ـ ”غرب“، ”شرق“، ”غرب مردانه“، ”شرق زنانه“ و... اينها براي ما واژگاني آشنا و البته چالش1برانگيز است. بهخصوص براي زنان در ايران كه در ميانهي اين ثنويت و دوتايي ”شرق / غرب“ همواره تــحت فشار و دچار قبض و بـــسط بــودهاند. فشــارهـــايي از نــــوع: (-----------------»شرق/غرب«-------------------) يــا از ايـــن نــوع: (شرق-----------»/«-------------غرب)! ما زنان هم كه معمولا نه جزو شرق هستيم و نه غرب، بلكه همان فلش (/) بيچاره در وسط را تشكيل ميدهيم كه بيمكان تحت فشاريم. اين ثنويت در گام نخست بر نوع پوشش ما موثر بوده بهطوري كه هميشه گويا تعيين و تكليف دربارهي لباس ما در وزارت امور خارجه صورت ميگرفته به اين معنا كه وقتي دولت ما با دولت آنها رفيق بودهاند ما بايد ويترين ميشديم، مينيژوپ ميپوشيديم، رنگ سرخاب ماتيكمان را تغيير ميداديم، به جاي سورمه، ريمل ميكشيديم، تا جهانيان بتوانند ما را شفافتر نظاره كنند. و وقتي دولتها با هم قهر ميكردند بايد روي خود را از عالم و آدم ميپوشانديم و چادر سياه بر سر ميكشيديم تا خدايي نكرده از ما سوء استفادهي بصري نكنند. در واقع ما جمعيت بيدفاع نسوان، در سطح بينالمللي هميشه نقش پررنگي داشتهايم يعني تابلوي ”هويت“ دولتهايمان، آن هم از نوع ”لباسي“ و بهشكل بصرياش! حالا هم كه خوشبختانه لباس و ظاهر ما در مواجههي خشمآلود با جهان غرب، حافظ خون و غيرت اين و آن شده است.
اما دست تقدير و سرنوشت، ما زنان را افزون بر نقش ”لباسي“، خوشبختانه با نحوهي ”رفتاري“ نيز در اين بازي دوتايي ”غربي / شرقي“ گرفتار كرده است. روزگاري هم دكتر شريعتي بر آن شد كه دامن مينيژوپ ما را بر اساس مدل لباس ”زنان دانشمند“ غربي پايين بكشد و ما را به خودمان وانهد. از همينرو دكترين ازخودبيگانگي ايشان ما را نسبت به همجنسان غربيمان بشارت گفت و بازگشت به ”خويشتن“ را نويد داد ]راستي اين خويشتن معروف ما كجاست؟[ و بر آن بود كه زنان ايراني را دانشمندان فخيمهاي بار بياورد كه به مسئله ظاهرشان و همينطور استقلال مالي (كه باعث بحران خانواده ميشود!!) اهميتي ندهند بلكه فقط پژوهش كنند، درس بخوانند، تحقيق كنند، آن هم با لباس ساده، يعني صدر در صد خالص: مدل ”مادام كوري“. از نظر دكتر شريعتي گويا زن غربي يا ”ماري كوري“ است يا ”مدونا“، حالا معلوم نيست ما كه هيچكدام از اين دو تيپ نميتوانيم بشويم چه بايد بكنيم؟
2 ـ اما قضيه شرق و غرب فقط در ساختن و پرداختن ظاهر ”لباسي“ و به الگوي ”رفتاري“ ما خاتمه نيافت و به حوزهي نظريهپردازي هم وارد شد تا سرانجام با دكترين ”شرقشناسي“ ادوارد سعيد به كل بدن و جنسيتمان گسترش يابد. گفتمانهاي استعماري و پسااستعماري نيز به گفتمان ”شرقي و غربي“ ما افزوده شد، هرچند اين گفتمانها نيز مانند گفتمانهاي پيشين باز هم ما زنان را دچار مصيبت كرد، چون ما كه خوشبختانه عادت كردهايم بدون ديدگاهي ”موقعيتي“ يا كمترين زحمت و خلاقيتي، نظريههاي مختلف آن طرف آب را وام بگيريم، البته كه با دردسر روبهرو ميشويم.
