بعضي مواقع بهراستي متحير ميشوم و خيلي چيزها را نميفهمم، مثلا وقتي ميبينم برخي هموطنان عزيز ما در ايران براي حركتهاي اعتراضي مردم در كشورهاي پيشرفته براي اصلاح قوانين (مثل همين حركت اخير فرانسويان) ، هورا ميكشند چون لابد آنها شانس دارند و كشورشان ”كمون پاريس“ را زاييده، اما وقتي ما در ايران دست به مبارزه براي نقد قوانين ميزنيم و براي تغيير قوانين زنستيز به خيابان ميآييم، به ما ميگويند ليبرال!! و استدلال هم ميآورند كه قانون و تغييرات قانوني به پشيزي نميارزد، چون لابد ما زنان ايراني هنوز هيچ ”كموني“ نزاييدهايم. بهراستي چطور ميشود يك حركت و خواستهي قانوني در يك كشور ”شيك و پيك“ مثل فرانسه پسنديده و حتا قابل تكريم باشد و همهي ”راديكالها“ برايش غش و ضعف كنند، اما همان حركت و خواسته در يك كشور جهان سومي مثل ايران، ”بد و ناپسند“ و غيرقابل قبول باشد؟
اين را از آن جهت ميگويم كه ميبينيم بهمحض آنكه ما در ايران ميخواهيم يك حركت و فعاليتي در نقد قوانين و براي تغييرات قانوني انجام دهيم، يك عده بلافاصله شروع ميكنند به تحليل كه اي بابا مسئلهي ما كه قانون نيست، پس فرهنگ چه ميشود؟ عدهي ديگري هم كه ”راديكالتر“ هستند ميگويند اصلا تغييرات قانوني حركتي ساختاري نيست و كل ساختارها را بايد عوض كرد (حالا چطور، بماند). بهراستي چرا اين عده كه تغييرات ساختاري را ميشناسند و به آن ميبالند نسخهاش را براي خودشان نميپيچند و كاري نميكنند كه به تغييرات ساختاري بيانجامد. ما حتا در كشورهايي كه انقلاب از هر نوعاش (سوسياليستي، اسلامي، مسلحانه و...) شده است ديدهايم كه اين انقلابات پرهزينه هم لزوما تغييرات ساختاري به همراه نداشتهاند، از سوي ديگر مبارزات دموكراتيك و غيرخشونتآميز از طريق حركتهاي سنديكايي، صنفي و ان.جي.اويي هم كه از نظر اين عده، ليبرالي و در چارچوب وضعيت موجود است، انقلابات ”مخملي“ هم كه آمريكايي است!! پس سئوال اين است كه واقعا چه حركتي ميتواند تغييرات ساختاري بهوجود آورد؟ از سوي ديگر در اين ميان مفهوم مبارزهي دمكراتيك چه ميشود؟
البته بعضي از ”راديكالها“ هم به محض آنكه در يك حركتي اسم ”مقدس“ كارگر مطرح ميشود هيجانزده ميشوند و ياد ماركس ميافتند، درحاليكه من يكي نميفهمم چه فرقي ميكند كه يك عده كارگر براي حقوق صنفي خود (مثلا حق داشتن سنديكا) اعتراض كنند، يا يك عده زن براي حق تشكل؟ در هر دو اين حركتهاي حقطلبانه روشها و مضامين كه يكي است، هر دو هم در چارچوب همين نظام ”سرمايهداري“ است، و هر دو نيز براي كسب حق و حقوق قانوني است، اما چرا يكي مقدس ميشود و ديگري نامقدس؟! يكي ميشود انقلابي وديگري ليبرالي!! اما عدهاي هم هستند كه هر دو را نامقدس ميدانند لابد تنها راه تغيير ”راديكال“ را در خانه و پشت كامپيوتر نشستن و به ”امپرياليسم“و نظام سرمايهداري فحش دادن ميدانند، اما بهراستي چنين حركت ”پرشتاب“ و راديكال ”خانهنشيني“ و در گوش همديگر زمزمه كردن آيا ميتواند به تغييرات ساختاري بيانجامد؟؟ اگر مسئله فقط فحش دادن به امپرياليسم و نظام سرمايهداري است كه مشكل زيادي وجود ندارد، چون ميتوان در روزنامه كيهان هم اينچيزها را گفت و نوشت، اما اگر قرار باشد ضديت با سلطه و مخالفت با نابرابري از خلال حركتها و راههاي دموكراتيك و از مجراي فعاليت زندگي روزمره آدمها گذر كند، خوب راههاي آن همين حركتها در چارچوب كسب حقوق عادلانه است كه از طريق سنديكاها، سازمانها و ان.جي.اوها و انجمنها صنفي ميگذرد و اين نوع تشكلهاي جامعهي مدني هم براي حركت لازم دارند كه خواستههاي ملموس و مشخصي را پيش پاي خود بگذارند و نه اينكه مردم را مثلا جمع كنند براي خواستهي ”تغييرات كلان ساختاري“.
