نوروز بود. براي ديدار کوچکي از خانه بيرون زديم، تک و توک چراغ آپارتمانها روشن بود، خيابانها خلوت و آرامش روزهاي عيد را داشت.
ديدار ما خيلي زود تمام شد، نميدانم از بيحوصلگي صاحبخانه بود و يا از نوع برخورد ما به آن ديدار به عنوان انجام وظيفه، نمي دانم! زودتر به خانه برگشتيم. درب آپارتمان طبقه اول کمي باز بود، رد شدم چند پلهاي بالا رفتم ناخود آگاه برگشتم: چرا در باز است؟ خوبست حال پيرزن همسايه را بپرسم. چندينبار او را صدا زدم، جوابي نيامد در را باز کردم و سرک کشيدم. همه چيز بهم ريخته بود با صداي "تاپ"، تازه فهميدم چه خبر است! بهشدت در را بستم و جيغ کشيدم: ”دزد، آي دزد ....“
سرک کشيدن من دزدان را دست خالي فراري داد... روشن است که اين قضيه ميشد شکل ديگري هم داشته باشد! دزدان ضربهاي به سرم بزنند، يا همسايه در دلش بگويد: ”چه فضول!“ اگرچه من شرط عقل را بکار بردم و با فرياد زدنم از انگ فضولي نجات پيدا کردم.
روزي و ساعتي در حال پرسه زدن در دنياي مجازي کامپيوتر باشيم و ناخواسته نوشتهاي، عکسي يا مطلبي دربارهي خودمان و دوستانمان ببينيم يا بشنويم، بهراستي چند نفر ما ميتوانند بر شهوت دانستن غلبه کنند و به اخلاقيات فکر کنند و چون مجاز نيستند ببينند، كنجكاويشان را فرو نشانند. اگرچه اخلاق را بايد تعريف کنيم و ببينيم تخريب کردن آدمها بياخلاقي است يا دانستن آن به طور تصادفي!
قرن پانزدهم و دوره شواليهها نيست. ما در دورهاي زندگي مي کنيم که از يک انتقاد به جا و نابجا کوهي از حرف و حديث ميسازيم! تعريف و تمجيد از ديگري قلقلکمان ميدهد و تمام سعي و کوشش ما براي اين پيش ميرود که به او بفهمانيم که چيزي نيستي و جالب اينکه فکر ميکنيم ديگران هدف و منظور ما را نميفهمند.
تحول انسانها از کمهوشي تا رسيدن به موجوداتي هوشمند از قضاوت و بيرحمي و منيتهايش نکاسته است. بهنظر ميرسد روشنگري و پيشرفت فکري، چيزي از اخلاق سنتي و عادتي ما کم نکرده است بلکه شکل آن را تغيير داده است. قصه قديمي مادر شوهرها با عروس، جاريها ، پسر و دخترهاي همسن ، رقابتهاي بين همکاران و مديران وووووووو همچنان در جامعه مدرن ادامه دارد.
انسانها بهويژه ما زنان در جامعه مردسالار و نابرابر آنچنان روشهاي سنتِي را ياد گرفتهايم و آنها را دروني كردهايم که نميتوانيم به راحتي خود را رها کنيم. ذهن ما را عادت دادهاند که با کينه بهدنبال معلولها باشيم، بيشتر مواقع آنچنان خشم ما را احاطه ميکند که علتها را ناديده ميگيريم. انسانهاي اسيري هستيم تحت سلطه اين عادات و نقد رفتار و بيان ديگران بهطور روزانه به بخشي از مشغوليات ما تبديل شده است.
در زمانهاي که زنان در عرصه تحصيل و ورود به دانشگاه توانسته از مردان سالار خود پيشي بگيرد! و در زمانهاي که فعالعيت و حضور زنان در عرصههاي اجتماعي چشمگير است، چرا باز هم در مواردي شاهديم كه همان روشهاي سنتي بکار گرفته ميشود.
سيستم پرورش انسانها چقدر بيرحمانه ميتواند روح بشر را بکشد و چه سيسماتيک ميتواند از آدمها چيزي را که مي خواهد درست کند. هر اندازه سنتيتر واکنشهاي خصمانه بيشتر!