از همينجاست كه حتا نظريهي ”فمينيسم پسااستعماري“ خانم اسپيواك هم ميتواند براي ما دردسرساز شود، چون تك و توك زنان منورالفكر ايراني هم پيدا ميشوند كه از اين نوع فمينيسم خيلي خيلي خوششان آمده، اما گويا با اين انگيزه كه چنين نظريههايي ميتواند براي مصارفي غير از تحليل جامعه و كمك به جنبش فمينيستي بهكار برود. مثلا در برخي مواقع با استفاده از اين نظريه راديكال ميتوان از زنان سفيد ”غرب“ امتياز گرفت و در عين حال به ايران اسلامي آمد و با همين تئوري، خواهان كنترل فمينيسم در ايران شد!! يكي از نمونههاي استفاده دوگانه از اين دست را ميتوان در مصاحبهي خانم ركسانا بهراميتاش يافت. ايشان در دانشگاهي در كشور گل و بلبل كانادا تدريس ميكند. چندي پيش با روزنامهي شرق (8 آذر 1384، ش 637) مصاحبهاي داشت، در اين مصاحبه با همين تئوري ”شرق / غرب“ دقيقا به اين نتيجه رسيد كه ”ميتوان رشد قارچگونه فمينيسم كه ايران را هم در برگرفته كنترل كرد“!!. ما فمينيستهاي داخل كشور با شنيدن سخنان ايشان متوجه شديم كه واژهي ”كنترل“، كلمه بسيار مناسبي براي جوامع، افراد و بهويژه براي ما زنان ”عقبافتاده“ است و حتما ابزار ”انحرافيابي“ بسيار ”متشخص“ و ديپلماتيك است و بالاخره اگر از سوي هموطن رنگينپوست (و نه سفيدپوست) مطرح شود حتما كاركردي مشعشع و ”شرقي” دارد، چون مهم اين است كه رنگ پوست طرف چيست نه آنكه چه ميگويد!! اين روزها هم كه در غرب رنگ سفيد مد نيست پس ما هم بايد در شرق از رنگ سفيد دوري كنيم و چهار چنگولي به رنگهاي تيره بچسبيم!
خانم بهراميتاش در آن مصاحبه از انديشههاي فمينيسم پسااستعماري خانم اسپيواك مدد ميجويد تا بهجاي فمينيسم استعمارگرايانه سفيد، به كنترل فمينيسم بخت برگشته در ايران نايل شود. اما مصاحبه ايشان بهرغم ظاهر پسااستعمارگرايانه، امثال مرا به ياد عملكرد دوگانهي مردان ديپلمات كشورهاي استعماري انداخت كه با نسخهي ”مدرنيزاسيون“ در دست بهدنبال تعليم ”شاگردان“ از همهجا بيخبر جهان سومي ميگشتند. البته ما فمينيستهاي داخل كشور افتخار ميكنيم كه نسخهي پسامدرنيزاسيون توسط يك زن هموطن برايمان تجويز شود، بهجاي آنكه اجنبيها نسخهي مدرنيزاسيون برايمان صادر كنند. البته در اين ميان مهم نيست كه آيا اصولا ”نسخه پيچيدن“ كار درستي است يا نه بلكه مهم اين است كه چه كسي، با چه رنگ پوستي، آنرا ميپيچد!!
طنز قضيه اما اينجاست كه اين نوع فمينيسم (پسااستعماري) ابزار ساختشكني ”متون غربي“ در خود آن كشورهاست بهطوريكه حتا سازندهي آن ـ گاياتري اسپيواك ـ هم جرات نميكند آن را به ابزاري براي كنترل فمينيسم در كشور خود ـ هندوستان ـ تبديل كند زيرا لابد ميداند از آن در كجا بهره ببرد. حتا ما هم كه از دور شاهد تلاش بيوقفهي كساني مانند اسپيواك هستيم و آن را تحسين ميكنيم، ميدانيم كه اين نوع ساختشكني با پتانسيل راديكالاش در واقع قرار است ”كنترلگير“ باشد نه ”كنترلگر“، ”كنترلگريز“ باشد نه ”كنترلپذير“...
