herlandmag.com/issue2/06,03,23,07,01,41/


هنوز ناباورانه به آنچه گذشت نگاه مي کنم. خشونت برزنان ما بي سابقه نيست اما از کم تحملي زن ستيزان در عجبم! وقتي زنان دنيا در 8 مارس، روزجهاني زن، اين حق را براي خود کسب کرده اند که به خيابان ها بيايند، راهپيمايي کنند، تجمع کنند و حتي به رقص و پايکوبي بپردازند، زنان ايراني به خاطر تجمع يک ساعته شان، آن هم به صورت مسالمت آميز، اين چنين مورد ضرب وشتم قرار مي گيرند. در حالي که ديگر خواهرانمان در هند، پاکستان، بنگلادش، افغانستان، عراق، ترکيه و...که تجربياتي مشترک با ما داشته اند توانسته اند حقوق شهروندي بيشتري براي خود کسب کنند، ما حق نداريم سالي يک ساعت، فقط يک ساعت، به صورت مسالمت آميز درپارکي جمع شويم و روز جهاني زن را با بيان خواسته هايمان، آن هم نه با صداي بلند که با صدايي نقش بسته بر پلاکاردهاي کاغذي و قطعنامه اي کوتاه گرامي بداريم تا بدين طريق، مسالمت آميزعمل کنيم، تا مانع اعمال خشونت برزنان شويم، تا اعتراض مان را زنانه و صلح جويانه بيان کنيم، تا ديگرزنان را متوجه اين روز بزرگ کنيم، تا نشان دهيم جنبش زنان جنبشي بي مرگ است ....

آري، درروز 17 اسفند، تجمع زنان در تهران به دعوت گروه هم انديشي فعالان جنبش زنان و هواداران حرکت جهاني زنان انجام شد. اين دو دعوت کننده متشکل اند از تعداد زيادي گروه ها و فعالان جنبش زنان که در زمينه هاي مختلف ارتقاي آگاهي، حقوق زنان، بهداشت، سلامت، محيط زيست، اشتغال، فقرزدايي، آموزش، کودکان و ديگر حوزه هاي مرتبط با مسائل زنان از جان ومال خود گذشته اند تا با گام هاي استوارشان توسعه انساني پايدار را در کشور عزيزمان تحقق بخشند. در روز 17 اسفند، اين تجمع آرام مورد تعرضي وحشيانه قرار گرفت. وحشيانه از آن جهت که وقتي من با توضيحات مفصل خود به پليس که در محل مستقر شده بود "از شعارهايمان گفتم، از اين که ما حول محور برابري، آزادي، همبستگي، عدالت و صلح مبارزه مي کنيم، از اين که آنها بايد حافظان امنيت ما باشند، اين که اين تجمع طبق قانون اساسي قانوني است، اين که اصلا قصد راهپيمايي نداريم، اصلا قصد شعار دادن نداريم، اين که شعارهايمان نوشته هاي ماست، اين که بگذارند قطعنامه ما خوانده شود، اين که با پايان يافتن يکساعت اعلام شده پراکنده مي شويم، اين که اگر صبر داشته باشند هيچ اتفاقي نمي افتد و اين که ..." اما آنها اهميتي ندادند و بلاخره گفتند فقط 5 دقيقه وقت داريد و با صداي بلند اعلام کردند تا 5 دقيقه ديگر متفرق شويد. خواندن قطعنامه را آغاز کرديم، خواندن آن بيش از 5 دقيقه هم طول نمي کشيد اما بعد از 2 دقيقه، در حالي که همه متوجه متن قطعنامه بودند، دستور حمله صادر شد و از آن پس با باتوم به جان زن ها و مردهايي افتادند که آرام ايستاده بودند. موبايل ها و دوربين ها را ضبط کردند و از چپ و راست به افراد حمله کردند. شرکت کنندگان فرار کرده و در گوشه اي ديگر تجمع مي کردند اما دوباره حمله شروع مي شد. منظره اي دردآور بود، زناني را مي ديدم که چون جوان نبودند و نمي توانستند با سرعت بدوند، بيشتر مورد ضرب و شتم قرار مي گرفتند. سيمين بهبهاني را مي ديدم که عده اي دوره اش کرده بودند و همگي مرتب باتوم مي خوردند و در گوشم مي پيچيد:" لاف زبرتري کم زن"...