چقدر غمانگيز است که انسانها در روبهرو آنقدر مانوس و در پشت سر آنقدر نامانوس ميشوند. چرا ديگر کسي مهر، بخشش و عدالت را نميآموزد؟ همه اهل انتقام شده اند! هستي يعني چه؟ ما در کجاي جهان ايستادهايم! شايد ضرورت ديگر شناسيمان بيشتر از خودشناسي و سلطه خواهيمان بيشتر از خوداگاهيمان شده؟ شايد درد و گرفتاري و فشار بيش از اندازه ما را به يكديگر چنين گستاخ کرده و شايد زياد رشد کرده ايم!
زندگي پر از درس و تجربه است. چگونه ميشود تجربهها را فراموش نکرد؟ اگرچه سخن روز اين است که تجربهي هر کس به درد خودش ميخورد! مدام در حال تجربه و آموختن هستيم و مدام هم در حال فراموشي. اگر درست باشد که ما دوره آگاهي و تغيير را ميگذرانيم پس بايد بتوانيم بهتر از قبل با هم ارتباط برقرار کنيم! مگر نه اينکه اساسا" انسانها موجوداتي اجتماعي هستند. و آيا زندگي چيزي جز ارتباط بين انسان ها نيست؟
با دقت بيشتري به اطرافمان نگاه کنيم چه کسي از جدائي و نفرت انسانها سود ميبرد. دشمن مشترکمان يعني جامعه مردسالار سنتي را رها کردهايم و مشغول توهم و خيالبافي شدهايم. چرا وقتي بايد انرژيمان را جايي براي ”ساختن“ بکار ببريم، هراز منت بر سر هم ميگذاريم و بايد و نبايد و سبک و سنگين ميکنيم، اما سر کوچکترين موضوع شخصي ساعتها وقت همديگر را هدر ميدهيم!
ما دشمن هم نيستيم، رقيب هم نيستيم مگر خدايي ناکرده ميخواهيم به قدرت يا موقعيت خاص و يا به ثروت برسيم که بر سر آن کشمکش مي کنيم. ما شريک هستيم در ستم، خشونت، سلطهجويي، ناامني و تمام نابرابريها در جامعه مردسالار، و فرهنگ مردسالار است که برماست، با تمام تفاوتهاي ريز و درشتي که داريم. و بهراستي چه خوبست که تفاوت داريم، چون عصر قبيلهاي و تکصدائي سپري شده است. طبيعي است که از فرط دويدن و گريختن از دست سنت و عادات جامعه مردسالار به دوندهاي ورزيده تبديل شويم که از خصوصيات جامعه مدرن است .
اگر دست در دست هم نمي گذاريم مهم نيست لااقل هم ديگر را لگدمال نکنيم، چون با تخريب، ديگري ارتقا ء پيدا نميکند! اين راه بارها تکرار شده و نشان داده که هدف اصلي فرد يا افراد نيستند بلکه هدف توقف حرکت و تخريب انديشه و پراکنده کردن است و در نهايت به تقويت دشمن مشترک ميانجامد.
افرادي که خود را معيار و ميزان ارزشهاي اخلاقي ميپندارند و خود را جدا از بقيه ميبينند و هيچ مشارکتي در امور اجتماعي ندارند، همانهايي هستند که به بهانهي پاک و بيگناه بودن بيرون گود نشستهاند که در موارد اين چنين نظارهگري خود را توجيه کنند. هيچ معيار اخلاقي فردي و شخصي نميتواند ما را از مسئوليت جمعي معاف کند. بيگناهي نگاهي انتقادي دارد به نقش خود زنان در ظلمپذيرشان در کنارهجويشان! نه به جامعه مردسالار.
جنبش زنان به بلوغ رسيده يا نرسيده بهانهي خوبي براي گريز از مسئوليت نيست و شرکت نکردن ما در اين جنبش نيز خيلي اتفاق مهمي براي حرکتهاي پويا و روبه رشد نخواهد داشت. چون ضرورت زيستن زنان است، آن هم از نوع چگونه زيستن!
بيائيم آنقدر شرافتمند باشيم و بتوانيم با جسارب تمام روبهروي هم بنشينيم، توي چشم هم نگاه کنيم و حرف هاي ناگفته را بدون واسطه و نظر واسطه به هم بگوييم. آنقدر اين حرکت را تمرين کنيم تا دروني شود و ديگر شخص سومي واسطه بين ما نباشد. بياييم نظر شخصي، اغراض و قضاوت مغرضانه واسطهها و راويها را کوتاه کنيم. بيائيم با بررسي و دقت کامل ضعفها و قوتها و فرصتها و تهديدها را بررسي کنيم و راهکارهاي نو بيابيم و جنبش نوپاي زنان را همه جوره تقويت و پشتيباني کنيم. آنوقت خواهيم ديد که جائي براي سرک کشيدن و روشدن و نوشتهاي براي پاک شدن، تغيير يافتن و گم شدن باقي نمي ماند. و قلبي براي شکستن و کسي براي انگ چسباندن پيدا خواهد شد.
