وقتي نامه مهرانگيز کار(1) را به حشمت الله طبرزدي خواندم قلبم فشرده شد. نه از آن رو که شاهد اين ناملايمات نبوده ام و بي خبر بوده ام از آن چه روي داده است بلکه از اندوه تنهايي و نظاره گري خانواده هاي زندانيان سياسي مان و از بار دشوار اين نظاره گري که بر دوش زنان، دختران و کودکان مان است، به درد آمدم.
نگاه نقادانه مهرانگيز کار به موقعيت زنان، عشق وافرش به اعتلاي حقوق زنان ديارش و تلاش پرثمرش براي به بارنشاندن اين آرزوي ديرينه و همراهي بي دريغش در حمايت از حرکت هاي عدالت خواهانه زنان، تصوير پيشکسوتانه و حمايتگرانه او براي من و بسياري از زنان هم نسل من بوده است که حتي جدايي جغرافيايي هم نتوانسته او را از کنارمان ببرد. براستي نقد و اعتراض مسالمت جويانه و حتي سکوت و بي توجهي به تهمت ها و هتاکي هاي روزگار را از او آموختم، از همان آغاز آشنايي ام با او که با سخنان و نوشته هايش از بهترين آموزگاران زندگي ام شد و فائق شدن بر تلخي هاي دوران را با زندگي اش به من آموخت.
و اکنون وقتي نامه اش را مي خوانم قلبم فشرده مي شود از درد" قربانيان گمنام و خانواده هاي مظلوم" آنان و تلخي و اندوه تنهايي زني که با بيماري سخت، مادري دشوار، و دوري اجباري از سرزميني که عاشقانه دوستش داشت، از شماتت هاي روزگار هتاک وتنهايي اندوه وار و مظلومانه همسر پيرش سيامک پورزند مي گويد و فراموشي قهرمانان مان.
اين اندوه، تصاويرگوناگون دارد. آن را در چهره مادر پيرسال دوفرزند از دست داده به سال 60 همواره مي بينم که زمان گرچه او را پير کرده است اما از او نگذشته و چنان مزارشان را مي بويد و مي بوسد که انگار به تازگي عزيزي از دست داده است، هرچند کمتر حالي ازاو مي پرسند. اين اندوه را در چهره دوست عزيزي ديدم که براي نجات همسرش جهانيان را فراخواند و به نتيجه رسيد، هر چند اکنون تنهايي همنشين اوست. حکايت اين اندوه را در چهره غم آلود همسر موسوي خوئيني ديدم وقتي از بي تابي کودک خردسالش براي پدر مي گفت، گرچه اندوه ما را با لبخندي پيروزمندانه به فعالان جنبش زنان پاسخ داد. اين اندوه را در چهره معصومه شفيعي نيز ديدم. او که در تنهايي پروسعتش با نگاه نگران و مضطربش بر در هرعدالت خانه اي مي کوفت تا عدالت گستري بيابد و شک ندارم که همراهي شجاعانه او با همسرش از نگراني و تنهايي هاي آينده او هيچ کم نمي کند. اين اندوه را در هما زرافشان و کودک بي قرارش ديدم و همچنين در چهره ي دردمند همسر امير انتظام و همسر منصور اسانلو, و در نوشته درد آور حشمت طبرزدي خواندم، و شوک وارد بر خانواده هاي دو روزنامه نگارمان مانا نيستاني و مهرداد قاسمفر را لمس کردم. آن روز که زنان و دخترانمان را در تجمع 22 خرداد دستگير کردند، و دوستان مبارزمان شجاعت هزينه پردازي براي جنبش زنان را در تاريخ مان به ثبت رساندند، چه رنج ها و زجرهايي که خانواده هايشان نکشيدند و چه برخوردهاي هتاکانه اي که با آن روبه رو نشدند، هر چند تجربه مبارزاتي شان در جنبش زنان و هزينه عدالت خواهي زنان پربها شد.
حکايت قربانيان گمنام دگرانديش و همسران دگرانديش زندانيان سياسي قصه پررنج تر تنهايي است. روايت مهرانگيز کار به بيان ديگر، مقاومت حافظه در برابر فراموشي است که در برابر اين جامعه پرشتاب از دستگيري و زنداني و تخريب و توهين و واژگون سازي براي حذف دگرانديشان زبان به سخن باز مي کند و با نقد "خودي و غير خودي" کردن هاي زندانيان، مظلوميت آنان و آسيبي را که به خانواده هايشان وارد مي آيد، صادقانه بازمي گويد و از ما مي خواهد تا فراموش نکنيم، تا در کسوت حقوق بشري هم جداساز نباشيم، تا به جاي حکومت کننده ايفاي نقش نکنيم.
من هم چون بسياري ديگر فراخوان اکبر گنجي براي آزادي زندانيان سياسي را امضا کردم، چون خواسته اي جمعي بود که با ابتکار فردي شناخته شده و تجربه کرده و مقاومت کيش به صدا در آمد و جمعي کثير را به ائتلاف واداشت. البته اقرار مي کنم آنچه انگيزه بيشتر من به امضا شد نام موسوي خوئيني بود چرا که اين بار يکي از مردان بزرگ و سياسي مسلک ما نه صرفا به دليل اعتقادات سياسي اش که به دليل حضور و دفاع از تجمع حق طلبانه زنان و پشت پا زدن به قانون موهبتي مردمدار زنداني شده بود. علاوه بر اين، شايد به دليل پرشتاب بودن دستگيري در جامعه ما، گاه آن که تازه وارد است بيشتر مورد توجه رسانه ها قرار مي گيرد، گستره خبري دستگيري منصور اسانلو با خبر دستگيري روزنامه نگاران مان کمترشد، خبر دستگيري رامين جهانبگلو برآنها پيشي يافت و خبر دستگيري موسوي خوئيني گستره اي ديگر يافت و دراين ميان هم خبر دستگيري بسياري نام ناآشنا محدوده کمتري در رسانه ها يافت، همان گمناماني که تعدادشان اندک هم نيست. جدا از اين، تعلق به يک جنبش مانند جنبش دانشجويي و تلاش فعالان اين جنبش براي آزادي افراد زنداني شده اش مانند آنچه براي ياشار قاجار يا عابد توانچه که اخيرا شاهدش بوديم، يا مانند جنبش زنان که تلاش براي آزادي حاميانش را وظيفه خود مي داند توان قرار گرفتن در بعد خبري رسانه ها را بيشتر مي کند گرچه از بار وظايف مدافعان زنداني سياسي با هر عقيده و مسلکي که باشند و با هر توان و قدرتي که براي مقاومت دارند نمي کاهد.
اقبال جمعي حتي براي آزادي نمادين سه تن از زندانيان سياسي، اين سه روز ويژه ( 23تا 25 تيرماه) را در تاريخ ما و در اين بي تريبوني اندک مان، علاوه بر روزهاي کمپين جمعي براي آزادي زندانيان سياسي به روز همه زندانيان گمنام و خانواده هايشان بدل نمود. فرصت خوبي است تا بدين طريق حافظه هايمان را وا بداريم که دربرابر فيلترهاي جداکننده و فراموشي دهنده، مقاومت و اعتصاب کنند.
دردنامه مهرانگيز کار تلنگري بر وجدان بيدار ماست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. http://www.mehrangizkar.com/archives/000216.php