با چشمان خودم زن هايي را ديدم که با صورت در جوي خيابان ولي عصر افتاده بودند، مي ديدم وقتي مامورين دور مي شدند مردم به آنها کمک مي کردند تا از جوي بيرون بيايند. در چهره همه رهگذران خشم و تاسف به چشم مي خورد و مرتب علت را جويا مي شدند، وقتي به آنها ماجرا را مي گفتند، باورشان نمي شد، کاغذهايي را که قطعنامه و شعارهايمان روي آنها نوشته شده وروي زمين ريخته بود را برمي داشتند و به سرعت در جيب هايشان مي گذاشتند شايد به دور ازچشم ماموران بخوانند.

تا ساعت ها بعد از پراکنده شدن مردم در گوشه اي ايستاده بودم، تازه آن موقع بود که متوجه درد پايم شدم، اهميتي نداشت چون درد بزرگ تري را باخودم داشتم: درد بي عدالتي.
براستي نمايش خشونت به معني واقعي آن و در تمام ابعاد آن به نفع چه کساني است؟
منافع ملي ما چيست ؟ چه کساني منافع ملي را به خطر مي اندازند؟
آنان که به عقيده من، نه ايراني اند و نه مسلمان، در پشت پرده ازچه کساني دستور مي گرفتند تا اين منافع را به خطر بياندازند؟

به اميد روزي که براي برقراري عدالت و صلح در خانه و خيابان کتک نخوريم.