بهنظر ميآيد چنين استفادهاي كه خانم بهراميتاش از فمينيسم پسااستعماري ميكند اتفاقا در تشديد دوگانهسازيهاي ”شرق / غرب“ و دامن زدن به لايههاي سطحي اين مشاجرات بينالمللي ميتواند كمك بزرگي كند، چراكه اگر گروههايي از يك سو ”غرب“ ميسازند، لازم است عدهاي ديگر هم ”شرق“ را علم كنند تا اين ثنويت كامل شود حتا اگر آن را با آراء مرحوم ادوارد سعيد پيوند زنند. اگر به قول ايشان عدهاي ”شرق“ وحشي ميسازند، خانم بهراميتاش نيز گويا ”غربي“ يكپارچه و خونخوار ميسازد تا با همزاد ”شرقي“اش، سيكل ثنويت كذايي تكميل شود. به نظر ميآيد نحوهي استفاده ايشان از اين گفتمان، فاصلهي زيادي با آراء اسپيواك داشته باشد و اتفاقا نهتنها خارج از گفتمان اوريانتاليستي غربيهاي شرقشناس نيست بلكه ادامهي منطقي آن است، چراكه نهايتا به آن جا ختم ميشود كه مانند استعمارگرايان به ”كنترل“ ما فمينيستهاي ايراني منتهي ميشود. اگر دولت ايران و هر دولت ديگري در جهان به فكر كنترل فمينيسم باشد جاي حرجي نيست اما اينكه زني روشنفكر از آن سر دنيا بيايد و با ابزار فمينيستي، به دنبال كنترل ما فمينيستهاي ”ناآگاه“ و ”فريب خوردهي“ داخل كشور باشد احيانا جاي تعجب دارد!
خانم بهراميتاش احتمالا آن همه درس خواندهاند تا ندانند كه ”بومي كردن“ يك عمل اجتماعي است نه يك ”دستور و فرمان“. ما كه در اين گوشهي محروم دنيا زندگي ميكنيم برايمان قابل درك است كه مثلا ميشود بهجاي يك زن سفيد با ديدگاهي اوريانتاليستي و استعماري، يك زن ايرانيتبار رنگينپوست هم با همان ديدگاه به ما نگاه كند و مشكلات خاص خود را اينبار نه ”جهانشمول“ بلكه ”جهانسومي شمول“ بپندارد، (آيا جهانشمول يا جهانسوميشمول با هم خيلي فرق ميكند؟).
ما فمينيستهاي غيركنترلشده ميدانيم كه اگر ”فمينيسم پسااستعمارگري“ در مقابل ”فمينيسم سفيد“ قدعلم كرده، براي آن است كه دست نامبارك جهانشمولگرايي را كه گاهي براي گسترش سلطه و قيمسالاري از آن استفاده ميشده از فمينيسم كوتاه كند و فضاي بيشتري براي زنان (با حفظ تفاوتهايشان) ايجاد كند، نه آنكه هر زن روشنفكري به اين بهانه كه ايراني است خود را سخنگو و نمايندهي تمام زنان ايراني فمينيست بداند و مشكلات خودش را هم مشكلات همهي ما زنان در ايران قلمداد كند! يا به اين دليل كه بهنظر ايشان آقاي ”بوش“ يا هر دولت ـ مرد ديگري ممكن است از فمينيسم سوء استفاده كند، خواهان كنترل آن شود. اگر قرار باشد ما زنان ايراني حركتهايمان را به حركت سوءاستفادهچيها مشروط كنيم كه احتمالا هيچ كاري نبايد بكنيم جز خانهنشيني، چون هر فعاليتي حتا حركت سادهي دست و پاي ما ممكن است توسط عدهاي مورد بهرهبرداري قرار گيرد. ميخواهم نتيجه بگيرم كه ما ناچاريم براي حركت و ادامه مبارزه به نيازهاي خودمان توجه كنيم هرچند اين نيازها بيارتباط با جهان نيست و مشروط ميشود اما اين، نبايد بهانهاي براي كنترل ما باشد.
از طرف ديگر ما هر چند فمينيستهاي ناآگاهي هستيم اما تا اين حد ميفهميم كه اگر اينطور نگاه كنيم كه دولت ”غربي“ آقاي بوش مثلا از آثار عدهاي به نفع تبليغات عليه كل ”شرق“ استفاده ميكند، ميتوانيم به اين نتيجهي منطقي برسيم كه دولت ”شرقي“ ما هم ميتواند از صحبتهاي خانم بهراميتاش به نفع تبليغات عليه رقبايش در ”غرب“ يا عليه ما فمينيستها در ايران استفاده كند. بههرحال چه اين ”خود“ و چه آن ”ديگري“ از ما سوء استفاده كنند يا نكنند، مسئله آن است كه هر دو طرف با كاربست اين شيوهها، تا به امروز خشونت را براي ما زنان تجويز كردهاند، خشونت و جنگي كه ما زنان در آن نفعي نداريم، هرچند كه ماندگاري در وضعيت موجودمان نيز چيزي برايمان در برندارد.
