شاهد گفتگوي ما، ماه است و سيبي كه قبل ازرفتن به جا گذاشتي .
-گفتي نگاه كن به طبيعت ، به زمين كه مادر ماست ، آنچنان كه از پدر ومادر آموخته بودي به مهر.
-گفتي به آهنگ طبيعت گوش بسپار تا آهنگ خودرادريابي.
-گفتي بين خود وديگران ديوار نكش ، پلي باش براي گذر كودكان اين سرزمين.
-برايم ازكودكان گفتي كه ازآستين خداوند به زمين مي رسند كه بايد آنان را شناخت، آنان كه براي خود قلمرو وتمدني دارند آسماني دربرابر تمدن بزرگسالي كه زميني است.
-گفتي بزرگترين شادي ات ديدن كودكي است كه شادمانه آواز مي خواند و در جاده پيش مي رود ، همچون خود كه سفر كردي از براي يافتن راه : آنجا از بانويي سخن گفتي كه راه مي دانست ، بانويي چراغ به دست ، جراغي كه از كودكان نور مي گرفت.
-گفتي ازجادوي وجود كار با بچه ها، از خورجين پر از عاطفه و آواز و مهر و قصه كه به افسونش كودكي ام رابر اسب خيال نشاندي تا سرزمين روياها، نگاه ات گرم بود، لحن ات پرمهر و دستاني كه گاه وبيگاه كودگي ام را مي نوازيد.
-بارهابرايم از هزارپاي رقصان سخن گفتي كه بي همتا وبا وقار و خودانگيخته همواره تو و آن هميشه كودك درونت را تسخير مي كرد، آن هزارپايي كه كودكان رابارقص خودجادو كرد ، آن هزارپايي كه من را و تورا باخود برد و راه را به مانشان داد،‌آن هم چه راهي سخت و نفس گير اما پر از رازورمز و همه شگفتي و هيجان .
از وطن برايم گفتي ، كه ريشه هايت بود. ماندي تا كه گلهاي شاه پسند ،‌ياس و ياس بنفش را نه تنها براي كودكان ايراني ، بلكه براي كودكي تمامي جهان به بندكشي .
-از سفر برايم گفتي ، سفر به درون و به بيرون ، سفر كه نهال دانايي را به بار مي نشاند.
- شكيبايي ، صلح وتفاهم رافراخواندي كه راز همزيستي است وپاسدارش بودي تا واپسين لحظات / قصه فريادهاي خاموشت را ماه برايم گفت ،‌فريادها از براي تبعيض و نابرابري ، ناآگاهي وبي حرمتي .

-از انسان گفتي و از شكوهش ، گفتي به راستي كه قدرت واقعي يك سرزمين را مردم فرهنگ دوست آن رقم مي زنند ، مردمي روشنگر كه با نگاهي نووانتقادي وبا مشاركت يكديگر فرهنگك و هويت خود را مي سازند.
-گفتي همين قدركه براي به دست آوردن آرزويي اراده كنيم،يك گام بلند درراه رسيدن به آن برداشته ايم ، اميد نصف خوشبختي است.
-و در واپسين لحظات گفتي از جادوي مهر كه رنج بيماري را بر تورنگ موهبتي شگفت بخشيد
-و امادر آخر..... به شهادت ماه:
-گفتي اززندگي وتداوم آن.
-ازكارواني كه براي آينده كودكان راه مي كوبد و به جلومي رود.
-در اين كاروان كساني مي روند و كساني مي آيندو دايره را بزرگتر مي كنند.
-گفتم : و تو ؟
-گفتي مگر " آنكه رفت ، آنكه آمد" (1)را نخوانده اي ؟
.....كاروان به پيش مي رود ، كساني را به جاي مي گذارد ، اما دايره بزرگتر مي شود.
اينك احساس مي كنم چنان پرم من ، چنان پرم من از تو كه به ديدن جسماني تو هيچ نيازي نيست.

1. مبرهادي ،‌توران " آنكه رفت ، آنكه آمد" .
« متن بالا در مراسم يادبود منصوره راعي ، محققي ، نويسنده ، مدرس و عضو شوراي كتاب كودك ، كه در خانه هنرمندان درتاريخ 18/7/85 ، به همت شوراي كتاب كودك برگزار شد ارائه شده است.

Comments

دسته های گل نهادن بر مزار من چه سود

در زمان زندگانی دسته گلی دستم بده

امیدوارم درست نوشته باشم
ایکاش وایکاش وباز هم ایکاش!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

خانم شما مشكلتان اينست كه كٌس تان مي خوارد.پس بايد دنبال رفع اين مشكل باشيد

Post a comment