در آن لحظه آنقدر به ديرکرد و تأخيرمان فکر مي کردم که ديگر مجالي براي دعوا و مرافعه با راننده سواري پيکان که کاملاً خلاق مقررات پارکينگ پشت خودرو من پارک کرده بود، نداشتم اما صاحب پارکينگ کم کم داشت با او دست به يقه مي شد و من ملتمسانه مي گفتم "آقا خواهش مي کنم بس کنيد من عجله دارم ماشينتان را جابجا کنيد تا من بروم" اما راننده با کمال تعجب به سمت من آمده و فرياد زد: "تو ديگه چي مي گي؟ من اصلاً در شأن خودم نمي بينم با تو حرف بزنم" نميدانم آن يک جمله اي که گفتم چگونه شأن او را آنقدر بالا برد و مرا آنقدر پايين!
بهرحال برخلاف هميشه به خاطر حضور مهمان همراهم و عجله اي که داشتم خونسردانه به طرف ماشينم رفتم ولي راننده حاضر نبود کوتاه بيايد . رفتار طلبکارانه اش فقط منحصر به من نمي شد تقريباً از همه شهر و خيابان و پارکينگ و پارکينگ دار ... شاکي بود. اما کم کم داشت حوصله ام را سر مي برد حتي وقتي راه افتاد تا ورودي پارکينگ به اذيت هايش دادمه داد و هرجا که فرصت مي کرد سرش را از ماشين بيرون مي آورد و بد و بيراه مي گفت در واقع چون حريف پارکينگ دار نشده بود گويي زورش به من رسيده بود . تا آنجا که فحش رکيک و اهانت به زن بودن من کاسه صبرم را لبريز کرد با لحني پرسشگر و معترض به او گفتم: "چون من يک زن هستم جرأت پيدا کردي هرچه مي خواهي بگويي؟" گويي به هدفش رسيده بود شادمان فريادي بلندتر سر داد: "اگر تو مرد داشتي و مردت غيرت داشت نمي گذاشت اينجوري بيايي بيرون!!. معلومالحال!!؟". ديگر چشمانم هيچ چيز را نديد آنقدر عصباني شدم که کنترل خود را از دست دادم فهميدم که ظاهراً مشکل طرف تيپ و لباس من بوده ... به سرعت پشت سرش از پارکينگ بيرون آمدم و با ماشين چنان کوبيدم به پشت ماشينش که سراسيمه پياده شد و شروع به فحاشي کرد. من که قصد نگه داشتن و کمي هم ادب کردنش بودم تلفن کردم به همسرم که خودش را برساند. ولي آن راننده بر ياوه گويي هايش اصرار مي کرد و فقط حيثيت زنانه ام را نشانه رفته بود نمي دانم چه تيري از زنان بر دل داشت و من هم آن لحظه فکر مي کردم اين بار يک زن تو را ادب مي کند تا ديگر اينچنين بي باک بر بي حرمت کردن زنان پافشاري نکني. اگر همه جا ما زنان در مقابل شما سکوت کرديم يک بار هم شده کوتاه نياييم. فريادهاي مرک مردم را دور ما جمع کرده بود و جالب بود که همه از من مي خواستند کوتاه بيايم ولي او همچنان ادامه مي داد تا جايي که بي شرافتي مرا به حد اعلاي خود رساند و مردم را به شهادت مي طلبيد که اين زن .... کاره است، همه بايد بگويند اين زن .... است تا من بروم. خونم به جوش آمده بود خدايا کي اين مرد توانست اين چيزها را تشخيص دهد و حکم کند و فرياد بزند و مردم را نيز شهود خود بخواند ... !؟
و آن لحظه گفتم از خودم دفاع مي کنم ... از زنانيت همه زنان که به همين راحتي حيثيت و شرفشان تنها با نگاهي به جنسيتشان به بازي گرفته مي شود. نميدانم چرا آن لحظه بياد زناني افتادم که در 22 خردادماه با وجود حرفهاي نزده شان کتک خوردند و باتوم بر سرشان فرود آمد و چگونه غيرتمند ايستادند و نگريختند، مگر من چه چيزي از آنها کمتر داشتم که هراسي به دل راه دهم همين فکر که مثل تير از سرم گذشت به من انرژي داد به طرف مردک حمله کردم و با مشت به سر و سينه اش کوفتم ولي ناگهان او با ضربه اي محکم مرا به عقب پرت کرد اما ديگر بهت زده بود و کمي هم ترسان و ديگر صدايش درنمي آمد. سوار ماشين شد و آنجا را ترک کرد. انگشتان دستم آن شب شکست و 20 روز دستم توي گچ بود ماشينم هم تقريباً داغون شده بود مردم و بخصوص پارکينگ دار آنشب غائله را ختم کردند و همه چيز به ضرر من تمام شد و روحم خسته تر از هميشه .... اما تنها يکجا ، ته دلم خوشحال و آرامم مي کرد که ايستادم، فرياد کردم و کوبيدم که بگويم حق من نيست، حق ما نيست که اينگونه و به اين راحتي مورد ظلم و تعدي قرار بگيريم، اينگونه بخاطر زن بودن مان تنها به اين دليل ...

Comments

سلام باز هم/حرفی نیست فقط....
تقدیم با ...جنازه...
فریاد می شوی؟یا علی

هنگامه گلستان در غياب شوهر گور به گور شده اش که کارش گرفتن عکس از زنهای هرزه در شهر نو بود ؛می خواهد آزادانه مثل مهرانگیز کار و شیرین عبادی و رويا طلوعي در هلند و فرانسه و همه جای اروپا خود فروشي بكنند، تا از دست مفسدين آنجا ؛ با پيشنهاد سيا و موساد ، جایزه بگیرند . خاک بر سر شما زنها که آخر عمری برای گرفتن جایزه و امثال آن ؛ از دست اروپائيها و مردهای زن لیسي مانند شیراک؛ به خود فروشی(کْس دادن) افتاديد تا صاحب جايزه شويد

Post a comment