اگر آقاي بوش از نوشتههاي عدهاي براي جنجال تبليغاتي استفاده ميكند از پروژههاي تحقيقاتي امثال خانم بهراميتاش هم كه بهعنوان ”خود شرقي“ ما در مورد ايران انجام ميشود ميتواند براي برنامهريزي زيركانه و شناخت دقيقتر از ايران (توسط آن ”ديگري غربي“)، بهره ببرد. همهي دولتها از همهي ماها استفاده و سوء استفاده كرده و ميكنند بنابراين با اين بهانه نبايد از ياد ببريم كه استفاده از واژگاني همچون كنترل، آن هم در جامعهاي كه كرور كرور كنترل وجود دارد، اگر نگوييم بيانصافي و كملطفي است لااقل خطرناك كه هست. بههرحال تجربه و دانشهاي ما در هر جايي ممكن است معاني مختلفي پيدا كند، اما نكتهي مهمي كه احتمالا همه ميتوانيم بر سر آن توافق كنيم آن است كه ما حق نداريم با هيچ بهانهاي خواهان ”كنترل زنان“ و انديشههايشان باشيم.
3 ـ و اما موضوع شرقي و غربي و تز ”شرقشناسي“ ادوارد سعيد به همينجا ختم نميشود و پاياش به بررسي ناسيوناليسم در دوران پهلوي اول نيز كشيده ميشود: ”مردانه انگاشتن غرب و زنانه انگاشتن شرق، در مبارزات ضدامپرياليستي نه تنها در خاورميانهي عربي بلكه در ايران ايدهاي مقوم است كه بخش زيادي از مبارزات ضداستعماري بر مبناي آن شكل ميگيرد... شرق و جوامع اسلامي عمدتا با هويت زنانه و مغلوب، و غرب با هويت مردانه و مسلط تعريف ميشود“. (فاطمه صادقي، جنسيت،ناسيوناليسم و تجدد در ايران، ص 37) اما آيا بهراستي در ذهنيت ايرانيان (يا بهتر بگويم برادران غيور هموطنمان) غرب هويتي ”مردانه“ داشته است؟ بهنظر ميرسد مسئله به اين شكلي كه ادوارد سعيد معرفي شده در اين كتاب گفته، در ايران، مطرح نبوده است، لااقل براي طايفهي اخوي ما. اگر بخواهيم با همان منطق گفتمان استعماري روانكاوانه جلو برويم، بايد بگوييم كه اتفاقا مردان ايراني، ”غرب“ را در آن زمان بيشتر به صورت مادينهاي سركش و زني وسوسهانگيز و جذاب كه ممكن است هر لحظه آنان را از خود بيخود كند بهتصور درآوردهاند. شايد در كشورهايي كه استعمار بهشكلي مستقيم حضور داشته است ”غرب“ بهشكلي تهاجمي و مردانه به تصور درآمده، اما در ايران مكتوبات متعدد از سفرنامهها تا خاطرات و حكايتها و نوشتارهايي كه مردان نوشتهاند نشان ميدهد كه غرب همواره در نظرشان بهمثابه زني دلربا و عشوهگر، مجسم ميشده كه احساسي دوگانه را در آنان برميانگيخته: احساس كشش و جذبهي شديد از يكسو و احساس نگراني بهخاطر ازدست دادن مردانگيشان از ديگر سو.
اگر به اين نوشتهها بادقت بيشتري نگاه كنيم متوجه ميشويم كه تصوير غرب مملو از ”زنانگي“، سكس و بالهوسي است. اگر غرب با توپ و تفنگ به برخي كشورها رفته و از اينرو مردانه تصويرسازي شده، اما در ايران با عطر و تنازي و كرشمه همراه بوده است. و از همينرو مردان ايراني را واداشته تا در ظاهر، كشش و تمايل خود را در برابر آن لاپوشاني كنند و براي حفظ ”مردانگيشان“ در برابر آن زن هوسانگيز، ظاهري ”فاعلانه“ و نه ”مفعولانه“ به خود بدهند. اگر هم بهسويش ميروند طوري وانمود كنند كه نه از سر نياز كه بهخاطر فرو نشاندن عطش و نياز آن ”غرب ـ زن سركش“ و فرونشاندن ”بيرق“ ايراني ـ اسلامي و گسترش ”بذر“شان در آن ديار اجنبي است كه به سوي آن ميشتابند. بحث ازدواج مردان با زنان اجنبي نيز كه در همان ابتداي رابطهي ايران با غرب يكي از مباحث مهم تلقي ميشد اتفاقا حكايت از همين مسئله دارد كه مردان ايراني غرب را زنانه ميانگاشتند و نه مردانه.
