وقتي بيانيه 22 خرداد را امضا کردم، به امضايم و دليل آن اعتقاد داشتم. براي رسيدن به اين دلايل راهي را پيموده بودم. در پامنار يا ناصر خسرو، در جردن يا ولي عصر، در کريم خان يا پارک شهر، همه جا ديده بودم که چگونه زنان به هيچ انگاشته مي شوند. گزارشهاي مکتوب زيادي را خوانده بودم که زجر همجنسانم را بي هيچ دادرسي به تصوير مي کشيدند. کتابهاي کوچک حقوق را که ورق مي زدم بعضي خطوطش برايم پررنگ تر بودند. هر جا لغت زن بود انگار دستي آن را به پايين سوق داده و دستي ديگر بر گلويش فشار مي آورد تا مبادا حرفي از بودن بزند.
به زندگي دوستانم نگاه مي کردم و آنچه آنها را از تمامي زن بودن محروم مي کرد به چشم مي ديدم. اما چيزي که شاهدش نبودم حرکتي بود براي نخواستن، براي اعتراض به وضع موجود. مي ديدم که بسياري بر حسب وظيفه و بعضي بنا بر مد روز که فعاليت در حوزه زنان را نشانه روشنفکري ميدانستند از حقوق طبيعي پايمال شده زنان مي گويند و مي نويسند، فيلم مي سازند. مي ديدم که رنج زني کتک خورده که بنا به حکم دادگاه باز بايد به خانه شوهر بر مي گشت، مي شد موضوع گزارش مجلات.
مي ديدم که برخي روزنامه ها تلاش مي کنند براي به تصوير کشيدن درد زنان بي گناه در آستانه اعدام. اما هيچ کس نمي خواست صدايش بلندتر شود. هيچ کس نمي خواست زمزمه هاي نوشتاري و گفتاري را به سوالي بزرگتر تبديل کند و چرايي آن را از قانونگذاران بپرسد. زيرا آموخته بودند که در ايران، موافق و مخالف، خودي و غيرخودي، هر حرکتي، حتي يک اعتراض مدني يا درخواست حقوق شهروندي را ”حرکتي انقلابي“ يا سياسي تلقي مي کنند و در نهايت الگو گرفته از غرب. و هميشه اين پرسش برايم مطرح بوده که آيا مي دانيم با به ميان کشيدن غرب و شرق و سياسي جلوه دادن حرکات مدني، حقيقت وجود کاستي ها و تبعيض ها را کمرنگ مي کنيم و دستي مي شويم در حمايت از بي عدالتي؟
تجمع 22 خرداد جاي نقد داشت. هر حرکتي، هر عملي از آنجا که انساني ست و احتمال خطا دارد جاي نقد هم دارد. اما اينکه عملي نقد شود به معناي نفي ذات آن نيست. من که به حرمت امضا و اعتقادم، به تجمع رفتم وقتي تعداد شرکت کنندگان را ديدم، وقتي کتک خوردن زنان را ديدم، وقتي ناآگاهي برخي عابران را ديدم، بارها و بارها نه ذات تجمع را که نحوه شکل گرفتن آن را مورد بازبيني قرار دادم. نقدم بر اين بود که بايد زمان بيشتري براي اطلاع رساني و آگاه سازي زنان در جهت آشنايي با نقض حقوقشان در قانون مدني صرف مي کرديم. بايد سطوح طبقاتي مختلف زنان را با نداشته هايشان درگير مي کرديم و در نهايت اعتراضمان را با صداهاي بيشتري به گوش مسئولين مي رسانديم.
اما نقد ديگري که در تمام اين مدت، قبل و بعد از تجمع 22 خرداد، در گفتگو با افراد و يا خواندن نوشته ها، با آن مواجه شدم اين بود که بسياري، زمان را براي اعتراض مناسب نمي دانستند. البته در توضيح زمان مناسب، بيشتر به خطرات احتمالي (به جهت فضاي سياسي کشور) اشاره مي شد و اين برايم جاي تعجب داشت. انگار ما عادت کرده ايم به کارهاي شيک و تعريف شده. مگر نه اين است که سالهاست وضعيت حقوقي زنان در سراسر دنيا کمبودهاي زيادي را متحمل شده است؟ مگر نه اين است که زنان بسياري در ايران بخش عمده اي از زندگي خود را در راهروهاي دادگاه خانواده و پزشکي قانوني طي کرده اند؟ مگر نه اين است که روشنفکران و نويسندگان و قشر فرهنگي و سياسي در کلام و نوشتار، زنها را تاج سر خود دانسته اند و به عمل ريگ کفششان؟ مگر نه اين است که تا به امروز همه و همه، دفاع از حقوق زنان را فقط وسيله اي براي پيروزيهاي شخصي خود کرده اند و حاضر نيستند حتي در تصورشان آنها را به مشارکت بگيرند؟ پس آن زمان موعود چه وقت است؟ آيا کودکان و نسلهاي بعد نيز بايد قرباني همين بي عداليتها شوند تا ما بعد از جواني کردن و گذران زندگي در سکوت، شايد در کهنسالي اعتراضي آرام کنيم و به اميد فرصتي بهتر، حقوق پايمال شده را باز و باز براي آنها به ارث بگذاريم؟
بله، بستر سازي فرهنگي، خرافه زدايي، بالا بردن سطح آگاهي زنان و توانمند ساختن آنها از پيش نيازهاي نيل به سوي اصلاح قوانين مدني ست اما به موازات آن براي رسيدن به اصلاحات مزبور، بياني هم لازم است براي طرح موضوع. و گاه همين بيان، خود در راستاي آگاه سازي جامعه براي پي بردن به نقض حقوق مدني و شهروندي شان است.