.........دوستان حق آن است که سخن بگوييم ، چونان کوليان که به ترانه خواندن زنده اند
و تکليف آن است که چگونه سخن گفتن در شرايط بحران را بياموزيم ...... و اين بار اززبان فرهنگ ساز صديقه دولت آبادي ياري مي جوييم و .......
فرداي روزي که اينگونه سخن گفتيم ، به پاسباني از کلاممان و به حرمت همراهي با ديگر يارانمان ، به پارک دانشجو رفتيم که سيمين بهبهاني را نيز وعده گرفته بوديم و مي آمد و قرار داشتيم که روز جهاني زن را در فضايي عمومي و با شعر وسرود برگزارکنيم و خواست هاي متمدنانه و فرهنگ ساز خويش را در قالب قطعنامه هاي مختصر بيان کنيم. همين.!!
پس از گذشت دقايقي چند ، نيروهاي پليس جمعيت را محاصره کردند ودر پناه همين محاصره بود که کيسه هاي سيارنگ زباله را از کنار خيابان بر سرمان ريختند. وقتي هيچ عکس العملي از سوي زنان ديده نشد، در بلندگوهاي خويش اعلام کردند که اين تجمع غير قانوني است و مجوزي براي آن صادر نشده است.......
" تشکيل اجتماعات و راه پيمايي ها ، بدون حمل سلاح ، به شرط آن که مخل به مباني اسلام نباشد آزاد است ." ( قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران ، اصل بيست وهفتم ).
ادامه داديم چراکه طيق قانون ،مامخاطبان اين هشدارنبوديم. پليس مجددا اعلام کرد که تا پنج دقيقه ديگر بايد متفرق شويم. برگزارکنندگان مذاکره را آغاز کردند تا که قطعنامه خوانده شود..
صداي رسا و جوان دلارام نيازي به بلندگو نداشت .... در آستانه روز جهاني زن.....
حمله آغاز شد . ضربات باتوم به کمر وباسن وپاها فرود مي آمد ...همه بي اراده از جا پريدند و ناباور و حيرت زده به سوي ساختمان تئاتر شهر به راه افتادند و پليس نيز از پي اشان مي کوبيد و جلو مي آمد. عده اي در حوض افتادند. عده اي که قادر نبودند از جدول دور ساختمان بالا بيايند آن پايين کتک مي خوردند و عده اي را نيز وادار کردند که به دور دايره ساختمان تئاتر شهر شروع به دويدن کنند. تئاتر خياباني !!! شايد هم قصد داشتند که بيندازندمان داخل سالن و.... " دايره گچي قفقازي "بود يا " پرومته در زنجير " ، " به دار آويختن منصور حلاج "بود يا تعزيه..، هر چه بود جمعيت همسرايان فرياد مي کشيدند: "وحشي ، وحشي ، و حشي" و جماعت مهاجم نيز با باتوم هاي دستي و الکتريکي خويش مي نواختند و پييش مي رفتند.
حس مشترک جمع در بيان اين صفت به آن گروه مهاجم سبب ساز ملودي زيبا و يکدستي شده بود که خود " نوعي از هنر بود ونوعي از انديشه " نگراني براي خانم بهبهاني نيز يکي ديکر از ده ها حس مشترک آ ن جمع بود. خانم بهبهاني با ملايمت هميشگي خود گفت نترس عزيزم هيچکس مرا نمي زند... انعکاس آرام بخش کلامش اما درميان ضربه هاي باتوم و توهين پليس گم شد. شگفتا سر خم نکرد که حتي ببيند از چه کسي کتک مي خورد ؟ پسرش ، برادرش ، همسرش ، دوستش.... شکر که سر خم نکرد و کينه و نفرت را در چشم و رفتارشان نديد. شکر که سر خم نکردو اشک هاي پريشاني و غربت را در چشمهاي محافظان بي حفاظ خويش نديد که اگر مي ديد مايه شرمندگي بود که او آنچنان استوار بود و ما نگران از پاافتادنش. که بوديم ما واقعا ؟ و چه به آنها گفته بودند واقعا ؟ و واقعيت چه بود جز حضور زنانه ما در روزي به همين نام براي طرح خواست هاي حقوقي و فرهنگي امان در کنار دوستان و ياراني که روزها و روزها با تلاش فراوان در پي برگزاري اين مراسم بودند.؟ چه کرده بوديم ما جز همراهي و همدلي ؟ و چه خواسته بوديم جز حقوق برابر وانساني؟؟ کتک مي خورديم و دور مي شديم تا که فرمانده اشان دوباره جلوي ما ظاهر شد و فرمان داد از جلو ! تک رو !.....دامنه واژگانمان چه غني شد آن روز، چه چيزها شنيديم و چه معناها که آموختيم آن روز !! تک تک به جان جمعيت افتادند، تعدادشان الحق با جمعيت همسري مي کرد پس فرمان " تک رو " پربيراه نبود سهم هر پليس قلدر يک تن نحيف بود نمايشي تن به تن !!! شايد شدت و اوج فريادهاو جيغ ها بود که تماشاچيان اطراف خيابان را ميخکوب کرده بود حتي سرک نمي کشيدند که ميدان کارزار را بهتر ببينند. فقط در پي دور شدن از صحنه ماجرا بودند. بي انگيزگي هم اگر بود حداقل به يک بار حضور و تماشاي از نزديک مي ارزيد. چه بر سرمان آمده که با پچ پچه رسيدن دوران بحران حتي ياري ها و وفاق ها را فراموش مي کنيم وتنها به حفظ خود فکر ميکنيم .؟ خيابان را بسته بودند تک و توک اتومبيل ها نيز با ديدن صحنه واقعه پاروي گاز مي گذاشتند و مي گذشتند ، که لابد زودتر به خانه هايشان بروندو پاي ماهواره هاي خويش اخبار امروز را اززبان ان طرفي ها بشنوندو در خلوت کلي مقاومت کنند. خيابان را بسته بودند و سيمين بهبهاني استوار اما رنگو رخسار پريده در حلقه محافظان خويش کنار خيابان ايستاده بود. گريه کنان وسط خيابان ايستاده بوديم که شايد اتومبيلي بايستد و " سيمين بانوي شغر ايران " رااز مهلکه به در برد.اما خبري نبود همه به سرعت مي گذشتند پليس هم دوباره رسيده بود با ضرب وشتم فشار مي آورد که نايستيم اين بار رو به آنها گفتيم که هيچ اتومبيلي نگه نميدارد نزنيد تا اورا سوار ماشين کنيم. عاقبت يکي از آنها به ميدان آمد و فرمان توقف به اتومبيلي داد که تنها براي دو سرنشين جاي خالي داشت . سيمين و دو دختر جوان را به زور جا داديم و رفتند. شکر!!!!
صداي جيغ و فرياد و فحش و ناسزا ضربات باتوم هنوز به گوش مي رسيد به سوي دوستانم رفتم عده اي سعي در نجات دادن ديگران اززير ضربات لگد وباتوم بودند. عده اي به دنبال گمشده ها مي گشتند و عده اي وحشت زده از ناپديد شدن عزيزانشان ديوانه وار به هرسو مي دويدند و نشاني از آنها مي گرفتند. از دور ديدم که آشناياني نيز به تماشا ايستاده اند.
همه ما ازديدن دردهاي يکديگر و از ديدن بي تفاوتي عابرين. از تماشاي اين همه نفرتي که در وجود نيروي انتظامي مهاجم نسبت به خواهران ، مادران ، همسران ، و هموطنانشان رخنه کرده بود و از تماشاي دوباره و تکرار تاريخ خشونت و تهاجم در اين مرزو بوم , تکرار خاطرات سال هاي"کبيسه" و شرايط بحران. ... گريستيم. و اندوهگين و دل نگران از اينکه نتوانستيم حمايتي از دوستانمان از دختران و پسران جوان، و از سيمين بانوي شعر ايران داشته باشيم ،کم کم از محل حادثه دور مي شديم. گريه هاي آن روز ، عشقمان را به يکديگر و نيز به آرمان هايمان محک زد. وما با ديدگان باز و با خرد عاطفي و زنانه خويش براي همه چيز گريستيم. براي تمامي آنچه که آن روز برما گذشت و براي تمام آن هشت سالي که اجراي پروژه هاي رنگ و وارنگ اجرايي ، آموزشي ، سميناري و کارگاهي فرصتي نگذاشت تا به فرهنگ سازي ، آگاه سازي و وفاق در شرايط بحران نيز کمي انديشيده شود.
.