شايد هم من نميفهمم و ”راديكال“ها نسخهاي در دست دارند كه به هيچكس نشان نميدهند. والله ما آن چيزي كه در دنيا ميبينيم همين حركتهاست براي رسيدن به خواستههاي مشخص. اين خواستههاي مشخص است كه قدرت بسيجكنندگي دارند وگرنه نميتوان با شعارهاي كلي و انتزاعي كسي را بسيج كرد. مبارزات حقوقي و كسب حقوق عادلانه همواره يكي از ابزارهايي بوده كه قدرت و پتانسيل بسيجكنندگي داشته، چون با منافع بسياري از مردم و اقشار مختلف گره خورده است. اگر دانشجويان و كارگران و زنان فقط در اعتراض به يك ماده قانون كار در فرانسه به خيابانها ميريزند، اين اعتراضها در راستاي مبارزات صنفي براي تغيير قوانين است. چون مردم فرانسه ميدانند گذراندن حتا يك قانون چه تاثيراتي در زندگيشان ميگذارد، اما ما ايرانيان متاسفانه با وجود آنكه كرور، كرور قوانين زنستيز بر سرمان هوار شده و تاثير اين قوانين ناعادلانه حتا در پستوهاي زندگيمان نيز تاثيرگذار است بهراحتي آن را ناديده ميگيريم و به پيروي از نسل جديد زنان غربي قانون و تغييرات قانوني را عملي بورژوايي، بيهوده و فقط متعلق به طبقه متوسط ميدانيم. درصورتيكه اگر زنان غربي، امروز برايشان قانون بياهميت شده (يا اينطور ميگويند اما در عمل....) براي آن است كه حق و حقوقشان را مادرانشان پيشتر گرفتهاند و حالا مانند هر نسل جديدي با بياهميت دانستن داشتههايشان، رو به خواستههاي بيشتري در آينده دارند.
از برخوردهاي ”پساانقلابيها“ كه بگذريم، نحوهي برخورد دولتها و حاكمان نيز امثال مرا گيج و متحير ميكند، مثلا آنها يك حركت آرام و كاملا مسالمتآميز ما را در پارك دانشجو (به مناسبت روز جهاني زن) آنطور خشونتآميز به هم ميريزند در عين حال همان روز فيلم تظاهرات مردم را در پاريس از صدا و سيما به تكرار نمايش ميدهند!! دوگانگي و طنز قضيه اينجاست كه از نظر دولتمردان ما، مبارزه مردم براي حقوق عادلانه در همه جاي دنيا قابل احترام و تكريم است درحاليكه براي شهروندان خودش حقطلبي و مبارزه براي احقاق حقوق انساني، گناهي نابخشودني قلمداد ميشود. انگار بيشتر ”انقلابيون“ ايراني چه ”دولت انقلابي“ و چه ”اپوزيسيون انقلابي“ ما، ”ديگرپرست“اند و هر چه متعلق به خودشان باشد به ديدهي تحقير مينگرند و هر چه مال مردم شيك و پيك پاريسي و غربي است عالي و محشر به چشمشان ميآيد!!!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ-
راستي مقالات پنهان شده در بخش سالادبار و ساعت 25 را هم بخوانيد
http://herlandmag.com/issue2/06,03,23,06,57,13/
http://herlandmag.com/issue2/06,03,23,06,58,53/
http://herlandmag.com/issue2/06,03,23,07,03,31/
http://herlandmag.com/issue2/06,03,23,07,01,41/
هنوز ناباورانه به آنچه گذشت نگاه مي کنم. خشونت برزنان ما بي سابقه نيست اما از کم تحملي زن ستيزان در عجبم! وقتي زنان دنيا در 8 مارس، روزجهاني زن، اين حق را براي خود کسب کرده اند که به خيابان ها بيايند، راهپيمايي کنند، تجمع کنند و حتي به رقص و پايکوبي بپردازند، زنان ايراني به خاطر تجمع يک ساعته شان، آن هم به صورت مسالمت آميز، اين چنين مورد ضرب وشتم قرار مي گيرند. در حالي که ديگر خواهرانمان در هند، پاکستان، بنگلادش، افغانستان، عراق، ترکيه و...که تجربياتي مشترک با ما داشته اند توانسته اند حقوق شهروندي بيشتري براي خود کسب کنند، ما حق نداريم سالي يک ساعت، فقط يک ساعت، به صورت مسالمت آميز درپارکي جمع شويم و روز جهاني زن را با بيان خواسته هايمان، آن هم نه با صداي بلند که با صدايي نقش بسته بر پلاکاردهاي کاغذي و قطعنامه اي کوتاه گرامي بداريم تا بدين طريق، مسالمت آميزعمل کنيم، تا مانع اعمال خشونت برزنان شويم، تا اعتراض مان را زنانه و صلح جويانه بيان کنيم، تا ديگرزنان را متوجه اين روز بزرگ کنيم، تا نشان دهيم جنبش زنان جنبشي بي مرگ است ....