ديگر آنکه، ما به سادگي در بازي قدرت به بازي گرفته مي شويم و چون در سطوح پايين آن هستيم به جاي آنکه رو به بالا کنيم و حقمان را بخواهيم، انگشت اتهام به سوي هم نشانه مي رويم و به قولي، جمع کوچکي در مقام اقليت جنبش زنان را تعيين کننده معيناتي براي زنان کشورمان دانسته و آن را محکوم مي کنيم. اما همين ما، جمع کوچک اقليت ديگر را که بدون حضور زنان، قوانين تبعيض آميزي برايشان تصويب کرده اند مورد انتقاد قرار نمي دهيم چون در ساختار قدرت، با خشونت به ما آموخته اند در سطح فرودست خودمان بمانيم و حتي به طور مسالمت آميز هم اعتراض نکنيم.
به هر حال خود دريدن بهتر از دريده شدن است. بي پرده و عريان، با قلمي قرمز، خط بطلاني مي کشيم بر انديشه ها و عشق آنان که تلاش مي کنند گامي بردارند براي انساني زيستن. فعاليتهاي‎شان را غرب زده، هيجاني و انقلابي مي خوانيم براي آنکه روش خود را در تساهل بزرگنمائي کنيم. آري تخريب مي کنيم ديگران را براي آنکه ثابت كنيم اگر تا به حال تغييري بوده از برکت سکوت خردمندانه اصلاح طلبان است. اما هيچ وقت نمي گوئيم در جامعه اي که ديده نمي شوي و نوشته هايت مثل انشاهاي دوران مدرسه فقط خوانده مي شود و فعاليتهايت در جهت فرهنگ سازي اجازه عمل تا محدوده خاصي را دارد، مجبوري که فرياد برآوري که آي آدمها من يک انسانم، مرا ببينيد. ببينيد که من يک زنم اما حقوق برابر ندارم. حق حياتم مشروط است. حق مسکنم، امنيتم، روابط اجتماعيم، تحصيلم منوط به خواست آدمي ديگر است.
فرهنگسازان امروزي ما که تيشه قلم را به ريشه به اصطلاح انقلابيون مي زنند و سالهاست شهرزاد گونه به بازگويي داستانهاي زندگي آدمهاي حقيقي دردمند پرداخته اند، تا به حال کدام قانون را اصلاح کرده اند؟ من 29 ساله شده ام و هنوز مانند روزهاي اولي که مفهوم بي عدالتي را فهميدم، قوانين همانند که بودند. هنوز زنان ما بايد آثار کبودي و سوختگي بر بدنشان باشد تا اعتراضشان به رسميت شناخته شود. هنوز مردان مي توانند متعدد ازدواج کنند و صيغه کنند و زنان در پستوي خانه براي ديدن مادرانشان بايد از همين مردان اجازه بگيرند. هنوز زنان بايد بيشتر کار کنند تا همرديف مردان به حساب بيايند. هنوز مردان معيارند براي سنجيده شدن زنان.
من 29 ساله شده ام و ديگر نمي توانم فقط و فقط بنويسم يا قصه تبعيضات را بازگويي کنم. مي خواهم مرا به عنوان يک انسان ببينند. مي خواهم وقتي در دادگاهي شهادت مي دهم كه ظلمي را ديده‎ام، به حسابم بياورند. مي خواهم در کنار آماده کردن بستر فرهنگي چه براي خودم و چه ديگران، در کنار آموختن و آموزش دادن، با صداي بلند خواسته‎ام را بخواهم، خواستن حق من است. انقلاب نمي کنم. فحش نمي دهم. اما مي پرسم چرا؟ و براي پاسخش جستجو مي کنم. ناجي نيستم اما به خودم، زندگيم و چگونه زيستنم مديونم. و از آنان که در اين تلاش با هم همراهيم آموخته ام معتقدان به روشهاي مسالمت آميزي چون شبکه سازي، رسانه اي کردن، برگزاري کارگاه هاي آموزشي و ...، را صبورانه احترام بگذاريم تا روزي، از برايند همين روشهاي متفاوت به خواست مشترکمان يعني دستيابي به عدالت حقوقي براي زنان برسيم.