دوستي که سالي يک بار به ايران ميياد و به قول خودش ويكندش رو تو ايران ميگذرونه، اصرار داشت که بريم دربند. شش سالي بود که دربند نرفته بودم، ولي به خاطر قولي که به دوستم داده بودم رفتيم براي شام، چاي و قليون.
رستوراني رو انتخاب کرديم با فضايي که به نظر دوستم جالب بود و تختي براي نشستن. بعد از شام سفارش چاي و قليون داديم. بعد از چند دقيقه چاي رو بدون قليون روي تخت گذاشتن و تقريباً مؤدبانه _ البته با لحني تحقيرآميز _ گفتن به خانمها قليون نميديم.
به ياد شش سال پيش افتادم وقتي که با همين دوست آمده بوديم دربند، آن موقع هم تقاضاي قليون كرده بوديم ولي آنها برايمان قليون آوردند چون پسر 13 سالهام کنار ما روي تخت نشسته بود، اما حالا ديگر پسرم بزرگ شده و با من كمتر بيرون ميآيد. به دوستم گفتم ”اون موقع ما شش سال جوانتر بوديم و شايد بهنظر آنان كه زنان را با جذاببتهاي جنسيشان ميبينن و برايشان بر اين مبنا قانون وضع ميكنن داشتن بر و رو، جواني و زيبايي جرم بيشتري داشته باشه، اما الان که مجموع سن من و تو از 90 سال هم بيشتر ميشه بازم همين مشکل وجود داره“.
القصه، دنبال راه چاره گشتيم که بتوانيم قليون بگيريم. به فكرم رسيد تنها راه اينه كه مردانگي مردي را براي لحظاتي قرض كنيم. براي همين رفتم جلوي در رستوران و همونجا به يه آقايي که رد ميشد يه تعارف ”دربندي“ کردم:
ـ "ميشه دو دقيقه روي تخت ما بنشينيد؟"
اون آقا تعجب كرد ولي خوشحال همراه من اومد و روي تخت نشست. من فوراً قليون سفارش دادم و اونها هم به سرعت يه قليون با توتون سيب و ذغال قرمز روي تخت گذاشتن. از اون آقا تشکر کردم و گفتم: ”ببخشيد آقا، متأسفانه _ يا خوشبختانه _ شما رو فقط براي گرفتن قليون صدا کردم، چارهي ديگري براي گرفتن قليون نداشتم“.
اون آقا که هنوز متعجب بود ولي ديگه خوشحال نبود، تخت ما رو ترک کرد و زير لبي غرولندي کرد و رفت.
به دوستم گفتم: ”ايندفعه که خواستي بيايي ايران با خودت يه آدمك بادكنكي بيار با لباس مردانه که هر وقت لازمش داشتيم، مثل بادکنک بادش کنيم و با خودمون بياريمش دربند.“ دوستم گفت: “آدمکهاي بادکنکي زن شنيده بودم ولي مردانهاش را نه. اين دفعه حسابي تحقيق ميکنم اگه باشه يکي از اين موجودات بيجان و بيخاصيت ميخرم و با خودم مييارم، حتا اگر به اندازهي پسر 13 سالهاي باشه كه ميتونه جاي نوهمون حساب بشه“.
بههرحال به ياد سخنان شيرين عبادي افتادم كه در پارک لاله در روز 8 مارس سال 1381 گفت: ”در قوانين ما، زن مساويه يك بيضهي مرده“ و بعد ديدم در امر ”مهم“ قليون كشيدن حتا 2 زن هم معادل يك بيضهي مرد نيستند و در ثاني مهم نيست كه اين بيضه مال كيه، ميخواد مال يك پسر 12-13 ساله باشه يا يه مرد غريبه، بلكه مهم اينه كه جايگاه والايي در جامعهي ما داره آنقدر والا كه ما در سايهاش ميتونيم قليون بكشيم.
Comments
جانا سخن اززبان ما می گویی
Posted by: ناهید | May 21, 2006 02:59 PM