آري، درروز 17 اسفند، تجمع زنان در تهران به دعوت گروه هم انديشي فعالان جنبش زنان و هواداران حرکت جهاني زنان انجام شد. اين دو دعوت کننده متشکل اند از تعداد زيادي گروه ها و فعالان جنبش زنان که در زمينه هاي مختلف ارتقاي آگاهي، حقوق زنان، بهداشت، سلامت، محيط زيست، اشتغال، فقرزدايي، آموزش، کودکان و ديگر حوزه هاي مرتبط با مسائل زنان از جان ومال خود گذشته اند تا با گام هاي استوارشان توسعه انساني پايدار را در کشور عزيزمان تحقق بخشند. در روز 17 اسفند، اين تجمع آرام مورد تعرضي وحشيانه قرار گرفت. وحشيانه از آن جهت که وقتي من با توضيحات مفصل خود به پليس که در محل مستقر شده بود "از شعارهايمان گفتم، از اين که ما حول محور برابري، آزادي، همبستگي، عدالت و صلح مبارزه مي کنيم، از اين که آنها بايد حافظان امنيت ما باشند، اين که اين تجمع طبق قانون اساسي قانوني است، اين که اصلا قصد راهپيمايي نداريم، اصلا قصد شعار دادن نداريم، اين که شعارهايمان نوشته هاي ماست، اين که بگذارند قطعنامه ما خوانده شود، اين که با پايان يافتن يکساعت اعلام شده پراکنده مي شويم، اين که اگر صبر داشته باشند هيچ اتفاقي نمي افتد و اين که ..." اما آنها اهميتي ندادند و بلاخره گفتند فقط 5 دقيقه وقت داريد و با صداي بلند اعلام کردند تا 5 دقيقه ديگر متفرق شويد. خواندن قطعنامه را آغاز کرديم، خواندن آن بيش از 5 دقيقه هم طول نمي کشيد اما بعد از 2 دقيقه، در حالي که همه متوجه متن قطعنامه بودند، دستور حمله صادر شد و از آن پس با باتوم به جان زن ها و مردهايي افتادند که آرام ايستاده بودند. موبايل ها و دوربين ها را ضبط کردند و از چپ و راست به افراد حمله کردند. شرکت کنندگان فرار کرده و در گوشه اي ديگر تجمع مي کردند اما دوباره حمله شروع مي شد. منظره اي دردآور بود، زناني را مي ديدم که چون جوان نبودند و نمي توانستند با سرعت بدوند، بيشتر مورد ضرب و شتم قرار مي گرفتند. سيمين بهبهاني را مي ديدم که عده اي دوره اش کرده بودند و همگي مرتب باتوم مي خوردند و در گوشم مي پيچيد:" لاف زبرتري کم زن"...
با چشمان خودم زن هايي را ديدم که با صورت در جوي خيابان ولي عصر افتاده بودند، مي ديدم وقتي مامورين دور مي شدند مردم به آنها کمک مي کردند تا از جوي بيرون بيايند. در چهره همه رهگذران خشم و تاسف به چشم مي خورد و مرتب علت را جويا مي شدند، وقتي به آنها ماجرا را مي گفتند، باورشان نمي شد، کاغذهايي را که قطعنامه و شعارهايمان روي آنها نوشته شده وروي زمين ريخته بود را برمي داشتند و به سرعت در جيب هايشان مي گذاشتند شايد به دور ازچشم ماموران بخوانند.
تا ساعت ها بعد از پراکنده شدن مردم در گوشه اي ايستاده بودم، تازه آن موقع بود که متوجه درد پايم شدم، اهميتي نداشت چون درد بزرگ تري را باخودم داشتم: درد بي عدالتي.