در غرب مسيحي، رابطه با زنان، امري مذموم و گناهآلود تلقي ميشده و جز براي توليد مثل توصيه نميشده است. اما در فرهنگ مذهبي ـ ايراني ما اختلاط با زنان هيچگاه امري ”گناهآلود“ و ”كثيف“ محسوب نميشده است حتا به توليدمثل هم محدود نبوده بلكه امري است كه همواره فقط بايد ”پنهان“اش كرد (و البته زيادهروي در آن از مردانگي برادرانمان ميكاهد) زيرا زنان همواره به عنوان موجوداتي فريبا و وسوسهانگيز تلقي ميشدهاند كه هوش را از مردان ميربايد و بنابراين بايد مواظب آنها بود، فاصله را تاحدي حفظ كرد، در دام آنان اسير نشد چون ممكن است باعث شود آنان را مرداني ”زنذليل“ بدانند كه در برابر زنان سرخم ميكنند!! از اينرو براي حفظ پرستيژ مردانگيشان بايد نشان ميدادند كه در برابر ”غرب زنانه“ ضعف ندارند اما نه از موضعي كه غرب را مردانه ببينند بلكه از اين منظر كه رابطه با آن جهان سرشار از سكس و هوس را پنهان نگه دارند. اگر پادشاه ايران، يا مثلا حاجيبازاري از هزار توي حجرهي تاريكاش به انگيزهي كوبيدن بيرق اسلام در سرزمين كفر قصد سفر به ديار فرنگستان ميداشت، همهي انگيزههايش را قايم ميكرد و احتمالا آن را براي حفظ اقتدار مردانهاش (براي تسلط بر آن غرب هوسانگيز) قلمداد ميكرد. براي همين هم پادشاهان ايراني در ارتباطشان با غرب هيچگاه پنهانكاري را فراموش نكردهاند. چون از يك طرف كشش و جذبهي جهان غرب آنان را مدهوش ميكرده و از طرف ديگر همواره سعي كردهاند طوري نشان دهند كه در ظاهر، به آن كرنش نكرده و جذب نشدهاند تا اقتدار و مردانگيشان در انظار عمومي محفوظ بماند. تجربه لو رفتن عكسي از احمدشاه قاجار (وقتي در اروپا با دو زن در خيابان عكس گرفته بود) و برملا شدن ضعف او در مقابل ”غرب زنانه“، بهانهي خوبي بهدست مخالفان پادشاه داد تا از اين ضعف احمدشاه براي خلع او از سلطنت استفاده كنند. اين امر نشان ميدهد كه كرنش در برابر زنانگي غرب براي جامعهي ايراني در آن دوران مسئلهاي چنان حساس بود كه توانست حتا پادشاهي را از سلطنت به زير كشد، درحاليكه كمتر قراردادي (هرچند نگين) بين دولت ما با دولتهاي غربي (ميدانيم كه ”قرارداد“ بههرحال تصويري ”مردانه“دارد) باعث خلع سلطنت شده است. شايد يكي از دلايل سرنگوني سلطنت محمدرضا پهلوي نيز تاحدودي با تصويرسازي و تاكيد بر اينكه زنان سلطنتي ايران هم مانند ”زن غربي“ شدهاند، پيوند يافت!
اگر از تصويرسازي گذشته از غرب در ميان فرهنگ و نگاه ايرانيان درگذريم، در عصر حاضر نيز سيل خروشان جهاني شدن كه از غرب جاري ميشود عمدتا تصويري زنانه دارد. اينترنت، ماهواره، دي.وي.ديها و انواع توليدات فرهنگي و كالاهاي ”مرغوب خارجي“ كه خروار خروار باسن و سينهي زنانه از آن بيرون ميريزد، تصوير غرب را هرچه بيشتر زنانه كرده است: هجومي ”مخملي“ با عطر دلرباي ”زنانه“.