”ساخت‎شكني“ در 8 مارس (ما هم مي‎تونيم)

از وقتي اين ”فرناز جون خودمون” (كه خدا از سر همه تقصيرات‎اش بگذره!!) ما را تو اين ”چاه‎ويل“ وبلاگ‎‎شهر انداخت و قرار شد وبلاگ جمعي راه بيندازيم، دچار تشويش‎ شدم، انگار قراره لخت و عور روي صحنه حاضر بشم (البته وقتي ياد خانم حميدي در كنفرانس برلين مي‎افتم، متوجه مي‎شم لخت و عور شدن روي صحنه هم چيز خيلي عجيبي نيست، آن هم وقتي قرار باشه عده ديگري بابت ديدن ”آن جسم“ كذا و كذا بازداشت بشن!!!) خلاصه وضع من از آن زمان اين‎جوري شد:


يعني بيشتر خودمو پوشوندم و بيشتر تو مطبخ مباركه كار كردم، آن هم با يك دست قرضي، يعني اين‎جوري:


اما بعد فكر كردم، خوب مي‎تونم دوباره با يك شگرد ديگه خودمو خوب بپوشونم تا سرما نخورم. پس فكر كردم از شيوه‎ي ”طنز“ (به سبك سايتي) يا همان ”مسخره‎بازي“ (به سبك وبلاگي) بهره ببرم تا دوباره ”ديده“ نشم، چون عادت داشتم كه نوشته‎هام‏رو رسمي بنويسم تا به هيچ‎كس بر نخوره، تازه دست آخر هم هميشه سعي مي‎كردم واژه‎‎ي ”مردان“ را تبديل به ”برخي مردان“ كنم تا خدايي نكرده هيچ مردي (به‎ويژه عيال مربوطه) دلش نشكنه، چون همه‎ي ”آقا“هاي ما الحمدالله جزو اين ”برخي“ نيستند و خيال‎شون با ديدن واژه ”برخي“، راحت مي‎شه (يك‎بار كه يك‎جا اين كله ”برخي“ را اضافه نكرده بودم، داشت بين يكي از دوستام و شوهرش دعوا مي‎شد. شوهرش گفته بود: ”چرا نوشين اينجوري درباره‎ي مردا نوشته، حتما منظورش به منه“)، اما اين‎جا سرعت سرسام‎آور وبلاگ احتمالا برابر خواهد بود با سوتي‎هاي بسيار در نوشته‎هام و ناويراسته‎هاي مشكل‎آفرين. به قول مسرت امير ابراهيمي (يادم نرود ماخذ بدهم چون ناسلامتي ما در ويترين دانشگاه‎هاي كشور ـ دانشگاه تهران ـ در حال سوادآموزي و التذاذ از محضر علم و دانش اساتيد محترم هستيم ـ به‎هرحال ماخذش: فصل زنان، جلد پنجمه كه بنده‎ي خدا خانم لاهيجي زحمت چاپش را متقبل شده) اگر وبلاگ‎نويسي ”ايفاي نقش‎هاي خود“ و ”كشف دوباره‎ي خود در فضاي مجازي“ باشه پس كار امثال من زار خواهد بود. چون نه تنها احتمالا ”خود“ ما در آشپزخانه بعد از آن همه حرف‎هاي فمينيستي رو مي‎شه، بلكه آن موقع‎ها كه يه ”خود“شسته و رفته داشتيم اين‎ حال و روزمون بود و اين همه فحش مي‎شنيديم، حالا ديگه احتمالا يه ”خود كتك‎خور“ هم پيدا مي‎كنيم! به‎هرحال اين ”خودي“ كه مي‎خواهم از خودم در وبلاگ به نمايش بگذارم، كمي با آن ”خود“ خودم، فرق داره. ولي چون كه فمينيسم خانم مريم خراساني از نوع ”ساختارشكن“ است و او به‎ اندازه‎ي كافي همه‎ي ساختارهاي موجود را شكسته و هيچي براي ما فمينيست‎هاي غيرساختارشكن باقي نگذاشته، پس تصميم گرفتم كه خودم‎رو بشكنم تا عقب نمونم، چون فمينيست‎هاي ساختارشكن بدجوري نيگاهمون مي‎كنن و به ما مي‎گن ”بدبخت فمينيست‎هاي موج اولي“، خب معلومه كه با اين‎حرفا آدم احساس عقب‎افتادگي به‎اش دست مي‎ده، برا همين هم تو اين وبلاگ، خودم‎رو حسابي شترق خواهم شكست، تا همگان بدانند كه ما تو روز روشن 8 مارس هر كاري از دست‎مون برمي‎ياد براي خودامون مي‎كنيم به‎خدا، اما چه بكنيم كه نمي‎شه، يعني يه جنبش درست و حسابي درست نمي‎شه، واسه همين هم شايد بهتره با خودشكني (خودزني)، هم ضدفمينيست‎هايي كه اين‎طرف و آن‎طرف در صدا و سيما و قم و توابع آن زياد شده‎اند (و مرتب كتاب عليه فمينيسم صادر و وارد مي‎كنند) از دست ما راحت بشن، تاز از فمينيست‎هاي ساختارشكن هم عقب نمونيم.

در ضمن بايد قبل از تمون شدن عرايضم به مسئله‎ي مهمي كه كمي تا اندازه‎اي جنبه‎ي هسته‎اي هم داره اشاره كنم چون از غصه دق كردم از بس نتونستم حرف‎هاي هسته‎اي‎ام رو بيرون بريزم. فقط مي‎خواستم بگم: آي دولت محرومان به‎خدا ما بدون تاسيسات هسته‎اي هم مي‎تونيم قرمه‎سبزي بپزيم، همون ماكرووي كذايي كه وارد كرديد كافيه، ديگه چرا هسته‎ايشو مي‎خوايد وارد كنيد، اونم با اين همه بدبختي! (اين را هم گفتم بلكه برادران شريف وزارت اطلاعات، ما را از دست اين وبلاگ راحت كنند و اميدوارم هرچه زودتر اونو فيلتر كنن يا يه تك‎زنگي به ما بزنن و ما را مورد نصايح خود قرار دهند از دست اين وبلاگ‎نويسي لعنتي خلاص شويم).

سر آخر از شوخي و جدي و تلخي و شيريني كه بگذريم به خاكستري و سايه‎ روشن‎هاي ملوس مي‎رسيم و با اعلام يك آلترناتيو به خودمان مي‎گوييم كه اگر جناب آقاي دولت مي‎خواد انرژي هسته‎اي داشته باشه ما زن‎ها مگه چي‎مون از دولت كمتره! براي همين هم من به عنوان يكي از اعضاي عالم نسوان، خواهان يك تاسيسات مستقل هسته‎اي براي جنبش مستقل زنان هستم، اين ”حق مسلم‎ ماست“ و يكي از خواسته‎هاي ما در 8 مارس امسال است. تازه اگه همين‎جوري پرونده‎مون تو شوراها و آژانس‎ها خوب پيش بره و انشاءالله از همه‎ي مراحل به سلامت عبور كنه، شايد هم شعار سال ديگه‎مون هم اين باشد: ”براي هر زن ايراني، يك سانتريفوژ، به‎منظور غني‎سازي روابط برابر جنسيتي“.

ارادتمندیم

نوشين ـ متخلص به احمدي خراساني