براستي نمايش خشونت به معني واقعي آن و در تمام ابعاد آن به نفع چه کساني است؟
منافع ملي ما چيست ؟ چه کساني منافع ملي را به خطر مي اندازند؟
آنان که به عقيده من، نه ايراني اند و نه مسلمان، در پشت پرده ازچه کساني دستور مي گرفتند تا اين منافع را به خطر بياندازند؟
به اميد روزي که براي برقراري عدالت و صلح در خانه و خيابان کتک نخوريم.
.........دوستان حق آن است که سخن بگوييم ، چونان کوليان که به ترانه خواندن زنده اند
و تکليف آن است که چگونه سخن گفتن در شرايط بحران را بياموزيم ...... و اين بار اززبان فرهنگ ساز صديقه دولت آبادي ياري مي جوييم و .......
فرداي روزي که اينگونه سخن گفتيم ، به پاسباني از کلاممان و به حرمت همراهي با ديگر يارانمان ، به پارک دانشجو رفتيم که سيمين بهبهاني را نيز وعده گرفته بوديم و مي آمد و قرار داشتيم که روز جهاني زن را در فضايي عمومي و با شعر وسرود برگزارکنيم و خواست هاي متمدنانه و فرهنگ ساز خويش را در قالب قطعنامه هاي مختصر بيان کنيم. همين.!!
پس از گذشت دقايقي چند ، نيروهاي پليس جمعيت را محاصره کردند ودر پناه همين محاصره بود که کيسه هاي سيارنگ زباله را از کنار خيابان بر سرمان ريختند. وقتي هيچ عکس العملي از سوي زنان ديده نشد، در بلندگوهاي خويش اعلام کردند که اين تجمع غير قانوني است و مجوزي براي آن صادر نشده است.......
" تشکيل اجتماعات و راه پيمايي ها ، بدون حمل سلاح ، به شرط آن که مخل به مباني اسلام نباشد آزاد است ." ( قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران ، اصل بيست وهفتم ).
ادامه داديم چراکه طيق قانون ،مامخاطبان اين هشدارنبوديم. پليس مجددا اعلام کرد که تا پنج دقيقه ديگر بايد متفرق شويم. برگزارکنندگان مذاکره را آغاز کردند تا که قطعنامه خوانده شود..
صداي رسا و جوان دلارام نيازي به بلندگو نداشت .... در آستانه روز جهاني زن.....
حمله آغاز شد . ضربات باتوم به کمر وباسن وپاها فرود مي آمد ...همه بي اراده از جا پريدند و ناباور و حيرت زده به سوي ساختمان تئاتر شهر به راه افتادند و پليس نيز از پي اشان مي کوبيد و جلو مي آمد. عده اي در حوض افتادند. عده اي که قادر نبودند از جدول دور ساختمان بالا بيايند آن پايين کتک مي خوردند و عده اي را نيز وادار کردند که به دور دايره ساختمان تئاتر شهر شروع به دويدن کنند. تئاتر خياباني !!! شايد هم قصد داشتند که بيندازندمان داخل سالن و.... " دايره گچي قفقازي "بود يا " پرومته در زنجير " ، " به دار آويختن منصور حلاج "بود يا تعزيه..، هر چه بود جمعيت همسرايان فرياد مي کشيدند: "وحشي ، وحشي ، و حشي" و جماعت مهاجم نيز با باتوم هاي دستي و الکتريکي خويش مي نواختند و پييش مي رفتند.