شايد براي همين هم هست كه دولت ـ مردان ايراني سعي ميكنند با ساخته و پرداخته كردن تصوير زن محجبهي ايراني در برابر زن سكسي غربي، ارزش و اقتدار ”خود“ را حفظ كنند، چراكه احتمالا در فضاي نوين بينالمللي، اگر ”خود مردانه“شان به تنهايي وارد معركه با ”ديگري زنانه غرب“ شود ممكن است مانند اخلافشان شكست بخورند (همانطور كه روشنفكري ديني و سكولار در ايران با همين اتهام ”ضعف در برابر غرب“ مورد هجمهي جناح اصولگرا قرار ميگيرد). بنابراين بهنظر ميرسد كه براي دولتهاي ما احتمالا تصوير محجبهي زن ايراني قادر خواهد بود تصوير ”سكسي و زنانه“ آن جهان غربي را خنثي سازد. در واقع با اين تصويرپردازي از زن ايراني ميخواهند براي خود، خاكريزي دفاعي در مقابل جذابيتهاي آن ”ديگري هوسانگيز“ فراهم كنند. چنين است كه مقولهي حجاب از نظر دولتمردان ما نه در عرصهي ملي كه در سطحي بينالمللي اهميت يافته و به نماد و ويژگي منحصربهفرد زندگي بينالمللي حاكمان ما تبديل شده (و شايد بتوان گفت براي كل جنبشهاي بنيادگراي اسلامي).
بهنظر ميرسد آنان ميخواهند از زنان محجبهي ايراني ديواري آهنين و هويتي خدشهناپذير براي ”خود مردانه“شان بسازند و پشت سر آن پنهان شوند. چون در نبرد تن به تن با ”غرب ـ زن“ در گذشته شكست را تجربه كردهاند. در واقع شايد از نظر آنان فقط اين تصويرسازي زنانه از ”خود اسلامي“شان است كه توان مقاومت در برابر عشوهگري غرب را داشته باشد.
Comments
و امروز روز ملی خلیج فارس است: پیشنهاد ایروا برای بزرگداشت این روز توسط وب نویسان ایرانی
http://www.irwa.blogfa.com/
و امروز روز ملی خلیج فارس است
روزی که در آن با همت دلیران ایران زمین ، اشغالگران پرتغالي از خليج فارس اخراج شدند.
برای زنده نگاهداشتن نام خلیج همیشه فارس پیشنهاد می کنیم که امروز ،
تمامی وب نویسان ایرانی در اقدامی هماهنگ و سراسری ، مطلبی در بزرگداشت این روز در صفحه اول وب نوشت (وبلاگ) و یا وبگاه (وب سایت) خود قرار دهند.
در این راستا می توان با استفاده از توان وب نویسان ایرانی خارج کشور ، مطالبی در زمینه این روز به زبان انگلیسی و حتی سایر زبان های زنده دنیا تهییه نمود
وب نوشت گروهی ایروا )وب نوشت گروهی ایرانیان خارج کشور( نیز سعی می کند مطالب مفیدی در این زمینه جمع آوری و عرضه نماید
پیوند های مرتبط: کاریکاتورهای خلیج فارس، درباره خلیج فارس ،فستیوال خلیج فارس
http://www.irwa.blogfa.com/
Posted by: ایروا | April 30, 2006 09:56 AM
سلام . لطفا حمایت کنید
http://www.freehejab.blogspot.com
Posted by: دانشجو | April 30, 2006 10:48 PM
در مجموع که بسيار عالی....اما برای اينترنت کمی طولانی...(حالا من کی باشم که شما به تایید من نیاز داشته باشی البته!)و اين که هر قرار داد اساسا امری است مذکر هم به نظرم چندان دقيق و ارزشمند نيامد.....در اين باب به خصوص مشتاق شنيدن دلايلم
Posted by: Maziar | May 1, 2006 08:05 PM
cheghadr zesht va ahmaghaane zane gharbi ro khoob o jazab o pasandide toosif kardid va dar barabarash ba nadaniyetan zane irani ro paain avardid!
Posted by: fereshte | May 5, 2006 08:41 AM
قابل تامل بود
Posted by: امير حسين | May 5, 2006 09:54 AM
با عرض معذزت چون زنستام سیستم فیدبگ ندارد این کامنت را برای نویسنده نقد فیلم سرزمبن شمالی اینجا می گذارم:
منتقد عزیز کاش کمی به عمق دعوای حقوقی - سکچوال هرسمنت و کلس اکشن- و تاثیر آن در کل روابط و شرایط کاری و محیط کار در امریکا اشاره می کردید و اینکه اثر این گونه اقدامات چه تاثیر عمیقی در برابری حقوق زنان داشته.
Posted by: Just An Input | May 8, 2006 02:03 PM