Comments
enghadr khodetoon ro be moosh mordegi nazanin, aval taklife tanha khoori haatoon ro roshan konin va poolaaee ke az in var oonvar gereftin va khordin ro roshan konin va alaki ham dam az doosti nazanin
Posted by: ali | May 17, 2006 04:13 AM
باشه طلعت جون. از اين به بعد با هم دوست ميشيم. فقط شما كه انقدر رابطه تون با كمونيست كارگري هاي سويد خوبه دست ما هم بگيريد تا ما هم مثل شما به نون و نوايي برسيم.
Posted by: شكوه | May 17, 2006 04:15 AM
خانم تقی نیا، به نکات مهمی در مطلبتون اشاره کرده اید که مسلما همه اعضای جنبش زنان به اون باید توجه کنند. اما من یک سوال صریح از شما دارم. شما پرسیده اید "تخريب کردن آدمها بياخلاقي است يا دانستن آن به طور تصادفي"؟ با توجه به مثالی که زده اید و مسائلی که پیش اومده فکر کنم دیگه همه بدونیم در مورد چی صحبت می کنید. و حالا سوال من اینه که منظور شما کدوم تخریبه؟! دانستن تصادفی کدوم تخریب؟ ظاهرا اشتباه به عرض شما رسونده شده. زحمت های سه ساله یک گروه جعل شده، دزدی شده، و به شکل تخریب عرضه شده. مدارک جعل هم ارائه شده و به جای عذرخواهی فقط سکوت شده. حالا شما از تخریب حرف می زنید؟ دارم به شک می افتم که نکنه به شما از جعل و دزدی حرفی زده نشده و جعل ادامه پیدا کرده! حرف شما خیلی درسته که "اگر دست در دست هم نمي گذاريم مهم نيست لااقل هم ديگر را لگدمال نکنيم، چون با تخريب، ديگري ارتقا ء پيدا نميکند! اين راه بارها تکرار شده و نشان داده که هدف اصلي فرد يا افراد نيستند بلکه هدف توقف حرکت و تخريب انديشه و پراکنده کردن است و در نهايت به تقويت دشمن مشترک ميانجامد." اتفاقا این روزها من هم به همین فکر می کنم. و بارها از خودم سوال کردم که تشویق یا سکوت دربرابر تخریب یک گروه و جعل حرف هاشون و دزدی از مطلب های خصوصی اشون چه معنی می تونه داشته باشه و چه سودی به حال جنبش زنان می تونه داشته باشه! این حرف شما هم خیلی حرف خوبیه "بيائيم آنقدر شرافتمند باشيم و بتوانيم با جسارب تمام روبهروي هم بنشينيم، توي چشم هم نگاه کنيم و حرف هاي ناگفته را بدون واسطه و نظر واسطه به هم بگوييم." اما متاسفانه تمام سوال های من و دوستان دیگه ای که سوال های مشابه داشته اند و بدون واسطه پرسیدن با سکوت روبرو شده. و حالا این مطلب شما و اون مثالتون و مخصوصا اون جمله " تخريب کردن آدمها بياخلاقي است يا دانستن آن به طور تصادفي" من رو به شک انداخته که شاید بعد از تمام مدارکی که ارائه شده بازهم بر جعل و دزدی صورت گرفته داره پافشاری می شه. تمام این روزها با خودم کلنجار می رفتم که فکر کنم اتفاقی که افتاده "اشتباه" یک "فرد" بوده. اما این برداشت شما و سکوتی که شده من رو به این شک انداخته که شاید این اتفاق اصلا اشتباه یک فرد نبوده. یک روند بوده، یک تفکر بوده که خودش رو به این شکل نشون داده. و البته فقط می شه تاسف خورد و کار دیگه ای نمی شه کرد وقتی که کسی بخواد چشمش رو به روی واقعیت ها ببنده. ..
Posted by: صنم دولتشاهی | May 21, 2006 01:29 AM
بالاخره ما دم خروس را باور کنیم یا قسم حضرت عباس را.