حس مشترک جمع در بيان اين صفت به آن گروه مهاجم سبب ساز ملودي زيبا و يکدستي شده بود که خود " نوعي از هنر بود ونوعي از انديشه " نگراني براي خانم بهبهاني نيز يکي ديکر از ده ها حس مشترک آ ن جمع بود. خانم بهبهاني با ملايمت هميشگي خود گفت نترس عزيزم هيچکس مرا نمي زند... انعکاس آرام بخش کلامش اما درميان ضربه هاي باتوم و توهين پليس گم شد. شگفتا سر خم نکرد که حتي ببيند از چه کسي کتک مي خورد ؟ پسرش ، برادرش ، همسرش ، دوستش.... شکر که سر خم نکرد و کينه و نفرت را در چشم و رفتارشان نديد. شکر که سر خم نکردو اشک هاي پريشاني و غربت را در چشمهاي محافظان بي حفاظ خويش نديد که اگر مي ديد مايه شرمندگي بود که او آنچنان استوار بود و ما نگران از پاافتادنش. که بوديم ما واقعا ؟ و چه به آنها گفته بودند واقعا ؟ و واقعيت چه بود جز حضور زنانه ما در روزي به همين نام براي طرح خواست هاي حقوقي و فرهنگي امان در کنار دوستان و ياراني که روزها و روزها با تلاش فراوان در پي برگزاري اين مراسم بودند.؟ چه کرده بوديم ما جز همراهي و همدلي ؟ و چه خواسته بوديم جز حقوق برابر وانساني؟؟ کتک مي خورديم و دور مي شديم تا که فرمانده اشان دوباره جلوي ما ظاهر شد و فرمان داد از جلو ! تک رو !.....دامنه واژگانمان چه غني شد آن روز، چه چيزها شنيديم و چه معناها که آموختيم آن روز !! تک تک به جان جمعيت افتادند، تعدادشان الحق با جمعيت همسري مي کرد پس فرمان " تک رو " پربيراه نبود سهم هر پليس قلدر يک تن نحيف بود نمايشي تن به تن !!! شايد شدت و اوج فريادهاو جيغ ها بود که تماشاچيان اطراف خيابان را ميخکوب کرده بود حتي سرک نمي کشيدند که ميدان کارزار را بهتر ببينند. فقط در پي دور شدن از صحنه ماجرا بودند. بي انگيزگي هم اگر بود حداقل به يک بار حضور و تماشاي از نزديک مي ارزيد. چه بر سرمان آمده که با پچ پچه رسيدن دوران بحران حتي ياري ها و وفاق ها را فراموش مي کنيم وتنها به حفظ خود فکر ميکنيم .؟ خيابان را بسته بودند تک و توک اتومبيل ها نيز با ديدن صحنه واقعه پاروي گاز مي گذاشتند و مي گذشتند ، که لابد زودتر به خانه هايشان بروندو پاي ماهواره هاي خويش اخبار امروز را اززبان ان طرفي ها بشنوندو در خلوت کلي مقاومت کنند. خيابان را بسته بودند و سيمين بهبهاني استوار اما رنگو رخسار پريده در حلقه محافظان خويش کنار خيابان ايستاده بود. گريه کنان وسط خيابان ايستاده بوديم که شايد اتومبيلي بايستد و " سيمين بانوي شغر ايران " رااز مهلکه به در برد.اما خبري نبود همه به سرعت مي گذشتند پليس هم دوباره رسيده بود با ضرب وشتم فشار مي آورد که نايستيم اين بار رو به آنها گفتيم که هيچ اتومبيلي نگه نميدارد نزنيد تا اورا سوار ماشين کنيم. عاقبت يکي از آنها به ميدان آمد و فرمان توقف به اتومبيلي داد که تنها براي دو سرنشين جاي خالي داشت . سيمين و دو دختر جوان را به زور جا داديم و رفتند. شکر!!!!
صداي جيغ و فرياد و فحش و ناسزا ضربات باتوم هنوز به گوش مي رسيد به سوي دوستانم رفتم عده اي سعي در نجات دادن ديگران اززير ضربات لگد وباتوم بودند. عده اي به دنبال گمشده ها مي گشتند و عده اي وحشت زده از ناپديد شدن عزيزانشان ديوانه وار به هرسو مي دويدند و نشاني از آنها مي گرفتند. از دور ديدم که آشناياني نيز به تماشا ايستاده اند.
همه ما ازديدن دردهاي يکديگر و از ديدن بي تفاوتي عابرين. از تماشاي اين همه نفرتي که در وجود نيروي انتظامي مهاجم نسبت به خواهران ، مادران ، همسران ، و هموطنانشان رخنه کرده بود و از تماشاي دوباره و تکرار تاريخ خشونت و تهاجم در اين مرزو بوم , تکرار خاطرات سال هاي"کبيسه" و شرايط بحران. ... گريستيم. و اندوهگين و دل نگران از اينکه نتوانستيم حمايتي از دوستانمان از دختران و پسران جوان، و از سيمين بانوي شعر ايران داشته باشيم ،کم کم از محل حادثه دور مي شديم. گريه هاي آن روز ، عشقمان را به يکديگر و نيز به آرمان هايمان محک زد. وما با ديدگان باز و با خرد عاطفي و زنانه خويش براي همه چيز گريستيم. براي تمامي آنچه که آن روز برما گذشت و براي تمام آن هشت سالي که اجراي پروژه هاي رنگ و وارنگ اجرايي ، آموزشي ، سميناري و کارگاهي فرصتي نگذاشت تا به فرهنگ سازي ، آگاه سازي و وفاق در شرايط بحران نيز کمي انديشيده شود.
.