.........دوستان حق آن است که سخن بگوييم ، چونان کوليان که به ترانه خواندن زنده اند
و تکليف آن است که چگونه سخن گفتن در شرايط بحران را بياموزيم ...... و اين بار اززبان فرهنگ ساز صديقه دولت آبادي ياري مي جوييم و .......
فرداي روزي که اينگونه سخن گفتيم ، به پاسباني از کلاممان و به حرمت همراهي با ديگر يارانمان ، به پارک دانشجو رفتيم که سيمين بهبهاني را نيز وعده گرفته بوديم و مي آمد و قرار داشتيم که روز جهاني زن را در فضايي عمومي و با شعر وسرود برگزارکنيم و خواست هاي متمدنانه و فرهنگ ساز خويش را در قالب قطعنامه هاي مختصر بيان کنيم. همين.!!
پس از گذشت دقايقي چند ، نيروهاي پليس جمعيت را محاصره کردند ودر پناه همين محاصره بود که کيسه هاي سيارنگ زباله را از کنار خيابان بر سرمان ريختند. وقتي هيچ عکس العملي از سوي زنان ديده نشد، در بلندگوهاي خويش اعلام کردند که اين تجمع غير قانوني است و مجوزي براي آن صادر نشده است.......
" تشکيل اجتماعات و راه پيمايي ها ، بدون حمل سلاح ، به شرط آن که مخل به مباني اسلام نباشد آزاد است ." ( قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران ، اصل بيست وهفتم ).
ادامه داديم چراکه طيق قانون ،مامخاطبان اين هشدارنبوديم. پليس مجددا اعلام کرد که تا پنج دقيقه ديگر بايد متفرق شويم. برگزارکنندگان مذاکره را آغاز کردند تا که قطعنامه خوانده شود..
صداي رسا و جوان دلارام نيازي به بلندگو نداشت .... در آستانه روز جهاني زن.....
حمله آغاز شد . ضربات باتوم به کمر وباسن وپاها فرود مي آمد ...همه بي اراده از جا پريدند و ناباور و حيرت زده به سوي ساختمان تئاتر شهر به راه افتادند و پليس نيز از پي اشان مي کوبيد و جلو مي آمد. عده اي در حوض افتادند. عده اي که قادر نبودند از جدول دور ساختمان بالا بيايند آن پايين کتک مي خوردند و عده اي را نيز وادار کردند که به دور دايره ساختمان تئاتر شهر شروع به دويدن کنند. تئاتر خياباني !!! شايد هم قصد داشتند که بيندازندمان داخل سالن و.... " دايره گچي قفقازي "بود يا " پرومته در زنجير " ، " به دار آويختن منصور حلاج "بود يا تعزيه..، هر چه بود جمعيت همسرايان فرياد مي کشيدند: "وحشي ، وحشي ، و حشي" و جماعت مهاجم نيز با باتوم هاي دستي و الکتريکي خويش مي نواختند و پييش مي رفتند.
حس مشترک جمع در بيان اين صفت به آن گروه مهاجم سبب ساز ملودي زيبا و يکدستي شده بود که خود " نوعي از هنر بود ونوعي از انديشه " نگراني براي خانم بهبهاني نيز يکي ديکر از ده ها حس مشترک آ ن جمع بود. خانم بهبهاني با ملايمت هميشگي خود گفت نترس عزيزم هيچکس مرا نمي زند... انعکاس آرام بخش کلامش اما درميان ضربه هاي باتوم و توهين پليس گم شد. شگفتا سر خم نکرد که حتي ببيند از چه کسي کتک مي خورد ؟ پسرش ، برادرش ، همسرش ، دوستش.... شکر که سر خم نکرد و کينه و نفرت را در چشم و رفتارشان نديد. شکر که سر خم نکردو اشک هاي پريشاني و غربت را در چشمهاي محافظان بي حفاظ خويش نديد که اگر مي ديد مايه شرمندگي بود که او آنچنان استوار بود و ما نگران از پاافتادنش. که بوديم ما واقعا ؟ و چه به آنها گفته بودند واقعا ؟ و واقعيت چه بود جز حضور زنانه ما در روزي به همين نام براي طرح خواست هاي حقوقي و فرهنگي امان در کنار دوستان و ياراني که روزها و روزها با تلاش فراوان در پي برگزاري اين مراسم بودند.؟ چه کرده بوديم ما جز همراهي و همدلي ؟ و چه خواسته بوديم جز حقوق برابر وانساني؟؟ کتک مي خورديم و دور مي شديم تا که فرمانده اشان دوباره جلوي ما ظاهر شد و فرمان داد از جلو ! تک رو !.....دامنه واژگانمان چه غني شد آن روز، چه چيزها شنيديم و چه معناها که آموختيم آن روز !! تک تک به جان جمعيت افتادند، تعدادشان الحق با جمعيت همسري مي کرد پس فرمان " تک رو " پربيراه نبود سهم هر پليس قلدر يک تن نحيف بود نمايشي تن به تن !!! شايد شدت و اوج فريادهاو جيغ ها بود که تماشاچيان اطراف خيابان را ميخکوب کرده بود حتي سرک نمي کشيدند که ميدان کارزار را بهتر ببينند. فقط در پي دور شدن از صحنه ماجرا بودند. بي انگيزگي هم اگر بود حداقل به يک بار حضور و تماشاي از نزديک مي ارزيد. چه بر سرمان آمده که با پچ پچه رسيدن دوران بحران حتي ياري ها و وفاق ها را فراموش مي کنيم وتنها به حفظ خود فکر ميکنيم .؟ خيابان را بسته بودند تک و توک اتومبيل ها نيز با ديدن صحنه واقعه پاروي گاز مي گذاشتند و مي گذشتند ، که لابد زودتر به خانه هايشان بروندو پاي ماهواره هاي خويش اخبار امروز را اززبان ان طرفي ها بشنوندو در خلوت کلي مقاومت کنند. خيابان را بسته بودند و سيمين بهبهاني استوار اما رنگو رخسار پريده در حلقه محافظان خويش کنار خيابان ايستاده بود. گريه کنان وسط خيابان ايستاده بوديم که شايد اتومبيلي بايستد و " سيمين بانوي شغر ايران " رااز مهلکه به در برد.اما خبري نبود همه به سرعت مي گذشتند پليس هم دوباره رسيده بود با ضرب وشتم فشار مي آورد که نايستيم اين بار رو به آنها گفتيم که هيچ اتومبيلي نگه نميدارد نزنيد تا اورا سوار ماشين کنيم. عاقبت يکي از آنها به ميدان آمد و فرمان توقف به اتومبيلي داد که تنها براي دو سرنشين جاي خالي داشت . سيمين و دو دختر جوان را به زور جا داديم و رفتند. شکر!!!!
صداي جيغ و فرياد و فحش و ناسزا ضربات باتوم هنوز به گوش مي رسيد به سوي دوستانم رفتم عده اي سعي در نجات دادن ديگران اززير ضربات لگد وباتوم بودند. عده اي به دنبال گمشده ها مي گشتند و عده اي وحشت زده از ناپديد شدن عزيزانشان ديوانه وار به هرسو مي دويدند و نشاني از آنها مي گرفتند. از دور ديدم که آشناياني نيز به تماشا ايستاده اند.
همه ما ازديدن دردهاي يکديگر و از ديدن بي تفاوتي عابرين. از تماشاي اين همه نفرتي که در وجود نيروي انتظامي مهاجم نسبت به خواهران ، مادران ، همسران ، و هموطنانشان رخنه کرده بود و از تماشاي دوباره و تکرار تاريخ خشونت و تهاجم در اين مرزو بوم , تکرار خاطرات سال هاي"کبيسه" و شرايط بحران. ... گريستيم. و اندوهگين و دل نگران از اينکه نتوانستيم حمايتي از دوستانمان از دختران و پسران جوان، و از سيمين بانوي شعر ايران داشته باشيم ،کم کم از محل حادثه دور مي شديم. گريه هاي آن روز ، عشقمان را به يکديگر و نيز به آرمان هايمان محک زد. وما با ديدگان باز و با خرد عاطفي و زنانه خويش براي همه چيز گريستيم. براي تمامي آنچه که آن روز برما گذشت و براي تمام آن هشت سالي که اجراي پروژه هاي رنگ و وارنگ اجرايي ، آموزشي ، سميناري و کارگاهي فرصتي نگذاشت تا به فرهنگ سازي ، آگاه سازي و وفاق در شرايط بحران نيز کمي انديشيده شود.
.

Comments

خيلي خوب بود

When Iraq invaded Iran,what were you and your dear Simin were doing?
When the Iranian children were carbonizing (due to Iraqi bombardments) by the western amonia what was your reaction? Did you hate against USA & UK?or you admire them?!!(those guardians of Freedom & Liberty!!!!!!!!!!!!!!!!!!)

Post a comment