خانم خانم های مرکز فرهنگی کسی جز خودشونو نمی تونن ببینند.
تا جایی که بتونن دیگران را تخریب می کنند. گندش هم که در بیاد سکوت می کنند . یعنی در اون روزها آنقدر سرگرم مسایل زنان هستند که کاری جز سکوت نمیتونن بکنند. طفلکی ها.
خانم تقی نیا هم با ادبیات مادرانه قصد حمایت از جوجه های مرکز فرهنگی را دارد.
آخه بیچاره ها از بس پاکنن که بدون قصد و مرض این کثافتکاری ها رو کردن بعد وبلاگشون رو تعطیل کردن که یعنی ما نبودیم.حالا دوستان عزیز دارن صفحه رو بر میگردونن و تریپ مظلومیت می گیرنن که ما آدم خوبه هستیم و چرا شماها تخریب می کنید و تیشه به ریشه جنبش زنان می زنید.
Posted by: Anonymous | May 21, 2006 02:23 PM
عجب حكايتي
Posted by: Anonymous | May 21, 2006 03:04 PM
نمي دونم اين كانون فرهنگي چرا همشون فقط بلدن ژست بگيرن. اين از اين خانم و اون هم از اون نوشين خراساني كه مي ره با خفت و خاري تعهد مي ده تو دانشگاه كه غلط كردم ديگه از اين كارا نمي كنم. مايه آبروريزيه بعد هم كه تو دانشگاه تو تحصن هاي دانشگاه شركت نمي كنه كه نكنه بندازنش بيرون. واقعا همتون فقط ژست مي گيريد و بس
Posted by: Anonymous | May 21, 2006 03:37 PM
خانم تقی نیا مطلب شما با ادبیات خوبی نوشته شده. متاسفانه بعضی ها این ادبیات رو نمی فهمن و در نتیجه شاید باید با زبان خودشون باهاشون حرف زد . یعنی منظورم اینه که جارو رو که برداری گربه دزده فرار میکنه حالا چه اتفاقی برداری و چه از قصد. فرقی نمیکنه بهرحال اینهایی که مثل بوقلمون رنگ عوض می کنن به جای عذرخواهی از حرکت کاملا اشتباهشون ، تازه چیزی هم طلب کارن. اگر واقعا چیزی نبوده و کسی جعل کرده! و ... پس چرا در عرض چند ثانیه تمام کار سه ساله خودشون رو پاک کردن. حداقل برای باورکردن حرفاشون میذاشتن باشه تا همه بخونن و بدونن که شما اشتباه می کنید. در ضمن جمهوری اسلامی هم همین کار رو با تمام کسانی که فعال باشند چه در زمینه ی دانشجویی و چه زنان و ... با انگ زدن و انتساب آدمها به این ور و اونور خودشون رو برای دیگران محق جلوه میدن. یاد جمله ی یک بزرگی افتادم که می گفت "آدمهای احمق تعجب میکنند" بهرحال نباید تعجب کرد از برخوردهای این آدمها . امیدوارم خوب بشن و هرچه زودتر از این بیماری نجات پیدا کنن. که نه تنها به شما انگ نزنن بلکه جنبش زنان هم از دستشون در امان بمونه.
Posted by: یک خواننده | May 24, 2006 05:47 PM
من هم با نظر این دوستمون موافقم. واقعا اونهایی که در تاریکی اتهام میزنن و بعد که اسمشون لو می ره تنبانشان زرد می شه و وبلاگشون رو تعطیل می کنند. اینها همان بهتر که در تاریکی بمانن و با حسادتشون جدال کنند.
خانم تقی نیا شما کجای این داستان هستید؟
Posted by: Anonymous | May 25, 2006 07:00 PM
والا این زنان ایران مثل مردها فقط بلدند شعار بدهند؟
90 درصد این زنان دانشگاه رفته چیزی در مورد قوانین مربوط به زنان در ایران چیزی نمی دونن
خانم مرضیه برومند چند سال پیش یه سریالی ساخت که موضوع ان تکه زمینی در شمال بود
این خانم حواسش نبود که سهم ارث زنان یک هشتم اعیانی است و زمین بر طبق قانون عرصه حساب می شود و زن نمی تواند زمین و کلا عرصه به ارث ببرد؟ به همین دلیل وکیل ان سریال می گفت خانم فقط یک هشتم سهم شما است که این خلاف قانون بود؟
Posted by: matin | June 6, 2006 07:11 AM